قرنها پیش و در واپسین سالهای پادشاهی سلوکیان بر سرزمین ایران، اوضاع اقتصادی نابسامان و آشفته شد و در اثر برخی سیاستهای داخلی و فشارهای خارجی، صاحبان مشاغل شغلهای خود را از دست دادند و پس از چندی اوضاع به گونهای شد که هرکس هرکار بلد بود برای امرار معاش انجام میداد و هرکس هرچیز دستش میرسید میفروخت تا چرخ اقتصاد خود و خانواده اش را بچرخاند.
بر فرض مثال معلمها به رانندگی در تاکسیهای اینترنتی مشغول شدند، قصابها به فروختن سبزی خرد شده روی آوردند، صاحبان رسانه اقدام به خرید کاغذ دولتی و فروش آن در بازار آزاد نمودند، بقالها پوشال کولر عرضه کردند، طباخیها ادکلنهای فیک، پرشده و شرکتی فروختند و لباس فروشها اقدام به فروش قطعات یدکی خودرو کردند.
تا آنکه یکی از وزرای کابینه به نام سلیسیوس طرحی برای سامان دهی بازار آماده کرد و به صدر اعظم دربار ارائه نمود و پادشاه دستور داد تمام کابینه برای اجرایی کردن طرح سلیسیوس به حالت آماده باش دربیایند. سلیسیوس در گام اول «ستاد سامان دهی» را تأسیس کرد و ستاد سامان دهی در اولین اقدام عملی به کلیه واحدهای صنفی دستور داد فقط کاری را که مجوز انجام آن را دارند انجام دهند و به کلیه فروشگاهها نیز ابلاغ کرد فقط کالاها و خدماتی را که مجاز به عرضه آن هستند عرضه کنند.
از فردای آن روز مأموران ستاد سامان دهی به گشت زنی در سطح شهر پرداختند تا هر واحد صنفی و هر فروشگاهی را که کاری خارج از حیطه مجاز خود انجام میدهد، پلمب و مالک آن را دستگیر کنند و به مقامات بالاتر تحویل دهند. در روز نخست یکی از مأموران متوجه شد یک تنباکوفروش در کنار تنباکو بند تنبان میفروشد. وقتی برای دستگیری او اقدام کرد، تنباکوفروش گفت: بند تنبان جنس مرتبط است.
مأمور پرسید: وا. چگونه؟ تنباکوفروش گفت: به گفته پزشکان مصرف دخانیات عامل اصلی سرطان و برای سلامتی زیان آور است. در نتیجه بسیاری از کسانی که تنباکو استعمال میکنند، پس از استفاده به سرفه میافتند و بند تنبانشان پاره میشود، برای همین من بند تنبان را نیز با تنباکو میفروشم. مأمور، توجیه تنباکوفروش را پذیرفت، ولی از آن پس ضرب المثل «حرف بند تنبانی» به گنجینه امثال فارسی اضافه شد. فردای آن روز یکی دیگر از مأموران متوجه شد یک فروشگاه تعمیر گوشی تلفن همراه، در کنار تعمیرات گوشی تلفن همراه، برنج شمال هم میفروشد. وقتی برای دستگیری او اقدام کرد، تعمیرکار گوشی تلفن همراه گفت: برنج شمال جنس مرتبط است.
مأمور پرسید: وا. چگونه؟ تعمیرکار گوشی تلفن همراه گفت: اگر کسی برنج هندی و پاکستانی بخورد مزاجش سرد میشود و دچار ضعف میگردد و گوشی موبایلش از دستش میافتد و آسیب میبیند. من برنج شمال میفروشم که چنین نشود. مأمور به او گفت: حرفی که زدی نمیگنجد. حرفی بزن که بگنجد و دستور پلمب مغازه او را صادر کرد؛ و از آن پس ضرب المثل «یک چیزی بگو که بگنجد» نیز به گنجینه امثال فارسی اضافه شد. از سرنوشت طرح سامان دهی بازار نیز در منابع تاریخی حرفی به میان نیامده است.