به همسرم گفتم: این دفعه میخوام برای تولدت طلا بگیرم.
خندید و گفت: تو از بس برای من طلا نگرفتی، یادت رفته طلا چی هست؟
از این حرفش ناراحت شدم و برای اینکه ثابت کنم به صورت حرفهای میتوانم طلا بخرم، خودم را در کمترین زمان ممکن به نزدیکترین طلا فروشی سر کوچه رساندم. سرم را به شیشه چسباندم و به فروشنده مغازه اشاره کردم تا در را برایم باز کند.
همان طور که طلاها را نگاه میکردم، گفتم: این گردالوها چنده؟
تا گفتم گردالو، چشمش گرد شد و گفت: گردالوها؟
گفتم: بابا منظورم همین دایره زردهاست.
نفس عمیقی کشید و گفت: عزیزم، دایره چیه؟ اونها النگو هستن.
گفتم: یعنی همه این دایرهها اسمشون النگوست؟
با سرش تأیید کرد و گفت: بله. همه این دایرهها النگو هستند. اگر برای همسرتون میخواین هدیه بخرین، یک مدل انتخاب کنین تا من وزن کنم. اگه اندازه یا مطابق میلیشون نبود، دوباره بیاین تا عوض کنم.
به یکی از طلاها اشاره کردم و گفتم: این النگو رو میخوام، ولی به احتمال خیلی زیاد برای دست خانمم کوچیک باشه.
جواب داد: اون برای دست همه خانمها کوچیکه.
خندیدم و گفتم: اگه برای دست همه کوچیکه، چرا این همه النگوی کوچیک رو آوردین مغازه بفروشین؟
گفت: واسه اینکه اونها النگو نیستن، اسمشون حلقهاس.
شما که گفتین این دایرهها همشون اسمشون النگوست.
مغازه دار گفت: من از شما معذرت میخوام. اون دایره بزرگای طلایی رنگ النگو هستن. اون دایره کوچیکا هم حلقه و انگشتر.
گفتم: پس اون دایره بزرگهای سفید چی ان؟
اونها هم النگو هستن، ولی طلای سفیدن.
گفتم: ببخشین این قدر سؤال میپرسم. اون دایره خیلی بزرگه که فقط یک دونه دارین و این قدر میدرخشه چیه؟
اون دیگه مهتابی مغازه مونه.
عه. مگه مهتابی یک خط مستقیم نیست.
گفت: آره هست. ولی این مدلی و گردش هم هست. شما مهتابی میخوای هدیه ببری؟
گفتم: نه، مهتابی لازم ندارم. از همین النگوها یک دونه خوشگلشو خودتون بدین. راستی النگوها کیلویی چنده، انگشترها کیلویی چنده؟
فرق نمیکنه، همه طلاها چه النگو، چه انگشتر، یک قیمت دارن. ضمن اینکه گرمی باید حساب بشن و اجرت و مالیات هم اضافه میشه.
یکی انتخاب کردم و گفتم: این خوبه. همینو لطفا حساب کنین.
وقتی توی ماشین حساب قیمت را محاسبه کرد و به من اعلام کرد، گفتم: حالا من برم بیرون یک دوری بزنم، برمیگردم.
همان طور که داشتم از مغازه بیرون میرفتم، سرم را برگرداندم و گفتم: راستی اگر دوست دارین شما م با من بیایین بریم یک دوری بزنیم.
فروشنده گفت: «شما راحت باشین. من قبلا دورامو زدم» و با اینکه ساعت هنوز ۷ شب نشده بود، برقها را خاموش کرد و آماده شد برای تعطیل کردن مغازه.