صفحه نخست

سیاست

اقتصاد

جامعه

فرهنگ‌وهنر

ورزش

شهرآرامحله

علم و فناوری

دین و فرهنگ رضوی

مشهد

چندرسانه‌ای

شهربانو

افغانستان

عکس

کودک

صفحات داخلی

از من فقط سراغ عقاب‌ها را بگیر!

  • کد خبر: ۲۳۲۸۸۹
  • ۲۱ خرداد ۱۴۰۳ - ۱۲:۰۶
نکته طلایی امروز در یک جمله خلاصه می‌شود: «فقط و فقط شاهکار بخوانید!» کتاب‌های خوب را، حتی اگر سخت‌خوان هستند، بخوانید و باز بخوانید.

عینک کائوچویی؛ کله صبح که بیدار می‌شوی موهایت را ژولی‌پولی کن؛ قهوه یادت نرود: همیشه نزدیک کیبورد نگهش دار و تلیک‌تلیک ازش عکس بگیر؛ سیگار که اصلا اصل کار است: هرجا بودی مهی راه بینداز که مردم خفه شوند، کاری کن بوی تلخ توتونت از ده‌متری هم حلقشان را بسوزاند؛ کلاه خاخامی را با عینک گرد ست کن و به‌جای مشق‌نوشتن روی روابطت کار کن: کسانی را پیدا کن که واسطه چاپ‌شدن خزعبلاتت شوند؛ در عکس‌ها به دوربین نگاه نکن؛ از سایه‌ات روی دیوار عکس بگیر؛ همیشه با همه‌شان مخالفت کن. تمام! تو یک نویسنده‌ای!

ولی مسئله دقیقا چیز دیگری است: اینکه روح یک نویسنده تشنه چه‌چیزی است و از کدام چشمه تغذیه می‌کند، اصلا مراقبت از سلیقه چه معنایی دارد. باید کتاب‌هایشان را بخوانید و ببینید در بزنگاه‌ها چه کرده‌اند، وقتی می‌خواهند حرکتِ باظرافت یک شخصیت را توصیف کنند از چه راهی می‌روند.

مثلا، تصور کنید: «پدرو پارامو» در ابتدا یک داستان خطی حدود ۴۰۰ صفحه‌ای بوده است؛ اما چه شد که خوان رولفوی دیوانه تصمیم گرفت کتاب را از قناره آویزان کند و طوری به جانش بیفتد و سلاخی‌اش کند که تبدیل شود به اینی که الان هست، کتابی درهم‌وبرهم و گیج‌کننده که زمان در آن مثل نخ کاموا پس‌وپیش می‌شود و ریسه‌ای درهم‌تنیده است، آن‌هم در حجمی حدود ۱۵۰ صفحه؟!

من هم سال‌های زیادی است که با خودم فکر می‌کنم این نویسنده دیوانه چطور توانسته ۲۵۰ صفحه از رمان نازنینش را که جزو شاهکار‌های تاریخ است این‌چنین حذف کند و دور بیندازد. کتاب‌هایی که می‌خوانید باید چنین هیولا‌هایی باشند، نه کتاب‌های آبکی و نخ‌نما که نویسنده‌های لوس می‌نویسند. نویسنده‌ای را که از قهوه‌اش عکس می‌گذارد توی اینستا و با افتخار سبک زندگی نُنُرش را به رخ می‌کشد سریع دور بیندازید! بعید است از چنین آدمی چیز درست‌ودرمانی نصیبتان شود.

در عوض، بروید سراغ کسی مثل همینگوی که روزی تصمیم گرفت نویسنده شود و متوجه شد که برای نویسنده‌شدن باید تجربه زندگی داشته باشد و بعد از دودوتاچهارتای عجیبش فهمید که برای کسب این تجربه باید برود جنگ. همین‌قدر ساده، نزدیک بود چند بار بمیرد، ولی خب چند بار شدیدا مجروح شد. اینها کسانی هستند که با استخوان و گوشت تنشان بهای نویسنده‌شدن را پرداخته‌اند. شما قرار است پا جای پای آنها بگذارید، وگرنه ادای نویسنده‌ها را درآوردن و شامورتی‌بازی که کاری ندارد!

