امید حسینینژاد | شهرآرانیوز - هنوز یکماه از ورودم به دانشگاه فردوسی مشهد نگذشته بود. همه اتفاقهای پیرامونی برای من جدید بود. ۲۶ مهر سال ۱۳۸۸ مثل روزهای دیگر سپری میشد. کلاس به پایان رسیده بود. قدمزنان به سمت اتاق رایانه رفتم تا خبرهای روز را ببینم. خبری توجهم را به خود جلب کرد؛
«سردار نورعلی شوشتری، جانشین فرمانده نیروی زمینی سپاه، در انفجاری انتحاری در منطقه پیشین به شهادت رسید.» نام او را بارها شنیده بودم. مردی که سالها در جبهههای حق علیه باطل مجاهدتهای فراوانی کرد و فرماندهی درخشانش در عملیات مرصاد، تحسین شهیدصیادشیرازی را در پی داشت. سایتهای خبری بیشتری را دیدم. منتظر این بودم که خبر تکذیب شود، اما اینگونه نشد. قهرمانی که عمرش را در میدان مبارزه سپری کرد، در همان مسیر نیز به درجه رفیع شهادت نائل شد. شهادت او همزمان با سال آخر خدمتش در سپاه پاسداران انقلاب اسلامی بود و خداوند متعال با شهادتش حکم بازنشستگیاش را به او عطا کرد. از پشت میز بلند شدم. قدمزنان به سمت درِ ورودی حرکت میکردم که یکی از دوستانم را دیدم. به او گفتم خبر را شنیدی؟ با ناراحتی سری تکان داد و گفت بیا به نزد یکی از استادان دانشکده برویم؛ او سالها با سردارشوشتری رفاقت نزدیک داشته است. مسیر حرکتم را به سمت اتاق استاد تغییر دادم. در زدیم و با دیدن استاد متوجه اشکهایی شدیم که بر دیدگانش جاری بود. استاد به ما گفت: «یادش بهخیر. یکی از شبها در جبهه سردارشوشتری به سمتم آمد. درحالیکه چشمانش از خستگی سرخ شده بود، به من گفت دکترجان! برایم کمی تفسیر قرآن بگو. با وجود اینکه از صبح تا شب بدون هیچ استراحتی به مدیریت رزمندگان و منطقه میپرداخت، اما آخر شب نیز بهدنبال شنیدن معارف الهی بود.» همین توصیفها برای من کافی بود تا برای شناخت بیشتر این فرمانده بزرگ جستوجوی بیشتری کنم. در دانشگاه غوغایی بهپا شده بود. رفتهرفته تصاویر شهیدشوشتری در گوشهوکنار دانشگاه به چشم میخورد. هیچکدام از ما گمان نمیکردیم که پیکر شهیدشوشتری مهمان ما در دانشگاه فردوسی شود. من نیز این خبر را شنیدم. ۲۷ مهر هواپیمای حامل پیکر شهید در فرودگاه مشهد نشست و همان شب با هماهنگی مسئولان دانشگاه، پیکر این فرمانده غیور ساعتی مهمان ما شد. مسجد امام رضا (ع) پر بود از دانشجویانی که برای شرکت در این مراسم حاضر شده بودند. پس از گذشت مدت کوتاهی پیکر سردار بر دستان دانشجویان وارد مسجد شد و این خاطره شیرین در ذهن همه ما ثبت شد.
نیشابور از دیرباز مهد رشد و نمو بزرگمردانی بوده است که دل در گرو محبت اهلبیت (ع) دارند؛ سرزمینی که اندیشمندی، چون فضلبنشاذان نیشابوری در آن سر برآورده است و امام عسکری (ع) در وصف او چنین فرمودهاند: «من به اهل خراسان بهدلیل جایگاه فضلبنشاذان [و بودنش در میانشان]غبطه میخورم.» این سرزمین با چنین پیشینهای سالهای سال مردانی بزرگ را به خود دیده است.
