خداحافظی با امید جهان در تهران گرامیداشت شهیده منصوره عالیخانی در نمایشگاه «هنر در برابر جنگ» انتشار سفرنامه الیاس کانتی؛ نگاهی متفاوت به فرهنگ مراکش پاییز سینمای ایران با «لاک‌پشت» آغاز می‌شود واکنش رسمی کمیته اسکار به اظهارات پیرامون دخالت غیرصنفی وقفه دو ساله «نشان عکس مطبوعاتی» | وقتی عکاسی مطبوعاتی هنوز شغل رسمی نیست دانشگاه هنر برای نخستین‌بار میزبان جشنواره تجسمی جوانان جدیدترین واکنش کارگردان «کنکل» به توقف این سریال (۲۳ شهریور ۱۴۰۴) آخرین وضعیت حمید هیراد (۲۳ شهریور ۱۴۰۴) مرد نقش‌ها و صندلی‌های داغ | مروری بر کارنامه احمد نجفی، بازیگر شخصیت «هارون» در «ولایت عشق» نامزدهای سینمای ایران به اسکار معرفی شدند + اسامی نگاهی به نمایش «لمس» به کارگردانی سیاوش صابری | تئاتری از تروما، ناخودآگاه و زیبایی شناسی رنج کارگردان پروژه سینمایی «برادر کوچک من»: مدیران استانی روی خوش به سینماگران نشان دهند بررسی جایگاه «شاهنامه» در برنامه‌های فرهنگی بلند مدت آغاز تحقیق و نگارش برای ساخت سریالی درباره استاد فرشچیان
سرخط خبرها

حکایت خر و آهو و ژن خوب

  • کد خبر: ۱۴۴۵۶۲
  • ۲۰ دی ۱۴۰۱ - ۱۶:۴۵
حکایت خر و آهو و ژن خوب
روزی شکارچی غیرمجاز که برای شکار غیرمجاز به طبیعت رفته بود، آهوی زیبایی را مشاهده کرد و موفق شد او را به طور زنده شکار کند.

سال‌ها پیش در نواحی خوارزم یا خجند شکارچی‌ای زندگی می‌کرد که به کار شکار غیرمجاز اشتغال داشت. روزی شکارچی غیرمجاز که برای شکار غیرمجاز به طبیعت رفته بود، آهوی زیبایی را مشاهده کرد و موفق شد او را به طور زنده شکار کند. شکارچی با مشاهده جمال آهو تصمیم گرفت او را به شهر ببرد و به همسرش هدیه کند، اما از آنجا که جایی برای نگهداری آهو نداشت، بر آن شد که آهو را به نزد یکی از دوستانش که دارای دامداری بود ببرد و از وی خواهش کند برای مدتی از آهو نگهداری کند.

مرد دامدار نیز از آنجا که جایی ویژه نگهداری آهو نداشت، آهو را به طویله خر‌ها برد و لای خر‌ها ول کرد. وقتی مرد دامدار آهو را در طویله رها کرد، آهو نخست خودش را به در و دیوار زد، تا آنکه بالأخره خسته شد و یک جا نشست. در این هنگام خری از خر‌ها به آهو نزدیک شد و گفت:‌ای آهوی زیبا، چه مرگت است؟ آهو گفت: ما آهو‌ها به عنوان موجوداتی زیبا همواره مورد توجه شاعران و ادیبان بوده ایم. من بزرگ شده دشت و صحرا هستم و همواره در فضای آزاد مشغول جست وخیز و چمیدن بوده ام و به زندگی در این دخمه تنگ و تاریک در جوار خر و الاغ عادت ندارم.

خر گفت: عادت می‌کنی؛ و از آهو دور شد. شب هنگام کارگر دامداری وارد طویله شد و در آخور خران کاه و یونجه ریخت. خران با اشتها مشغول خوردن شدند. خر مذکور به آهو گفت: بفرما بخور. آهو گفت: غذای من سبزه و علف تازه و برگ درختان است. این آشغال‌ها که شما می‌خورید از گلویم پایین نمی‌رود. خر گفت: به درک؛ و مشغول خوردن شد. سه شبانه روز به همین منوال گذشت و آهو افسرده و ضعیف و لاغر شد و زیبایی و طراوت خود را از دست داد. در روز چهارم مرد شکارچی به دامداری دوستش مراجعه کرد و گفت: یکی از دوستانم ویلای بزرگی دارد و در آن به نگهداری حیواناتی از جمله یازده قلاده ببر، سی وچند قلاده سگ و چندین پرنده شکاری از جمله عقاب و شاهین می‌پردازد.

از او خواهش کرده ام که از آهوی من نیز نگهداری کند. مرد دامدار به طویله خران رفت و آهو را گرفت و نزد مرد شکارچی آورد. مرد شکارچی وقتی چشمش به آهو افتاد، گفت: آهوی من این بود؟ اینکه عن قریب جانش درمی رود. مرد دامدار گفت: خودم هم تعجب کردم. مرد شکارچی گفت: این را در طبیعت رها کن برود، زیرا زیبایی و طراوت خود را از دست داده است.

وی افزود: در عوض چندتا از خرهایت را به من بده که به ویلای دوستم ببرم و جلو ببر‌ها بیندازیم و تفریح کنیم. مرد دامدار چندتا از خر‌ها را ـ که خر مذکور نیز در میان آن‌ها بود ـ به مرد شکارچی داد. آهو وقتی چشمش به خر مذکور افتاد سرش را دم گوش او برد و جمله‌ای حکیمانه گفت که کسی نشنید، اما خران دیگر موفق شدند دو عبارت «ژن خوب» و «سرنوشت» را از لابه لای حرف هایش تشخیص دهند. بدین ترتیب همه خاموش شدند.

گزارش خطا
ارسال نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تائید توسط شهرآرانیوز در سایت منتشر خواهد شد.
نظراتی که حاوی توهین و افترا باشد منتشر نخواهد شد.
پربازدید
آخرین اخبار پربازدیدها چند رسانه ای عکس
{*Start Google Analytics Code*} <-- End Google Analytics Code -->