فکر کن دهقان باشی. کارت با بیل و گاو آهن و خیش و داس باشد. دست هایت تاول روی تاول بزند و صورتت برشته آفتاب خراسان باشد مدام. فکر کن در تمام ساعاتی که آب روی کرتهای زمین تشنه ات باز میکنی سکوت باشی و نگاه و تدبر.
بعد، شب که میآیی همان طور که پاهایت از درد زق زق میکند، قلم به دست بگیری و شروع کنی به نبشتن، فکرکن این رنج را سی سال بر دوش بکشی و آخر کار هم اسپانسرت کنار بکشد و غم عالم به جانت بریزد. من خانه ام حوالی میدان فردوسی است در تهران و هر بار که از کنار آن پیرمرد باشکوه رد میشوم به این چیزها فکر میکنم.
نقل، نقل احیاگر زبان فارسی است.
نقل، نقل پیرمردی است که میتوانست مثل هزاران دهقان دیگر بچسبد به زندگی اش، بچهها را عروس و داماد کند. زمینها را گسترش دهد و بالاخره مرگ هم حق است، ولی رنج را برگزید که کاخی پی افکند از نظم، که از باد و باران نیابد گزند.
راستش من، هم در غزل و شعر دستی دارم و مشق میکنم و هم در دبستان قصه و داستان شاگرد کلاس اولم. دم گوشی برایتان بگویم، شعر گفتن مثل تخم گذاشتن است و قصه گفتن شبیه زاییدن. هر دو سخت اند و دردناک و درد واقعی وقتی آغاز میشود که تو بخواهی در قالب شعر قصه بگویی یا قصه منظوم بگویی.
اینکه شاهنامه پاسبان زبان فارسی است قبول. خیلی هم قبول. اینکه کاخی بزرگ ساخته است هم قبول. خیلی هم قبول. ولی یک بار اگر از منظر فنی هم به این اثر نگاه کنیم با اثری شگرف و مهیب روبه روییم که حیرت زده میشویم. چه از لحاظ فرم و چه از لحاظ محتوا. ابیات شاهنامه فردوسی در یک وزن گفته شده اند، از اول تا آخر، ولی چه جادویی است وقتی که حکیم از تولد سهراب میگوید:
چو نه ماه بگذشت بر دخت شاه
یکی پورش آمد چو تابنده ماه
تو پر از طرب میشوی. انگار داری خبر تولد میدهی. باید با صدایی رسا بخوانی. وقتی در همین قصه رستم و سهراب، پدر زخم بر گرده پسر میکارد و سهراب میگوید خبر کشتن من به گوش پهلوان ایران رستم میرسد و میآید انتقامم را میگیرد، رستم از پسر میخواهد که نشانهای از رستم بدهد و سهراب میخواهد بگوید که پسر رستمم، چقدر ظریف و دقیق و کارگردانی شده خودش را معرفی میکند.
سهراب به راحتی خودش میتوانست بازو بند را نشان بدهد، ولی هنر فردوسی در این ابیات این است که این کار را سهراب به عهده پدر میگذارد. این رفتار دو کارکرد دارد. اینکه در ماورای متن، خون ریزی و ضعف شدید سهراب را میرساند و از طرفی وقتی خود رستم کاری که سهرا ب خواسته را انجام میدهد، ناخودآگاه تقابل، تقابل هولناک تری خواهد بود. سهراب میگوید:
کنون بند بگشای از جوشنم
برهنه ببین این تن روشنم
یک بار دیگر بیت بالا را بخوانید. میبینید نمیشود این بیت را داد زد و خواند. صدای پلق پلق خروج خون از شاهرگهای پهلوی سهراب را میشنوید بین کلمات؟
دیده اید آخر تیتراژ فیلمهای تاریخی چه اسمهایی ردیف میشود؟ مشاور طراحی جنگ، مشاور طراح لباس، مشاور ادوات جنگی، مربی سوارکاران، جلوههای ویژه و....
همه این کارها را فردوسی در گوشه روستایی (پاژ) در خراسان تنها و یکه انجام داده است. چند مدل اسب در شاهنامه اسم آورده است و هرکدام یک کارکردی دارند. انواع سلاحهای شاهنامه هر کدامشان یک کاری میکنند و مجموعشان یک پایان نامه خواهد شد. شناخت سرزمینها، طراحی شخصیتها، تفاوت دیالوگها در دهان آدمهای قصهها، باور کنید یک ابرپروژه است.
همه اینها را گفتم و هیچ نگفتم. یک شاعر و نویسنده با خوانش متن شاهنامه متوجه خواهد شد این حکیم فرزانه، این دهقان فداکار، چه کرده است و از همه قابلیتهای مغفول زبان چه کار کردهایی کشیده و استفاده کرده است.
رنج این است که فرزندان ما این روزها شماره کفش ستارههای پاپ و فوتبالیستها را میدانند و خیلی هایشان حتی جلد یک شاهنامه را لمس هم نکرده اند، تورق و خواندن بماند. خلاصه که اگر تاریخ را نخوانیم و نسازیم، برایمان خواهند ساخت. بگذریم. روح این بزرگ مرد زبان فارسی شاد.