امیر منصور رحیمیان | شهرآرانیوز - قصه و داستان، عمری به درازای تولد بشر روی این سیاره دارد؛ حتی قبل از اینکه انسان بتواند صدای قابل فهمی برای هم نوعان خودش تولید کند؛ از آن موقعی که سعی کرد تا داستان شکارش یا قصه پیروزیها و شکستهای خودش را برای دیگران تعریف کند. تنها مشکل این بود که هیچ قراردادی به عنوان زبان وجود نداشت تا آدمهای دیگر را از اتفاقاتی که برای او افتاده است، آگاه کند. پس باید شکلی برای تعریف کردن آنها به وجود میآورد؛ شکلی قبل از قراردادهای طولانی گفتاری، شکلی که بتواند به وسیله آن، همه وقایع را برای بقیه تعریف کند.
پس شروع کرد به نقاشی آنها روی سنگ ها، چوبها و دیگر چیزهایی که دور و برش بودند. از آن زمان که طرح و نقش را درک کرد، داستان و روایت هم پدید آمد. طرح ها، نقشها و رنگ ها، راویان داستانها و افسانههایی از رشادت ها، شادیها و غصههای آدمیان شدند. راویان بلند قدی که بشر روی شانه آنها تا دوردستها را میتوانست ببیند. قصهها با رشد آدمها رشد کردند. زبان ساخته شد و افسانههای عجیب و غریب پدید آمد و به تناسب آن هم نقشها پیچیده شدند. آن قدر درهم تنیده شد که دیگر آن اصالت، مجالی برای نفس کشیدن در قالب همان داستان گوی کهن سال نداشت.
قصهها به خانه مادربزرگها و پدربزرگ هایمان پناه بردند. اکنون آنها سال هاست کنار سماور نشسته اند و در حالی که استکان چای در دستشان سرد شده است، به در چشم دوخته اند؛ شاید کسی از راه برسد و بخواهد حالشان را بپرسد. ولی همیشه که پیش نمیآید کسی از در داخل بیاید. تا اینکه یک مادربزرگ هنرمند، دستان چروکیده و پیر قصهها را میگیرد و به دیدار آدمهای دیگر میبرد. قصههای رنگ به رنگ نمایشگاه «باغ یک گل» افسانههایی رنگین اند که سالهای سال است که با «زهرا نعمتی» زیسته اند. کنار او نخها را از خم رنگرزی بالا کشیده اند. در شبهای سرد، کنار او نشسته اند و برای سالم رسیدن مردشان، دعا کرده اند. همراه او در کوچهها قدم زده اند، برای بچهها لالایی خوانده اند. با او از چشمه آب آورده اند. با او پیر شده اند و تمام این سالها منتظر مانده اند تا فرصتی پیش بیاید. فرصتی که در آن، خودشان را از دست و خیال او بیرون بریزند و به همه نشان بدهند.
مادربزرگی که علاوه بر همه خصلتهای شیرین دیگر مادربزرگ ها، خصوصیت منحصر به فرد و فوق العادهای در تصویر کردن آنچه در روحش میگذرد، دارد. زنی مهربان و دوست داشتنی که در همان چند دقیقه صحبت هم میشد عظمت و وسعت روح او را دید.
با اولین کلمه «مامان» که به من گفت، احساس عمیق و قدیمی را در من زنده کرد. من را با چند جمله به حیاط خاکی و کوچههایی با پرچینهای کوتاه زمان کودکی ام، پرتاب کرد. انگار با پاهای برهنه و کوچکم در همان کوچهها میدوم و مامان، چشمش به همه احوالات من است. با پسر روزنامه نگارش «علی محدث» که برادرانش، «مهدی» و «جواد»، از نقاشان با سواد، معروف و کاربلد شهر هستند، نشسته بودند و به سؤالات من جواب میدادند. هر چند علی محدث توضیح میدهد که مادرش، چون ترک زبان است، نمیتواند همه احساساتش را به فارسی بگوید.
او در پاسخ به این سؤال که «چند سال این همه نقشی را که در سرتان زندگی میکرده اند، نگه داشته اید، رنگها و نقشهایی که تازه الان توانسته اند خودشان را روی بوم نشان بدهند؟» با لهجه ترکی، در حالی که فارسی را به شیرینی ادا میکند، میگوید: مامان جان، من از پانزده شانزده سالگی کار هنری کرده ام. علفها را جوشانده ام، رنگ درست کرده ام، بافته ام و اینها همیشه در ذهن من هستند. اینها هم لطف خداست که الان توانسته ام روی کاغذ بیاورم.
میپرسم: همه این سالها این همه رنگ آزارتان نمیداد؟ چطور با این طرح ها، رنگها و داستانهای درون ذهنتان کنار میآمدید؟ پاسخ میدهد: نه. من با آنها دوست هم هستم. اگر صبح تا شب هم آنها را بکشم، باز خسته نمیشوم. البته لطف خدا هم هست که این توانایی را به من داده است.
از او میپرسم که «آیا چیزهایی که نقش زده است، خاطره ای، یاد کسی یا اتفاقی را زنده کرده است برایش یا نه؟» میگوید: بله، همه اینها خاطره بوده است برایم. یاد تمام چادرشبهایی که دوخته ام، همه چیزهایی که بافته ام و آدمهایی که برایشان این چیزها را درست کرده ام، برایم زنده میشود و میتوانم این تابلوها را بکشم. با اینکه دوست دارم صحبت را ادامه دهم، ولی با او خداحافظی میکنم. با علی محدث صحبت را ادامه میدهم و سؤالاتی میپرسم.