سردارشوشتری نیز یکی از هزاران بزرگمرد نیشابوری است که در دوازدهمین روز اردیبهشت ۱۳۲۷خورشیدی در روستای ینگجه بخش سرولایت نیشابور دیده به جهان گشود. پدر و مادرش بهدلیل عشق و محبت به امیرمؤمنان (ع) نام او را «نورعلی» گذاشتند. خانواده نورعلی خانوادهای مذهبی بود و پدرش حاج فرجا...، کدخدا و بزرگ ینگجه، در همه حال از مردم دستگیری و حمایت میکرد. او در خانوادهای رشد کرد که عشق و علاقه به اهلبیت (ع) نسل به نسل و سینه به سینه رسیده بود.
در جریان پیروزی انقلاب اسلامی مردم ایران به رهبری امام خمینی (ره) نور علی شوشتری جوان در صحنههای پرمخاطره حضور یافت و با رشادت و تدبیر به مدیریت بحرانهای کوچک و بزرگ پرداخت، بهطوریکه دوستانش میگویند: «هروقت میخواستیم سراغ او را بگیریم، باید به دشوارترین صحنههای اداره کشور سر میزدیم.»
او که پیش از انقلاب اسلامی در فعالیتهای ضد رژیم ستمشاهی نقش بسزایی داشت، پس از پیروزی انقلاب و تشکیل سپاه پاسداران انقلاب اسلامی، جزو نخستین کسانی بود که به عضویت این نهاد مقدس درآمد.
شوشتری در آغاز دوران طولانی جهاد و مبارزه همچون سربهداری سترگ از خراسان همراه با خیل بسیجیان جانبرکف به کردستان شتافت و با همراهی آنان که به فرماندهیاش برگزیده بودند، به نبردی سخت مشغول شد که نتیجه آن، آزادسازی سنندج از اشغال مزدوران بیگانه بود.
در همان نبرد جانانه شجاعت، تدبیر و توانمندیهای این سردار بزرگ آشکار شد. او با کاردانی و درایت توانست نقش بارزی در پیروزیهای مردم مسلمان کردستان علیه عوامل استکبار جهانی در منطقه ایفا کند و نام خود را با مجاهدتهای خاموش رزمندگان اسلام در غرب کشور جاودان کند.
جنگ سهمگین عراق علیه ایران فرصت هشتسالهای برای سردار دلاور به وجود آورد تا جوهره وجودی خود را نشان دهد و با ورود به تنور جنگ، سلسلهمراتب فرماندهی را در معرکههای پرخطر جنگ به دست آورد و از فرماندهی گروهان، گردان، محور، تیپ و لشکر تا هدایت عملیات را طی کند.
کارنامه تیپ ظفرمند جوادالائمه (ع)، لشکرهای خطشکن۲۱ امام رضا (ع) و ۵نصر با نام این فرمانده پرآوازه، شجاع، مدیر و مدبر عجین است.
نقش ارزشمند وی در آزادسازی مناطق اشغالی خوزستان از لوث وجود صدامیان بعثی و حماسههای آزادی بستان، فتحالمبین، شکست ارتش بعث عراق در عملیات بزرگ آزادسازی خرمشهر و نبردهای سرنوشتسازی، چون رمضان (شرق بصره)، خیبر (جزایر مجنون و شمالشرق بصره)، بدر (شرق دجله)، فتح فاو (والفجر۸) و آزادسازی میمک در غرب کشور فراموشناشدنی است.
سردار حمزه حمیدنیا، از فرماندهان دوران جنگ، درباره ویژگیهای درخشنده این شهید میگوید: «شجاعت و تدبیر از ویژگیهای بارز سردارشوشتری بود، بهطوریکه با قاطعیت میتوانم بگویم هیچگاه از دشمن نترسید و همیشه دشمن را حقیر شمرد.»
سردارشوشتری در همه عملیاتهای بزرگ دوران دفاع مقدس (بهجز عملیات محرم) در منطقه جنگی حضور داشت و رشادت مثالزدنیاش موجب شد به فرماندهی لشکر۵ نصر و پس از مدتی قرارگاه نجفاشرف برگزیده شود. حضور فعال وی در خطوط مقدم جبهه موجب شد تا ۷بار بهشدت مجروح شود و افتخار جانبازی نیز همچون برگ زرین دیگری در کتاب زندگی سراسر مجاهدتش به ثبت برسد.
