رویداد «کودک و شاهنامه» در فرهنگ‌سرای کودک و آینده آغاز شد قربان نجفی، بازیگر سینما، خواننده شد حمید جبلی سریال «آقای قصه‌گو» را برای بچه‌ها می‌سازد نمایش فیلم‌های سینمایی ویژه روز دختر ۱۴۰۴ از تلویزیون + زمان پخش سریال پایتخت، رتبه اول آمار مردمی صداوسیما را به دست آورد نمایش‌های کمدی فردا (دوشنبه ۸ اردیبهشت ۱۴۰۴) به صحنه نمی‌روند سینما‌های سراسر کشور فردا (دوشنبه ۸ اردیبهشت‌ ۱۴۰۴) تعطیل است برش‌هایی از زندگی «مصطفی اسداللهی» | جست‌وجوگر ایده در میان خطوط بازپخش سریال لیسانسه‌ها در شبکه سه + زمان پخش جشنواره ملی موسیقی نواحی به پایان راه رسید بازیگران جدید فصل سوم سریال خاندان اژدها را بشناسید نگاهی به وضعیت طراحی پوستر تئاتر در مشهد به بهانه روز گرافیک فیلم «داستان‌های موازی» اصغر فرهادی در بازار کن پیام همدردی وزیر فرهنگ با مجروحان و خانواده‌های جان‌باختگان حادثه انفجار اسکله شهید رجایی بندرعباس ویژه برنامه «از مامان بگو» به مناسبت میلاد حضرت معصومه (س) در تلویزیون+ زمان پخش صوت | آهنگ جدید مصباح قمصری با نام سوز عشق سریال یزدان روی آنتن شبکه سه + زمان پخش
سرخط خبرها

حکایت باز شکاری و مرغ تپل

  • کد خبر: ۱۸۶۸۰۵
  • ۱۰ مهر ۱۴۰۲ - ۱۳:۵۸
حکایت باز شکاری و مرغ تپل
در روزگاران نه چندان قدیم در نواحی مرکزی، یک باز شکاری زندگی می‌کرد که هرروز در طلب طعمه پر و بال می‌آراست تا جانوری را شکار و با آن شکم خود را سیر کند.

در روزگاران نه چندان قدیم در نواحی مرکزی، یک باز شکاری زندگی می‌کرد که هرروز در طلب طعمه پر و بال می‌آراست تا جانوری را شکار و با آن شکم خود را سیر کند. روزی از روز‌ها باز شکاری هرچه پر و بال آراست و در دشت و بیابان چشم چرخاند، طعمه‌ای برای شکار پیدا نکرد.

از این رو، برخلاف توصیه پیشینیانش مبنی بر اینکه به محل سکونت آدمیان نزدیک نشود، به محل سکونت آدمیان نزدیک شد تا مرغی، خروسی، گربه‌ای چیزی شکار کند. ناگهان چشمش به مرغ تپلی افتاد که در وسط یک زمین بایر برای خودش مشغول دانه برچیدن بود. بلافاصله تیک آف کرد و وقتی بالای سر مرغ رسید شیرجه رفت تا مرغ را شکار کند، اما همین که به بالای سر مرغ رسید، مرغ گفت: دست نگه دار.

باز به سختی خودش را کنترل کرد و گفت: برای چی؟ می‌خواهم بخورمت. مرغ گفت: مگر من چه گناهی کرده ام؟ باز گفت: البته من به خاطر گناهان تو نیست که می‌خواهم تو را بخورم، به خاطر این است که گشنه ام.

ما اگر بحث گناه هم باشد، گناه تو این است که بی وفایی. مرغ گفت: بی وفا؟ من کجا بی وفایی کردم؟ باز گفت: آدم‌ها برای مرغ‌ها آب و دانه و جای خواب فراهم می‌کنند، اما هرگاه می‌خواهند او را بگیرند فرار می‌کند و از این دیوار به آن دیوار می‌پرد و آن‌ها را زابراه می‌کند.
اما باز با اینکه پرنده شکاری است هرگاه دو لقمه از دست آدم‌ها بخورد، هروقت که بخواهند برایشان شکار می‌کند و هرجا که رفته باشد یک سوت بزنند می‌آید و روی دستشان می‌نشیند. مرغ گفت: به نکته خوبی اشاره کردی. اما می‌دانی به خاطر چیست؟ باز گفت: به خاطر چیست؟

مرغ گفت: به خاطر آن است که تو هیچ وقت یک باز شکاریِ درسته را در حالی که سیخ از داخلش رد شده و بر روی آتش کباب می‌شود، یا قطعاتِ یک باز شکاری را در حالی که داخل پودر سوخاری غلتیده و در روغن داغ جلز و ولز می‌کند، ندیده ای. اگر دیده بودی، بدتر از من که بال پرواز ندارم و فقط می‌توانم دیوار به دیوار بپرم، کوه به کوه می‌پریدی و از دست ایشان فرار می‌کردی. باز گفت: شاید حق با تو باشد. مرغ گفت:، اما با این حال من بی وفا نیستم. من در ازای آب و دانه‌ای که می‌خورم برای آدم‌ها شکار می‌کنم. باز گفت: شکار؟ تو چی شکار می‌کنی؟ مرغ گفت: باز. باز به خنده افتاد و به مدت سه دقیقه خندید. مرغ گفت: خنده ات تمام شد؟

باز گفت: بلی. مرغ گفت: حالا بالای سرت را نگاه کن. باز بالای سرش را نگاه کرد و فنس بزرگی را دید که بالای سرشان کشیده شده است. گفت: این چیست؟ مرغ گفت: تو در قفس شکارچیان پرنده‌های شکاری گرفتار شده ای. وی ادامه داد: بلی. من طعمه‌ای بودم برای اینکه مرا ببینی و پایین بیایی و آدم‌ها تو را شکار کنند و به شیوخ پول دار عرب بفروشند. حالا تو می‌توانی باوفایی خود را ثابت کنی و هروقت سوت زدند روی دست آن‌ها بنشینی. بدین ترتیب باز نخست ضایع و سپس تسلیم سرنوشت شوم خود شد.

گزارش خطا
ارسال نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تائید توسط شهرآرانیوز در سایت منتشر خواهد شد.
نظراتی که حاوی توهین و افترا باشد منتشر نخواهد شد.
پربازدید
{*Start Google Analytics Code*} <-- End Google Analytics Code -->