دبیر شورای عالی انقلاب فرهنگی: تقویت فرهنگ عمومی راهی برای افزایش هم‌بستگی اجتماعی است فرهنگ عمومی، زیربنای سلامت جامعه است درگذشت «کوئینسی جونز» تهیه‌کننده آثار مایکل جکسون در ۹۱ سالگی تسهیلات تبصره ۱۸ وزارت فرهنگ به چه کسانی تعلق می‌گیرد؟ اکران سیار «آسمان غرب» میلیاردی شد «سعیداسلام‌زاده» مدیر روابط عمومی معاونت هنری شد دلیل تعطیلی برنامه «شیوه» شبکه چهار چه بود؟ نگاهی به مجموعه‌داستان «نیمۀ تاریک ماه» هوشنگ گلشیری نگاهی به ذات سیال «فرهنگ عمومی» و آیین‌نامه‌های بدون ضمانت اجرایی صفحه نخست روزنامه‌های کشور - دوشنبه ۱۴ آبان ۱۴۰۳ «دزدان دریایی کارائیب» جدید بدون حضور جانی دپ پیام رئیس انجمن بین‌المللی تئاتر کودک و نوجوان منتشر شد انتشار نسخه مجازی آلبوم عاشقانه «نوازشگر» چرا «سفره ایرانی» کیانوش عیاری پس از ۲۰ سال هنوز اکران نشده است؟ حکایت آبی که صدراعظم نخورد درباره عکاسی تئاتر که پس از ۷ سال به جشنواره رضوان اضافه شد معرفی چند کتاب برای علاقه ­مندان به یادگیری وزن شعر | آراستن طبع موزون
سرخط خبرها

ریشه‌های درهم تنیده قارچ‌ها

  • کد خبر: ۲۳۰۵۵۴
  • ۰۷ خرداد ۱۴۰۳ - ۱۲:۱۰
ریشه‌های درهم تنیده قارچ‌ها
اگر قرار باشد داستان از زاویه دید اول شخصی نقل شود که ذهن درست و درمانی ندارد باید چه کار کرد؟

در نوشته قبلی درباره تنیدگی بین جملات گفتیم. ارتباط بین گزاره‌ها و چرخش‌های ملایم از نقطه‌ای به نقطه دیگر... در متن آموزه قبلی بر نسبی بودن این تکنیک‌ها مدام تأکید شده بود: اینکه یکی از روش‌های مختلف انجام این کار این است.  اینکه نباید به این شیوه مثل ترفندی همیشگی نگاه کرد و... حالا برای نقض همان تکنیک قبلی که درباره «پیوستگی جملات» حرف می‌زد، خودمان آستین بالا می‌زنیم. حالا اگر نویسنده اتفاقا دنبال ایجاد تشتت در داستان باشد چه؟ اگر در یک متن اصلا آشفتگی، هسته مرکزی باشد چه؟ همه وضعیت‌ها که قرار نیست به نظم و سازمان دهی برسند!

اگر قرار باشد داستان از زاویه دید اول شخصی نقل شود که ذهن درست و درمانی ندارد باید چه کار کرد؟  این دامی است که نویسنده‌های زیادی در آن افتاده اند، چون سؤالات بالا را از خودشان نپرسیده اند.  اینکه داستان را از زبان یک راوی کندذهن نقل کنی، ولی شیوه توصیف محیط و نحوه فکر کردنت درست مانند یک آدم منطقی سالم باشد فقط یک نتیجه مضحک در پی دارد. پس همیشه «هدف داستان» یا «هدف روایت» تعیین کننده این است که داستان و روایت به «چه روشی» بیان شوند. یعنی ابزار و تکنیک روایت را هدف روایت تعیین می‌کند.

