«شهیدی دیگر افتاد!» این نامی است که دیویدبارنت بر ذیل این عکس گذاشته است و بعد در کپشن عکس توضیح داده است «یک روز قبل از ورود آیت ا... خمینی به ایران، در یک روزی که آرام بود و آفتابی، یکی از اعضای گارد شاهنشاهی، دانشجویی را به ضرب گلوله کشت و جوانی که دوست او بود دست هایش را به خون او آغشته کرد و فریاد زنان کف قرمز رنگ دست هایش را رو به دوربین من گرفت.»
در عکسهای مربوط به روزهای انقلاب که بارنت ثبت کرده است، تعداد عکسهایی که سوژهها و آدمهای عکسهای او به دوربین نگاه میکنند کم نیستند که این البته از ویژگیها و حسن عکسهای اوست. بخشی از این توجه به روبه رو یا دوربین برمی گردد به چهره خاص خود عکاس و آویزان بودن چند دوربین از گردنش که به خودی خود جلب توجه میکرده، اما این ثبت کردن نگاه کاملا از روی خودآگاهی بوده است.
نکته مهم، اما در این عکس تفاوت جنس نگاه و موقعیت سوژه انسانی است. بر خلاف بیشتر عکسها این بار عکاس مورد مراجعه قرار گرفته است. در واقع عکاس به عنوان شاهد نقش پیدا کرده است. کف دستهای خون آلود چه به صورتی که بالا آورده شده باشد یا رد آن روی دیوار یا پلاکارد در تمام انقلابها یا اعتراضها به نشانه شهادت یاارائه مدرکی نمادین است برای خون خواهی. جوان خشمگین و مغمومی که در مرکز توجه این عکس است دستهای خونینش را برای گواهی به آینده بالا آورده است.
گرچه ما با ازدحامی محسوس در عکس روبه رو هستیم، اما عکس شبیه پلانی سینمایی است که وضعیت قرارگیری سوژه در نور و تیرگی اطراف آن در کنار کنتراست حیرت انگیز رنگین بین لباس و رنگ خون، باعث شده است تا تمام حواس مخاطب متمرکز این جوان بشود.
ادامه این پلان که آن را تبدیل به سکانسی روایی میکند، احساسی است که در مخاطب ایجاد میکند. این عکس، این نگاه، این شهادت و گواهی دادن که به خارج کادر راه یافته است میتواند چیزی را در وجود مخاطب بجنباند یا تحت تأثیر قرار دهد. به خصوص آنکه رد این نگاه هنوز هم زنده است و در اقصی نقاط جهان امروز میتوان پیدایش کرد.
عکس: دیوید بارنت