سرخط خبرها

حکایت تیمور لنگ و تپه برفی

  • کد خبر: ۱۴۶۰۵۷
  • ۲۸ دی ۱۴۰۱ - ۱۳:۱۴
حکایت تیمور لنگ و تپه برفی
تیمور لنگ، نخستین بنیان گذار و نخستین پادشاه سلسله گورکانیان، در یک روز برفی در زمستان سخت منطقه تصمیم گرفت برای خود جانشینی تعیین کند.

تیـمور لنگ، نخـسـتیـن بنیان گذار و نخستین پادشاه سلسله گورکانیان، در یک روز برفی در زمستان سخت منطقه تصمیم گرفت برای خود جانشینی تعیین کند. همه کارگزاران و سرداران و فرزندان و فرزندان کارگزاران و سرداران و خواهرزادگان و برادرزادگان و خواهرزادگان همسر و برادرزادگان همسر خود و کارگزاران و سرداران و به طور خلاصه تمام اشخاصی را که از ژن خوب گورکانی برخوردار بودند یا با اشخاصی که از ژن خوب گورکانی برخوردارند وصلت کرده بودند، در کاخ پادشاهی جمع کرد و پس از آنکه جمع شدند به کنار تپه‌ای که در کنار کاخ بود و از برف پوشیده بود و تک درختی بر فراز آن روییده بود، برد.

سپس رو به همراهان کرد و گفت:‌ای گورکانیان و وابستگان گورکانیان، همه شما اشخاص سالم و تنومندی هستید و لباس گرم هم دارید و می‌توانید از این تپه بالا بروید. من امروز قصد تعیین جانشین برای خود دارم و جانشین من کسی خواهد بود که وقتی به بالای تپه رسید، جای پایی که از او بر جای مانده است خطی صاف و مستقیم باشد، نه خطی کج و معوج و زیگزاگ طور. وابستگان همه در پایین تپه صف کشیدند.

تیمور فرمان آغاز حرکت را صادر کرد و شیفتگان خدمت و مسئولیت همگی به سمت بالای تپه به راه افتادند. چند دقیقه بعد همگی به بالای تپه رسیدند، اما در کمال تعجب جای پای هیچ یک از آن‌ها صاف و مستقیم نبود و همه در طول مسیر قیقاج رفته بودند. در این هنگام تیمور خود راه افتاد و به سمت بالای تپه حرکت کرد و در کمال تعجب شیفتگان خدمت و مسئولیت، با اینکه لنگ بود و شل می‌زد، با طی مسیری صاف و مستقیم به تک درخت بالای تپه رسید. تیمور وقتی به بالای تپه رسید رو به شیفتگان کرد و گفت: تا خرخره خورده اید و چارستون بدنتان هم سالم است و کت و کلاه و کاپشن و دستکش هم پوشیده اید، اما بلد نیستید صاف راه بروید. می‌دانید چَرا؟ همراهان گفتند: نمی‌دانیم‌ای تیمور بزرگ.

تیمور گفت: برای اینکه من موقع بالا رفتن به درخت نگاه می‌کردم و تنها هدف نهایی را مطمح نظر خود داشتم، اما شما از یک طرف به پا‌ها و جای پای خود نگاه می‌کردید و از طرف دیگر به خدمت و مسئولیت و پادشاهی می‌اندیشیدید، برای همین این طور شد. در این هنگام فرزند یکی از سرداران گفت:‌ای تیمور بزرگ، می‌دانی چَرا؟ تیمور گفت: چرا؟ فرزند گفت: برای اینکه شما به هدف خودت رسیده‌ای و الان برای خودت پادشاهی و استرس نداری، اما این بدبخت‌ها با استرس و اضطرابِ رسیدن یا نرسیدن به پادشاهی و منصب خدمت و مسئولیت این راه را طی کردند برای این بود که این طور شد. تیمور که از این حاضرجوابی و تفسیر و تحلیل خوشش آمده بود نخست از وی تقدیر کرد و سپس دستور داد چشمان او را کور کنند تا مبادا بار دیگر نیز از این حاضرجوابی‌ها کند. سپس بدون اینکه جانشین خود را تعیین کند، فرمان بازگشت از تپه را صادر نمود و تا پایان عمر سلطنت کرد.

گزارش خطا
ارسال نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تائید توسط شهرآرانیوز در سایت منتشر خواهد شد.
نظراتی که حاوی توهین و افترا باشد منتشر نخواهد شد.
پربازدید
{*Start Google Analytics Code*} <-- End Google Analytics Code -->