«لب گندابرو نشسته ام و منتظرم تا قورباغه‌ها بیرون بیایند. دیشب که شام می‌خوردیم قشقرقی به راه انداختند و تا سحر یکریز خواندند و خواندند. مادرخوانده هم همین را می‌گوید - قور قور قورباغه‌ها خواب را از سرش پراند؛ و حالا راستی راستی دلش می‌خواهد بخوابد. برای همین به من حکم کرد اینجا، لب گندابرو، چوب به دست بنشینم تا هر قورباغه‌ای را که بیرون می‌جهد، لت و پار کنم _ قورباغه ها، جز شکم، سرتاپا سبزند. وزغ‌ها سیاهند. چشم‌های مادرخوانده هم سیاهند. قورباغه‌ها خوشمزه اند. اما وزغ‌ها نه. مردم وزغ‌ها را نمی‌خورند. مردم نمی‌خورند، اما من می‌خورم، برایم مزه شان درست مثل مزه قورباغه هاست...» (ماکاریو، خوان رولفو، ترجمه فرشته مولوی)

این یکی از داستان‌هایی است که نویسنده‌ای به تقلید از آن سعی کرده داستان خودش را بنویسد، اما به سبک و سیاق خودش! یعنی تمام ساختار و چینش جملات را به هم ریخته تا به شیوه‌ای کاملا منطقی، ذهن یک نوجوان عقب مانده را بسازد! اما خود خوان رولفو در این سطر‌های آغازین داستان چه کار کرده؟ از آنجا که قرار بوده راوی، ذهنی، عقب مانده داشته باشد، پس خودآگاهی او در پایین‌ترین حالت ممکن قرار دارد. برای همین است که گزاره‌ها و تصاویر افکار او را (که در حال نقل داستان است) از طریق تداعی به هم زنجیر کرده و نه از طریق زنجیره‌های معنایی یا منطقی؛ آن هم به شیوه‌ای که انسان‌های سالم دو دوتا چهارتا می‌کنند.

در جملات ابتدایی وضعیت خودش را می‌گوید و اینکه چرا او را لب گندابرو گماشته اند. از طریق آن به دیشب وصل می‌شود که قورباغه‌ها چه قشقرقی به راه انداخته بودند. قدم بعدی مادرخوانده... و بعد رنگ قورباغه ها... از طریق قورباغه‌ها به یاد وزغ‌ها می‌افتد...  اینکه رنگ قورباغه‌ها و وزغ‌ها با هم فرق دارد... از طریق رنگ وزغ‌ها به یاد رنگ چشم‌های مادرخوانده می‌افتد... بعد مزه قورباغه‌ها (چون مادرخوانده است که غذای او را تأمین می‌کند) ...  اینکه مردم وزغ‌ها را نمی‌خورند، اما او «ماکاریو» برایش فرقی ندارد و هرچه دم دستش برسد را هلفتی قورت می‌دهد، چون همیشه خدا گرسنه است و سیر نمی‌شود... و به این ترتیب است که خوان رولفو در داستانش زنجیره جملات و گزاره‌ها را بر اساس تداعی پیش می‌برد.

ظاهر جملات به هم ریخته و بی نظم است. اما تداعی است که باعث می‌شود ماکاریو از فکری به فکر دیگر بجهد بدون اینکه قرار باشد به نتیجه‌ای منطقی برسد یا روالی منطقی (مانند آنچه برای آدم‌های عادی منطقی است) طی کند.

همین مثال و آنچه در نوشته قبلی آمد، نشان می‌دهد که اگر هدف شفافیت فضا در داستان باشد «یکی از شیوه ها» یی که می‌توانید داشته باشید، نظم دادن به چینش جملات است و برعکس اگر بخواهید از شیوه‌ای برای نقل داستانتان استفاده کنید که با ساختار منظم تعریف شده همخوانی ندارد، می‌توانید ساختمان جملات و نحوه اتصال آن‌ها به یکدیگر را با هدفی که دنبال می‌کنید تطبیق دهید.  این یعنی داستان شما قادر است خودش را به واقعیتی که از آن حرف می‌زند نزدیک کند و مثل یک آفتاب پرست خودش را به همان شکل دربیاورد. با ادای احترام به خوان رولفوی بزرگ، راوی ماجرا‌های پیچیده از دشت‌های سوزان.

گزارش خطا
ارسال نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تائید توسط شهرآرانیوز در سایت منتشر خواهد شد.
نظراتی که حاوی توهین و افترا باشد منتشر نخواهد شد.
پربازدید
{*Start Google Analytics Code*} <-- End Google Analytics Code -->