صفحه نخست

سیاست

اقتصاد

جامعه

فرهنگ‌وهنر

ورزش

شهرآرامحله

علم و فناوری

دین و فرهنگ رضوی

مشهد

چندرسانه‌ای

شهربانو

افغانستان

عکس

کودک

صفحات داخلی

بلیتی که امام رضا (ع) صادر کرد

  • کد خبر: ۲۹۸۶۹۸
  • ۱۷ آبان ۱۴۰۳ - ۱۱:۳۵
ما که با هم از مشهد راهی شده بودیم، دوست داشتیم باهم به خانه برگردیم؛ مخصوصاً حالا که دخترک دوساله ام حسابی با همسفرانش اُنس گرفته است و به مادر زهرا می‌گوید « عزیز».

تمام سایت‌های فروش بلیت را زیرورو کردیم. مانده بودم بعد از اتمام کلاس با بچه کوچک و شهر غریب چه کار کنم. زهرا به همراه مادر و خواهرش رفته بود حرم شاه عبدالعظیم (ع) و قرار بود برای شب بلیت پیدا کنیم و تهران را به مقصد مشهد ترک کنیم، ولی پیدا نمی‌شد. اگر بود سه تا بلیت بود و برای من جایی نداشت یا برای یک نفر خالی می‌شد و برای خانواده زهرا جایی در آن قطار نبود.

ما که با هم از مشهد راهی شده بودیم دوست داشتیم باهم به خانه برگردیم مخصوصا حالا که دخترک دوساله ام حسابی با همسفرانش اُنس گرفته و به مادر زهرا می‌گوید؛  عزیز. اسکان را هماهنگ کردم که اگر بلیت گیرمان نیامد آواره نباشیم. زهرا و خواهرش هم به اتفاق عزیز از شاه عبدالعظیم (ع) آمدند محل اقامت و حالا باهم سایت‌های فروش بلیت را جست وجو می‌کردیم. یکی دوبار هم کوپه دربست پیدا کردیم ولی خیلی زود پر شدند.

نیمه شب چندبار با نگرانی از خواب پریدم و صفحات فروش بلیت را بررسی کردم، وضعیتی شده بود. صبح حکیمه خانم خواهر زهرا گفت: ولی ما قم رفتیم و بعد هم رفتیم شهرری زیارت کاش تا تجریش هم می‌رفتیم و امام زاده صالح (ع) را هم زیارت می‌کردیم. همه زدیم زیر خنده که، آدم حسابی ما مانده ایم در شهر غریب تو هنوز دنبال زیارت و تفریحی؟ هرچه جست وجو کردیم بلیتی برای آن روز پیدا نشد که نشد، تصمیم گرفتیم راهی راه آهن تهران شویم و همان جا بمانیم تا بلیت پیدا کنیم. سخت بود با بچه کوچک و چمدان و ساک و اسباب سفر، ولی توکل کردیم و راه افتادیم. متصدی فروش بلیت گفت: بلیت پنج ستاره دارم! اما ما نمی‌خواستیم آن قدر هزینه کنیم. 

طبقه بالای راه آهن خلوت‌تر بود و نزدیک باجه فروش بلیت، من و زهرا رفتیم، عزیز و حکیمه و دختر دوساله ام را آوردیم بالا که پیش خودمان باشند. چشمم افتاد به پنجره راه آهن که سمت میدان راه آهن تهران بود و تصویر بزرگی از گنبد نورانی حرم امام غریبمان را به زیبایی نمایان می‌کرد، خاطرم آمد از لحظه‌ای که دنبال بلیت می‌گردیم به بزرگان زیادی متوسل شده ایم الا به امام رئوفمان! ولی باز هم خواسته ام را به زبان نیاوردم. زهرا گفت: عاطفه یک بار دیگر برو و بپرس شاید کوپه خالی پیدا شد. 

کارت ملی در دست، رفتم سمت خانمی که متصدی باجه فروش بلیت بود، گفتم: سلام خانم. من یک کوپه دربست در قطار چهارستاره چهارتخته برای مشهد می‌خواهم دارید؟ گفت: صبر کن! بله یک کوپه خالیه! شوکه شدم گفتم: صبر کنید مدارک رو بیارم خدمتتون. گفت: بری ممکنه پر بشه. سریع دویدم و از دور زهرا را صدا کردم و گفتم: مدارک! مدارک! موقع حساب و کتاب بلیت‌ها زهرا گفت: وقتی راهی باجه شدی عزیز چشمش افتاد به عکس گنبد و گفت: زهرا این گنبد امام رضاست؟ قربون غریبی ات برم آقاجان توی این شهر غریب دست مارو بگیر. 

بلیت در دست دویدیم سمت عزیز و حکیمه خانم که عزیز زد زیر گریه و گفت: امام رضا جوابمو داد. بلیت برای ساعت یازده ونیم شب بود و ساعت راه آهن هنوز پنج عصر را نشان می‌داد. چمدان‌ها را سپردیم به امانات راه آهن و با مترو راهی تجریش شدیم. امام رضا حاجت عزیز را داد و بلیت پیدا شد حاجت همه مان را داد و کوپه دربست گرفتیم و از همه مهم‌تر حاجت حکیمه خانم بود که دلش می‌خواست برای اولین بار به امام زاده صالح (ع) برود.

ارسال نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تائید توسط شهرآرانیوز در سایت منتشر خواهد شد.
نظراتی که حاوی توهین و افترا باشد منتشر نخواهد شد.