همین چند استکان نقره شاید همه زندگی روزنامهنگارانی باشد که بعد از آن ۲ زن درمدت ۱۱۰ سال بعد راه را در همواریها و ناهمواریها ادامه دادند، دختران جوانی که لحظات نقرهای و طلای زندگیشان را با محلولی از انرژی و امید ظرف جسمشان حل کردند و در گمنامی تلاش کردند چیزی را بهبود بخشند، آنهایی که میدانستند حفظ و ارتقای خانواده، مادرانگی و زن بودن با آموزش صحیح همراه است. پس تا زمانی که موانع از پیش پای زنان برداشته نشود، این قشر رشد نخواهند کرد.
این روزها به یمن فضای مجازی میتوان جز رصد روزنامهها و خبرگزاریها، بانوان خبرنگار را در شبکههای مجازی نیز دنبال کرد، با آنها ارتباط گرفت و از چگونگی و سختی این شغل پرهیاهو پرسید. شغل خبرنگاری برعکس سر و صدای زیادش از آن حرفههایی است که آدم را بدجور توی لاک خودش فرومیبرد. از آن جهت که خبرنگار ممکن است توی جمع باشد، اما دغدغهها، درگیری با مشکلات روزمره جامعه، و پیگیری مسائل تخصصی حوزه کاری، او را نامرئی میکند. شغلی است که فراموشکاری موقت اولین دردی است که گریبانگیر اعضایش میشود. آنها یاد میگیرند کم نیاورند تا دستشان برای کوبیدن روی میز و احقاق حقوق مردم پر باشد.
این سالها بانوان خبرنگار در مشهد تلاش کردند مشکلات حقوقی و شهری را در کمترین زمان به گوش کسانی که قدرت تغییر داشتند برسانند. بخشی از زندگی بانوان خبرنگار پشت قاب پررنگولعاب شغلشان گم شد، آنهایی که صفحه مانیتور را بیش از فرزندان و پدر و مادرشان دیدند، آنهایی که مدام در جلسات مختلف در رفتوآمد بودند، اما برای خرید یک لباس مجلسی ماهتاماه پایشان را در هیچ بازار و خیابانی نگذاشتند. بعضی وقتها فکر میکنم اگر فراتر از هیجان خبرنگاری، مشکلات بانوان در این قشر توسط همان اولیها منتشر میشد، چند نفر بعدها حاضر میشدند سالهای زیادی را پشت صندلی دانشگاه برای آموختن و کسب مهارت در این رشته تحمل کنند.
راستش قصه خبرنگاران و عکاسان قصه درازی دارد، اما یک چیز هست که این آدمها را مثل زنجیره جلوتر از بقیه سپر بلا میکند و آن یک کلمه تکراری به وسعت همه زندگی است: عشق و دیگر هیچ.