بهدنبال پذیرش قطعنامه۵۹۸ توسط ایران و پس از حمله اعضای گروهک تروریستی منافقین با پشتیبانی صدام به کشورمان، محسن رضایی بههمراهی گروهی از فرماندهان در صحنه نبرد هدایت عملیات را بر عهده داشت و تومار خائنان در هم پیچیده شد. یکی از همراهان مؤثر فرمانده سپاه پاسداران در آن عملیات، سردار شهید نورعلی شوشتری بود. سردار دکتر علیمحمد نائینی، مشاور فرماندهکل سپاه و رئیس مرکز اسناد و تحقیقات دفاع مقدس، در گفتوگویی به روند عملیات اشاره میکند و میگوید: با رسیدن آقامحسن از جنوب و آمدن برادر شوشتری در همان شب، فرماندهی قرارگاه مرکزی در صحنه نبرد را آقای محسن رضایی، شخصا عهدهدار شدند و فرماندهی و هدایت قرارگاه تاکتیکی را به شهیدشوشتری سپردند.
از سویی شهید سردار شوشتری خود در زمان حیاتش درباره نحوه اطلاع و تدارک برای چنین سازماندهی و فرماندهی گفته بود: بنده در قرارگاه یونس در منطقه عملیاتی جنوب در اواخر جنگ بودم. در آنجا درگیر مقابله با تکارتش عراق در منطقه جنوب در ایستگاه حسینه بعد از قطعنامه بودیم، همزمان با حرکت منافقین از مرز به سمت کرند غرب، نائینی اولین کسی بود که با من تماس گرفت.
شهید شوشتری ادامه داده بود: «مقام معظم رهبری که در آن زمان رئیسجمهور بودند و در منطقه جنوب حضور داشتند، از در قرارگاه وارد شدند. ایشان گفتند چی شده؟ چرا شما بههمریختهاید؟ عرض کردم: تلفن از غرب بود. بچهها میگویند در غرب هم حمله شده است. عراق از غرب به سمت کرند درحال پیشروی است، ولی گزارشها متناقض است. مقام معظم رهبری بلافاصله به آقای محسن رضایی گفتند بگذارید ایشان (آقای شوشتری) بروند غرب.» پس از پیروزی در عملیات مرصاد در تماس مرحوم حاج سیداحمد خمینی با شهید شوشتری و ابلاغ گزارش پیشرفت عملیات توسط آن مرحوم به امام خمینی (ره)، حضرت امام خطاب به سردار شوشتری فرمودند: «در این دنیا که نمیتوانم کاری بکنم. اگر آبرویی داشته باشم، در آن دنیا قطعا شما را شفاعت خواهم کرد.»
بومیها و ساکنان منطقه_ بعدها_ گفتند در سیستانوبلوچستان نظامیگری شهیدشوشتری فقط در همان لباس نظامی که میپوشید، خلاصه میشد و بیشتر به کارهای فرهنگی و عمرانی میپرداخت تا به درد مردم رسیده باشد. فقط دنبال درمان درد نبود، بلکه میخواست ریشه درد را برای همیشه بخشکاند. میگفت باید مانند سیره نبوی و علوی به آنان خدمت کنیم.
سردار خضرایی، از همکاران شهیدشوشتری، میگفت: «به سراغ برادران مولوی منطقه میرفت و با آنان همدلی میکرد. همینطور به دیدن سران قبایل میرفت و با برخی از ایشان که یکبار هم مورد لطف و توجه قرار نگرفته بودند، نشستوبرخاست میکرد. عمیقا بر این باورم که شهیدشوشتری این کارها را با برنامهای از پیش تعیینشده انجام نمیداد، بلکه از درونش فرمان میگرفت و از قلبش سر میزد. نه خودش را به مولوی یا سرعشیرهای تحمیل میکرد و نه از پیش رصد میکرد تا ببیند مورد پذیرش هست یا نه.»