او در ادامه صحبتهای مادرش به چند نکته اشاره میکند و میگوید: مادر متولد ۱۳۱۵ است. از کودکی با رنگ، نقشها و المانهای بصری و به ویژه در قالب پارچه بافی، گلدوزی، گلیم بافی و سفال مأنوس بوده و در هیچ مدرسه یا دانشگاهی حتی به اندازه یک ساعت، دوره نقاشی را نگذرانده و درس نقش زدن را نیاموخته است. همه آن چیزهایی که تصویر میکند، برخاسته از تجربه زیسته خودش و درک عمیقش از رنگها و تصاویر، چه از گذشتههای دور و چه اکنون، است.
مادر، که اکنون دهه نهم زندگی اش را سپری میکند، در این چهارپنج سال اخیر توانسته به واسطه فرزندانش، فرصتی پیدا کند تا درکش را از تمام آن ترکیب بندی ها، به شکل رنگ و نقشهایی بر بوم بنشاند؛ نقشهایی از گذشتههای دور که جزو تاریخ هنر این خاک به حساب میآیند و در ذهن و جان او در تلاطم بوده اند. همه پندارهای بصری و درکش از المانهای تصویری را که از گذشتههای دور در ذهنش بوده، به این شکل بازآفرینی کرده است؛ آن هم به دلیل ارتباط گسترده و مستمری که با این نقشها داشته است. این طرحها و ترکیب بندیها در ذهنش ته نشین شده اند و این پندارهای رنگین، در بایگانی خاطرش بسیار پررنگ و براق به جا مانده است.
محدث میگوید: مادرم از ابتدای ازدواج با پدرم، ارتباطش با هنر پررنگتر شده است. پدربزرگ من خوش نویس خوبی بوده است و مادرم به واسطه زندگی در خانه پدربزرگم، با هنر هم پیوندی برقرار میکند. او الان بدون فکر کردن یا تمهید خاصی، دست به رنگ میبرد و با ترکیب آن رنگهای براق و نقشهایی که در ذهنش وجود دارد، اثری بدیع را خلق میکند. این به خاطر درک عمیقش از همان اِلمانها و پندارههای بصری است که در ذهنش رسوب کرده و با آنها زیسته است.
به صورتی که رنگها و فرمها به اندازهای شفاف و براق هستند که در تقابل با هم چرک و کدر نمیشوند، یکدیگر را در تابلوها تحت فشار قرار نمیدهند و ترکیب بندی شان هم درست از کار درمی آید. فرمها و ترکیب بندیهای او مربوط به خودش است. این طور نیست که حتما شکل طرحهای قدیمی باشد. شاید قدری از آنها را هم استفاده بکند، ولی آن چیزی که مسلم است، طرحها و ترکیبها آن چیزهایی نیست که در جای دیگر بتوان دید.
او ادامه میدهد: مادرم الان بیشتر از صد اثر تولید کرده است که فقط نیمی از آنها را برای نمایشگاه برده ایم و داخل این طرحها دو طرح شبیه به یکدیگر نیست. خیلی از صاحب نظران نقاشی، درباره آثار مادرم که نظر میدادند به این نکته اشاره میکردند که برخی تکنیکها و ترکیبهای استفاده شده در این آثار را در دانشکدههای هنر تدریس میکنند، در حالی که مادرم حتی برای یک ساعت هم به کلاسهای نقاشی نرفته و همه آنها را در نقاشی هایش رعایت کرده است، بی آنکه بتواند درباره آنها توضیحی بدهد.
البته این ویژگی کار نقاشان خودآموخته است. آن ها، چون تحت آموزش آکادمیک نبودهاند، خیلی صادقانهتر و بدون فیلترهای بعضا دست و پاگیر آموزشی، اثر خودشان را خلق میکنند. به هرحال هنر، چه آکادمیک باشد چه خودآموخته باعث شادی و احساس رضایت بیشتر در زندگی میشود؛ اتفاقی که ما در خانه داشتیم و با اینکه فرش و دیواری نبود که از رنگ و مرکب پاک باشد، با حمایتهای پدر و مادرم، شاد زندگی کردیم.
***
نمایشگاه انفرادی زهرا نعمتی نقاش «خودآموخته» مشهدی در نگارخانه رادین برگزار شده است. در این نمایشگاه بیش از ۵۰ اثر از این بانوی نقاش در معرض دید علاقهمندان قرار گرفته است. فهم بصری خانم نعمتی که بیش از دو دهه از زندگی خود را در دامن رشک برانگیز منطقه کوهستانی هزار مسجد سپری کرده، متاثر از طبیعت بی بدیل این منطقه شکل گرفتهاست. همچنین نقشهای جلوه یافته در پارچهها، گلیم، سفال و... به بایگانی ذهن او راه یافته و درک بصری ایشان را سامان داده اند.
اکنون این بانوی ۸۰ ساله با در هم آمیختن خلاقانه پندارههای بصری اش آثاری را خلق میکند که میتواند افکار مخاطبانش را با سادگی و سهولت به دامن طبیعت ببرد، ذهن آنان را در میان انبوهی از رنگهای با نشاط و دل انگیز به گردش در آورده و نیز دست مخاطبانش را گرفته و در میان یک گستره فرهنگی- هنری معین به گردش ببرد.
زهرا نعمتی که اکنون آثارش مورد تشویق هنرمندان، صاحبنظران و هنردوستان قرار گرفته، قصد دارد نمایشگاه بعدی خود را در تهران برگزار کند.