از خواب بیدار میشوید. احساس تشنگی میکنید. میروید در یخچال را باز میکنید. با اینکه تمام آب توی پارچ را میخورید، ولی باز هم تشنه اید. سراغ شیر آشپزخانه میروید و در حالی که دارید از شیر هم آب میخورید زنگ خانه تان به صدا در میآید.
- لطفا بیایید پایین، کارتان دارم.
حوصله ندارید لباس مخصوص بیرون بپوشید و برای همین ترجیح میدهید با همان زیرپوش آبی و زیرشلواری راه راه بروید بیرون. حتی، چون آن لنگه دیگر دمپایی خودتان را پیدا نمیکنید دمپایی همسرتان که فقط انگشت شست و کناری اش، داخلش جا میشود را میپوشید و میروید دم در.
چند نفر آقای کت و شلواری را دم در میبینید و بعد از «سلام و احوالپرسی و بفرمایید بالا دم در بده و نه! همینجا خوبه، مزاحمتون نمیشیم.» به شما یک کنترل میدهند و میگویند: این خدمت شما باشد.
میگویید: ممنون، تلویزیون ما کنترل دارد.
میگویند: این کنترل فرق میکند. این کنترل بازار است.
با تعجب میپرسید: کنترل بازار؟
جواب میدهند: بله، دیروز خودتان گفتید اگر کنترل بازار مرغ را به شما بسپارند خوب بلدید چه کار کنید.
بهت زده میگویید: نه من قبول نمیکنم.
میپرسند: مگر شما تشنه نیستید.
میگویید: بله خیلی تشنه ام. با اینکه همین چند لحظه پیش چند لیتر آب خوردم.
یکی از آنها با لبخند میگوید: تشنگی شما از بین نرفته، چون شما تشنه خدمت هستید نه تشنه آب! حالا کنترل را بگیرید.
کنترل را تحویل میگیرید. به خانه برمی گردید و لباس و کفش مرتب میپوشید و میروید پشت شیشه مغازه مرغ فروشی سر کوچه خودتان.
تابلو قیمت مرغ را نگاه میکنید و بعد دکمه کم کردن کنترل بازار را فشار میدهید، اما کنترل کار نمیکند و قیمت سرجایش است. روی زمین مینشینید و کنترل را چند بار به زمین میکوبید و دوباره به سمت تابلو قیمت مرغ میگیرید. کنترل کار میکند، ولی به جای اینکه قیمتها را کم کند زیاد میکند. چند بار دیگر هم دکمه کم کردن قیمت را میزنید، ولی هر بار که دکمه را فشار میدهید قیمت به جای پایین آمدن بیشتر بالا میرود. حتی وقتی کنترل را هم فشار نمیدهید قیمتهای مرغ فروشی و حتی مغازههای اطراف بیشتر میشود.
میخواهید کنترل را محکم بکوبانید به زمین، ولی میبینید دوباره ماشینی که صبح در خانه آمده بود، جلو مغازه میایستد.
داد میزنید و میگویید: من این کنترل را دوست ندارم.
آنها هم میگویند: اتفاقا یک نفر دیگر هم گفت اگر کنترل بازار مرغ را به من بدهند، میدانم چه کار کنم. آمدیم کنترل را از شما بگیریم و بدهیم به او.
کنترل را به آنها برمی گردانید و با خوشحالی به سمت خانه میدوید. حس میکنید دلتان برای کنترل تلویزیون خانه تنگ شده است.