دکتر علایی، یکی دیگر از همکاران شهیدشوشتری، میگفت: «شهیدشوشتری معتقد بود ما بهجای اینکه تفنگمان را به مردم بلوچ نشان بدهیم، میباید در کار عمرانی و توسعه اشتغال گام برداریم؛ حتی به قیمت برداشتن فاصله میان مردم و مسئولان. او خودش را یکی از مردم میدانست، نه یکی از مسئولان. زیرا وظیفه سازمانیاش او را یک مسئول معرفی کرده بود و دیگر لازم نمیدید که این ریاست را به رخ کسی بکشد. میتوانم بگویم که شهیدشوشتری برخی مسائل امنیتی و سازمانی را بهعمد رعایت نمیکرد تا مردم یک نوع روابط عاطفی و نزدیک میان خودشان و فرماندهان سپاهی حس کنند. چنانکه این رابطه برقرار هم شد و در سیستانوبلوچستان نظامیگری شهیدشوشتری فقط در همان لباس نظامی که میپوشید، خلاصه شد. در اصل به انجام کارهای فرهنگی و عمرانی دست میزد تا به درد مردم برسد. دنبال درمان درد نبود، بلکه میخواست ریشه این درد را برای همیشه بخشکاند. به حق نیز مسیر درستی بود، هرچند بسیار سخت.»
شهیدشوشتری با کمک تجربه درخشانش یک نوع هماهنگی در مراکز امنیتی استان سیستانوبلوچستان ایجاد کرد که نتیجه آن امنیت پایداری است که در جنوب شرق شاهد آن هستیم. آمریکا و استکبار جهانی در آن زمان جندالشیطان را در سیستانوبلوچستان تشکیل دادند که با فعالیتهای شهیدشوشتری از بین رفت. شهیدشوشتری در پهنه اجتماعی مثل محرومیتزدایی و سازندگی و در پهنه فعالیت فرهنگی بهخصوص با تعامل با روحانیت شیعه و سنی در منطقه، در زمینه جذب بودجههای کلان ملی به سمت سیستانوبلوچستان و انجام اقدامات عمرانی که بتواند منطقه را از بنبست اقتصادی خارج کند، به موفقیت رسید و توانست مردم را از آلودگی قاچاق موادمخدر، کالا و سوخت آزاد کند و به سمت تولید، کشاورزی و استقلال فعالیتهای اقتصادی بیاورد. در کنار این فعالیتها، با آوردن یگانهای باتجربه بهخصوص تیپ جوادالائمه (ع) خراسانشمالی، تیپ انصارالرضا (ع) خراسانجنوبی و لشکر ویژه شهدای خراسانرضوی، ضربهای کاری به دشمنان در سیستانوبلوچستان وارد کرد و بغضی در دشمنان به وجود آورد که درنهایت سبب شد شهیدشوشتری را ترور کنند.
سرانجام صبح روز یکشنبه ۲۶مهر۱۳۸۸ سردار شوشتری که در تدارک برگزاری همایش وحدت سران طوایف در استان سیستانوبلوچستان بود، در اقدامی تروریستی توسط گروهکی به سرکردگی عبدالمالک ریگی به فیض شهادت رسید.
شهیدشوشتری در یکی از سخنانش مدتها قبل از این واقعه گفته بود: «ما همان آدمهای دوران جنگ هستیم، با همان انگیزه. درست است که موهای ما سفید شده است، اما برای شهادت بیشتر آماده هستیم.»
یکی از همرزمان شهید میگوید: «روز بیستوهفتم مهر سال ۱۳۸۸ که سرگرم برنامه تشییع پیکر شهیدان در شهر زاهدان بودیم، یکی از بلوچها آمد نزدیک من و پرسید: پسر آقای شوشتری کدامیک از اینهاست؟ دیدم با چشمانی اشکبار ایستاده است تا پاسخش را بدهم؛ درحالیکه بلوچها بهندرت برای مردگانشان گریه میکنند. من نخست پرسیدم که با او چه کار داری؟ دیدم اصرار دارد که پسر سردار شوشتری را ببیند. گفتم که لابهلای جمعیت است و نمیشود صدایش زد، اما او کوتاه نمیآمد و میخواست پیامی به او بدهد. بردمش کنار آقافرجا... و با حالت بغض، دست انداخت گردن او و لابهلای اشکهایش گفت: شما بهتنهایی یتیم نشدید، بلکه ما همه یتیم شدیم. امروز روز گریه بلوچهاست.»