صفحه نخست

سیاست

اقتصاد

جامعه

فرهنگ‌وهنر

ورزش

شهرآرامحله

علم و فناوری

دین و فرهنگ رضوی

مشهد

چندرسانه‌ای

شهربانو

توانشهر

افغانستان

عکس

کودک

صفحات داخلی

حکایت تفاهم بلندمدت مورچه و گنجشک

  • کد خبر: ۱۴۶۸۷۷
  • ۰۳ بهمن ۱۴۰۱ - ۱۸:۱۳
در روزگاران قدیم، در بیشه‌ای واقع در سرزمین‌های شمالی، گنجشک و مورچه‌ای با هم دوست شدند.

در روزگاران قدیم، در بیشه‌ای واقع در سرزمین‌های شمالی، گنجشک و مورچه‌ای با هم دوست شدند. شدت دوستی آن‌ها به حدی بود که صبح‌ها به دیدار یکدیگر می‌رفتند و درباره مفاهیم بنیادین هستی شناسانه و شناخت شناسانه و مسائل روز سیاسی و اقتصادی و اجتماعی و فرهنگی و بین المللی و آخرین تحولات منطقه با یکدیگر به بحث و تبادل نظر می‌پرداختند. پس از بحث و تبادل نظر، مورچه به جمع آوری آذوقه مشغول می‌شد و گنجشک نیز به جست و خیز بر روی شاخه‌های درختان می‌پرداخت.

روزی پس از بحث و تبادل نظر در موضوعات مورد علاقه، گنجشک به مورچه گفت: دوست من، تو چرا این قدر خودت را به زحمت می‌اندازی و روزی ده تا دوازده ساعت کار می‌کنی، بدون اینکه استراحتی داشته باشی؟ مورچه گفت: اولا من از کار لذت می‌برم. دوم اینکه زمستان سخت در پیش است. کاش تو هم آینده نگری می‌کردی و کمی آذوقه برای فردای خود ذخیره می‌کردی. گنجشک گفت: دوست من، حیف این وقت خوش و هوای عالی نیست که آن را با کار کردن و غم فردا خوردن از دست بدهیم؟ مگر نشنیده‌ای که گفته اند کار مال تراکتور است و نیز گفته اند چو فردا شود فکر فردا کنیم.

مورچه گفت: بسیار زیبا گفته اند، اما از من هم گفتن بود. دیگر خود دانی. روز‌ها و هفته‌ها و ماه‌ها گذشت و تابستان و پاییز رفت و زمستان فرا رسید و جبهه‌های کم فشار وارد بیشه شدند و بارندگی آغاز شد و همه جا را برف فرا گرفت، به طوری که هیچ چیز برای خوردن پیدا نشد. گنجشک در اثر شدت سرما و گرسنگی کم کم توان و نیروی خود را از دست می‌داد و ضعیف و ضعیف‌تر می‌شد. در این لحظه به یاد دوستش مورچه افتاد. با زحمت از لانه اش بیرون آمد و خود را به در ورودی لانه مورچه رساند و در زد. مورچه گفت: کیه کیه در می‌زنه؟ گنجشک گفت: حریفا، میهمان سال و ماهت پشت در، چون موج می‌لرزد.

مورچه گفت: اخوان تویی؟ گنجشک گفت: منم گنجشک. مورچه لای در را باز کرد و گنجشک را در حال نزار دید و گفت: آخی دوست من، یادت هست چقدر در باب آینده نگری با تو حرف زدم؟ یادت هست تو همواره از طرز فکر دم غنیمت شمری دفاع می‌کردی. گنجشک گفت: دوست من، یک چیزی بده بخورم جان بگیرم تا در ادامه در این باب گفتگو کنیم. مورچه گفت: ما با هم دوستیم و من نیز بسیار بیش از مصرف خودم آذوقه ذخیره کرده ام و به تو خواهم داد.

به این ترتیب مورچه گنجشک را به خانه خود برد و از غلاتی که ذخیره کرده بود به او داد و او را سیر کرد. آن‌ها سپس به بحث و تبادل نظر پرداختند و پس از ساعت‌ها بحث و تبادل نظر تفاهمی بلندمدت امضا کردند که طی آن مورچه بر اساس تفکر آینده نگری کار کند و آذوقه ذخیره کند و گنجشک نیز بر اساس دیدگاه لحظه را دریاب، بخورد و دم را غنیمت بشمارد و زمستان‌ها مهمان مورچه باشد. آن‌ها بر اساس این تفاهم سال‌های سال با لذت و خوشی و بهروزی و شادکامی در کنار هم زندگی کردند.

ارسال نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تائید توسط شهرآرانیوز در سایت منتشر خواهد شد.
نظراتی که حاوی توهین و افترا باشد منتشر نخواهد شد.