فصل چهارم «زخم کاری» چگونه به پایان می‌رسد؟ + فیلم جعفر یاحقی: استاد باقرزاده نماد پیوند فرهنگ و ادب خراسان بود رئیس سازمان تبلیغات اسلامی کشور: حمایت از مظلومان غزه و لبنان گامی در مسیر تحقق عدالت الهی است پژوهشگر و نویسنده مطرح کشور: اسناد تاریخی مایملک شخصی هیچ مسئولی نیستند حضور «دنیل کریگ» در فیلم ابرقهرمانی «گروهبان راک» پخش «من محمد حسن را دوست دارم» از شبکه مستند سیما (یکم آذر ۱۴۰۳) + فیلم گفتگو با دکتر رسول جعفریان درباره غفلت از قانون انتشار و دسترسی آزاد به اطلاعات در ایران گزارشی از نمایشگاه خوش نویسی «انعکاس» در نگارخانه رضوان مشهد گفتگو با «علی عامل‌هاشمی»، نویسنده، کارگردان و بازیگر مشهدی، به بهانه اجرای تئاتر «دوجان» مروری بر تازه‌ترین اخبار و اتفاقات چهل‌وسومین جشنواره فیلم فجر، فیلم‌ها و چهره‌های برتر یک تن از پنج تن قائمه ادبیات خراسان | از چاپ تازه دیوان غلامرضا قدسی‌ رونمایی شد حضور «رابرت پتینسون» در فیلم جدید کریستوفر نولان فصل جدید «عصر خانواده» با اجرای «محیا اسناوندی» در شبکه دو + زمان پخش صفحه نخست روزنامه‌های کشور - پنجشنبه ۱ آذر ۱۴۰۳ فیلم‌های سینمایی آخر هفته تلویزیون (یکم و دوم آذر ۱۴۰۳) + زمان پخش حسام خلیل‌نژاد: دلیل حضورم در «بی‌پایان» اسم «شهید طهرانی‌مقدم» بود نوید محمدزاده «هیوشیما» را روی صحنه می‌برد
سرخط خبرها

حکایت باز شکاری و مرغ تپل

  • کد خبر: ۱۸۶۸۰۵
  • ۱۰ مهر ۱۴۰۲ - ۱۳:۵۸
حکایت باز شکاری و مرغ تپل
در روزگاران نه چندان قدیم در نواحی مرکزی، یک باز شکاری زندگی می‌کرد که هرروز در طلب طعمه پر و بال می‌آراست تا جانوری را شکار و با آن شکم خود را سیر کند.

در روزگاران نه چندان قدیم در نواحی مرکزی، یک باز شکاری زندگی می‌کرد که هرروز در طلب طعمه پر و بال می‌آراست تا جانوری را شکار و با آن شکم خود را سیر کند. روزی از روز‌ها باز شکاری هرچه پر و بال آراست و در دشت و بیابان چشم چرخاند، طعمه‌ای برای شکار پیدا نکرد.

از این رو، برخلاف توصیه پیشینیانش مبنی بر اینکه به محل سکونت آدمیان نزدیک نشود، به محل سکونت آدمیان نزدیک شد تا مرغی، خروسی، گربه‌ای چیزی شکار کند. ناگهان چشمش به مرغ تپلی افتاد که در وسط یک زمین بایر برای خودش مشغول دانه برچیدن بود. بلافاصله تیک آف کرد و وقتی بالای سر مرغ رسید شیرجه رفت تا مرغ را شکار کند، اما همین که به بالای سر مرغ رسید، مرغ گفت: دست نگه دار.

باز به سختی خودش را کنترل کرد و گفت: برای چی؟ می‌خواهم بخورمت. مرغ گفت: مگر من چه گناهی کرده ام؟ باز گفت: البته من به خاطر گناهان تو نیست که می‌خواهم تو را بخورم، به خاطر این است که گشنه ام.

ما اگر بحث گناه هم باشد، گناه تو این است که بی وفایی. مرغ گفت: بی وفا؟ من کجا بی وفایی کردم؟ باز گفت: آدم‌ها برای مرغ‌ها آب و دانه و جای خواب فراهم می‌کنند، اما هرگاه می‌خواهند او را بگیرند فرار می‌کند و از این دیوار به آن دیوار می‌پرد و آن‌ها را زابراه می‌کند.
اما باز با اینکه پرنده شکاری است هرگاه دو لقمه از دست آدم‌ها بخورد، هروقت که بخواهند برایشان شکار می‌کند و هرجا که رفته باشد یک سوت بزنند می‌آید و روی دستشان می‌نشیند. مرغ گفت: به نکته خوبی اشاره کردی. اما می‌دانی به خاطر چیست؟ باز گفت: به خاطر چیست؟

مرغ گفت: به خاطر آن است که تو هیچ وقت یک باز شکاریِ درسته را در حالی که سیخ از داخلش رد شده و بر روی آتش کباب می‌شود، یا قطعاتِ یک باز شکاری را در حالی که داخل پودر سوخاری غلتیده و در روغن داغ جلز و ولز می‌کند، ندیده ای. اگر دیده بودی، بدتر از من که بال پرواز ندارم و فقط می‌توانم دیوار به دیوار بپرم، کوه به کوه می‌پریدی و از دست ایشان فرار می‌کردی. باز گفت: شاید حق با تو باشد. مرغ گفت:، اما با این حال من بی وفا نیستم. من در ازای آب و دانه‌ای که می‌خورم برای آدم‌ها شکار می‌کنم. باز گفت: شکار؟ تو چی شکار می‌کنی؟ مرغ گفت: باز. باز به خنده افتاد و به مدت سه دقیقه خندید. مرغ گفت: خنده ات تمام شد؟

باز گفت: بلی. مرغ گفت: حالا بالای سرت را نگاه کن. باز بالای سرش را نگاه کرد و فنس بزرگی را دید که بالای سرشان کشیده شده است. گفت: این چیست؟ مرغ گفت: تو در قفس شکارچیان پرنده‌های شکاری گرفتار شده ای. وی ادامه داد: بلی. من طعمه‌ای بودم برای اینکه مرا ببینی و پایین بیایی و آدم‌ها تو را شکار کنند و به شیوخ پول دار عرب بفروشند. حالا تو می‌توانی باوفایی خود را ثابت کنی و هروقت سوت زدند روی دست آن‌ها بنشینی. بدین ترتیب باز نخست ضایع و سپس تسلیم سرنوشت شوم خود شد.

گزارش خطا
ارسال نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تائید توسط شهرآرانیوز در سایت منتشر خواهد شد.
نظراتی که حاوی توهین و افترا باشد منتشر نخواهد شد.
پربازدید
{*Start Google Analytics Code*} <-- End Google Analytics Code -->