در مباحث توسعه انسانی ۲ مفهوم «کیفیت زندگی» و «رضایت از زندگی» زیاد مطرح میشود. یک پیشفرض اولیه آن است که با بالا رفتن کیفیت زندگی، رضایت از زندگی نیز افزایش مییابد. همه ما در زندگی روزمره خود ادراک کردهایم که وقتی سلامت بدنیمان بیشتر و مریضیهایمان کمتر میشود، احساس رضایت بیشتری داریم. به همین سان، زمانی که شرایط فیزیکی زندگی همچون مسکن، وسیله نقلیه یا پوشاک و خوراک ما در وضعیت بهتری قرار دارد، راضیتریم یا دستکم فکر میکنیم اگر اینها ارتقا یابد، احساس خرسندی و رضایت بیشتری از زندگی خواهیم داشت. به همین دلیل، انسانها بیشتر در جستوجوی رضایت و خرسندی بیشتر در زندگی، به ارتقای کیفیت زندگی خود میپردازند.
این استدلال در سطح کلان و مدیریتشهری نیز به کار گرفته میشود. یعنی مدیران شهری ما تلاش میکنند با هدف افزایش رضایت از زندگی شهروندان، کیفیت زندگی آنان را بالا ببرند. به همین دلیل میکوشند تا کیفیت آسفالت خیابانها، وضعیت و سرانه بوستانهای شهری و نظایر آن را افزایش دهند.
این استدلالها و اقدامات تا حدی صحیح هستند، اما چند ملاحظه جدی دارند.
ملاحظه اول آنکه رابطه کیفیت زندگی با رضایت از زندگی تا میزانی خطی است. به عبارتی تا حد معینی هرچه کیفیت زندگی را افزایش دهیم، رضایت و خرسندی نیز افزایش مییابد؛ اما از میزانی به بعد، دیگر رشد کیفیت زندگی به همان میزان رشد در رضایت از زندگی را به همراه ندارد. از میزانی بعدتر دیگر تأثیری بر آن ندارد و از حدی بیشتر حتی موجب کاهش رضایت از زندگی میشود. به همین دلیل باید مدنظر قرار داشت که تمرکز و توجه صرف و افراطی بر ارتقای هرچه بیشتر کیفیت زندگی، لزوما منجر به بالا رفتن رضایت از زندگی نمیشود.
ملاحظه دوم آنکه رضایت از زندگی صرفا از کیفیت زندگی، بهویژه وقتی با معیارهای بیشتر فیزیکی سنجیده میشود، به دست نمیآید. ما برای آنکه معیارهای مادی کیفیت زندگی خود را بالا ببریم ناچاریم سرمایه ارزشمند «زمان» را مصرف کنیم و این تا حد زیادی دیگر فقیر و ثروتمند ندارد. زمان سپری کردن با خانواده، خویشاوندان و دوستان هزینه کار درآمدزا میشود تا ما بتوانیم با عایدی حاصل از آن کیفیت زندگی خود را بالا ببریم؛ اما همین از دست دادن زمانها خود به کاهش خرسندی ما منجر میشود. برخی پژوهشها نشان داده همصحبتی و گفتوگوی صمیمانه با خانواده، نسبت به ثروت و امورات رفاهی تأثیر بیشتری بر رضایت از زندگی انسانها داشته است و بیشترین تجربه خرسندی برای آنهایی بوده که زمانی را صرف گفتگو و همنشینی با خانواده و دوستان خود میکردهاند.
ملاحظه سوم اینکه در سطح فردی نباید فراموش کنیم هدف چیست و وسیله چیست. یکی از مسائل عمومی در زندگی اجتماعی و فردی انسانها، جابهجایی هدف و وسیله با یکدیگر است. جامعهشناس رابرت مرتون این خصیصه را «مناسکگرایی» مینامد. زمانی که انسانها آنقدر به وسیله فکر میکنند که فراموش میکنند قرار بوده به دنبال هدف بروند و وسیله را جایگزین هدف
میکنند.
هرگاه تکاپو برای بالابردن کیفیت زندگی موجب شد تا رضایت از زندگی ما کاهش یابد، این هشداری است که داریم وسیله را با هدف اشتباه میگیریم و باید در زندگی خود بازاندیشی کنیم.
ملاحظه آخر هم اینکه، در سطح مدیریتشهری نیز نباید این دو باهم خلط شود؛ البته، چون معیار ساختن از شاخصهای بهویژه فیزیکی کیفیت زندگی، همچون سرانه آسفالت و فضای سبز و مدرسه و پاسگاه انتظامی آسانتر است و میتوان گزارشهای عینی از پیشرفت درباره آنها داد، مدیران آگاهانه یا ناآگاهانه به دنبال چنین اهدافی میروند. حال آنکه باید در نظر داشت که هدف اصلی توسعه شهری، نه بالابردن شاخصهای کیفی زندگی، بلکه افزایش رضایت از زندگی است. اشتباه آنجا صورت میگیرد که برای مثال با هدف توسعه حاشیه شهر، بدون توجه به وضعیت رضایت از زندگی مردم محلی، به افزایش سرانههای کمی محیط میپردازیم. این البته محیطی زیباتر از منظر شهری میسازد، اما در بسیاری موارد نهتنها تأثیر مثبتی بر رضایت از زندگی ندارد، بلکه حتی با دامن زدن به انتظارات اجتماعی، موجب کاهش رضایت و خرسندی آنان میشود. باید توجه داشت که امورات روانی و اجتماعی زندگی انسانها در درجه اول نیازمند توجهات روانشناختی و جامعهشناختی است و بهسادگی با نگاههای سطحی در راستای افزایش سرانهها به دست
نمیآید.