اما کو آن اژدهایانی که بر کوهستان‌ها حکم می‌رانند؟! به‌طرز عجیبی، سلیقه و روحیات ما خمیرگونه است: کافی است یک مدت کوتاه با آدم‌های سطحی بگردیم و وقت خودمان را عین همان‌ها بگذرانیم؛ مدت زیادی طول نمی‌کشد که می‌بینیم دلخواه‌هایمان تغییر شکل داده‌اند و ما هم شبیه همان آدم‌های سطحی شده‌ایم؛ و یا برعکس. پس این یعنی من که می‌خواهم داستان‌نویس شوم باید برنامه غذایی درستی برای ذهنم داشته باشم، وگرنه همه‌چیز به‌سادگیِ تمام می‌تواند از کنترل خارج شود و ما را به مسیری ببرد که اصلا خوش نداریم.

یک نکته دیگر هم هست. بگذارید با عدد و رقم برایتان بگویم: اگر فرض کنیم هفته‌ای یک کتاب می‌خوانید ــ از «میرا» که به ۱۰۰ صفحه هم نمی‌رسد بگیرید تا «در جستجوی زمان ازدست‌رفته» که لعنتی هفت جلد قطور است ــ در سال می‌شود چندتا؟ هر سال تقریبا ۵۰ هفته دارد؛ می‌شود سالی ۵۰ کتاب.

حالا بیایید تصور کنیم که قرار است ۱۰۰ سال عمر کنید. در کل زندگی‌تان، کلا ۵۰۰۰ جلد کتاب می‌خوانید، آن هم با مطالعه بدون وقفه و بدون محدودیت، از بدو تولد! ولی تا همین لحظه بشر خیلی بیشتر از اینها کتاب خوب و شاهکار تولید کرده است؛ این یعنی، اگر طبق فرضیات بالا تمام عمرمان کتاب‌های شاهکار و خوب و مفید بخوانیم، هم باز کم می‌آوریم.

ولی، با وجود این، اکثر کسانی که سودای نویسنده‌شدن دارند، با شلختگی و بی‌دقتی تمام کتاب‌هایشان را انتخاب می‌کنند، یک جور مسیر و طریق الابختکی و یلخی که باعث می‌شود تعداد بی‌شماری کتاب به‌دردنخور و ضعیف بخوانند و طبق صحبت‌هایی که قبلا داشتیم این قضیه با آدم کاری می‌کند که به‌مرور سلیقه آشغالی پیدا کند.

پس نکته طلایی امروز در یک جمله خلاصه می‌شود: «فقط و فقط شاهکار بخوانید!» کتاب‌های خوب را، حتی اگر سخت‌خوان هستند، بخوانید و باز بخوانید و آن‌قدر به آنها فکر کنید که بتوانید تمام اجزایشان را هضم کنید. همین چیزهاست که چوب خشکی را تبدیل به اژد‌ها می‌کند.

برای این کار، فهرست بلندبالایی تهیه کنید. حالا که اطلاعات این‌قدر ساده در دسترس است، سیاهه‌های متعددی از کتاب‌های شاهکار را فهرست کنید. اینها کمکتان می‌کند که خودتان را با دیواری از الماس محاصره کنید، اما با تلنبار هراس‌آور اطلاعات دنیا می‌خواهید چه‌کار کنید؟! انگار در کوهی از زباله بخواهیم دنبال رگه‌های طلا بگردیم! با میلیون‌ها کتابی که می‌شود خواند باید چه‌کار کرد؟! کدام را بخوانم و کدام‌ها را ناخوانده رها کنم؟! باید از بین این جهان بی‌انت‌های کتاب راه شیری خودمان را پیدا کنیم. بااحترام عمیق به خورخه لوئیس بورخس بزرگ، بی‌هیچ توضیحی!

ارسال نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تائید توسط شهرآرانیوز در سایت منتشر خواهد شد.
نظراتی که حاوی توهین و افترا باشد منتشر نخواهد شد.