دیگر به یک دهه نزدیک میشویم که صحبت درباره مهاجران و بهویژه مهاجران افغانستانی از صفحات حوادث دور و به صفحات جامعهشناسی و فرهنگ نزدیک میشود. این اولین گام است که بدون شک با تلاش و پیگیری و از خودگذشتگی اهالی فرهنگ و هنر افغانستان و همیاری و همدلی اهالی فرهنگ ایران برداشته شده است.
اما این همه داستان نیست، رابطه جامعه و حاکمیت با مهاجران از ابتدا تا امروز تغییر کرده است و اگرچه بهبود یافته، اما همیشه در وضعیتی بوده است که نمیتوانستهایم آینده روشنی برای آن متصور باشیم، اگرچه که این وضعیت در همه شئون نمود داشته، اما در این موضوع بیشتر ظهور و بروز یافته و باعث دلخوریهای دوطرفهای شده است. چندی پیش بود که کلیات لایحه اصلاح قانون تعیین تکلیف تابعیت فرزندان حاصل از ازدواج زنان ایرانی با مردان خارجی تصویب شد. قطعا اگر رسانهها پیگیری کنند، باید با تأمل و نگاه جدیتری درباره مهاجران و هم با گوشه چشمی به تجربیات جهانی قوانینی تصویب شود که تکلیف این چند میلیون آدم روشن شود. ۳ میلیون نفر مهاجر در ایران داریم، آخرش چه خواهد شد؟ دولتمردان ما میخواهند با مهاجران چهکار کنند؟ این وضعیت مثل یک استخوان لای زخم تا امروز ادامه پیدا کرده است و ۲ طرف از جار و جنجالهای این وضعیت آسیب دیدهاند و قاعدتا مهاجران آسیب بیشتری دیدهاند. عجیب است که این موضوع از دیروز تا امروز جدی گرفته نشده است. همهچیز در هالهای از ابهام تنیده شده است و تا وقتی که این ابهام باقی بماند، باعث سوءتفاهم و دشمنی میشود، باعث میشود ما اگرچه همزبانیم، بسیار دور بمانیم. جامعه میزبان از میهمان میترسد و جامعه میهمان هم فکر میکند که میزبان به او اهمیت نمیدهد، تحقیرش میکند. خاطرات تلخ در نسلهای مهاجر سینهبهسینه نقل خواهد شد و بغضی که در فرزندان جامعه میهمان میماند، خطرناک است و روزی جایی سر باز میکند و باعث افراط و تفریط میشود. شاید بهتر باشد برای روشنتر شدن موضوع مصادیقی را طرح کنیم تا از درون این مصادیق به ناهمگون بودن این نمودار بیشتر پی ببریم؛ ما (بخشهای مختلف حاکمیت) از سویی دبیری جشنواره فجر را به محمدکاظم کاظمی میسپاریم و از سویی وقتی او قرار است کارت مهاجرتش را تمدید کند، باید در ردیف عنوان شغلی «چوپانی» را برگزیند، چون بیشتر شغلهایی که برای مهاجران در نظر گرفته شده است، از سطح پایینی برخوردار است. ما از سویی شاعران افغانستانی را در فلان جلسه مهم بر صدر مینشانیم و قدر مینهیم، اما از سوی دیگر همان شاعر وقتی به کشورش از مرز زمینی بازمیگردد، فلان مأمور گمرک به او توهین میکند و هر چه را نهادهای فرهنگی و رسانهها رشتهاند، آن مأمور پشت میزنشین یک تنه پنبه میکند. ما از سویی فلان نخبه فرهنگی افغانستان را به برنامه پرمخاطب تلویزیون دعوت میکنیم، اما فردایش فیلمی از برخورد با مهاجران منتشر میشود که آبرویی برایمان نمیگذارد.
عمق فاجعه رفتاری ما با مهاجران جایی بهتر معلوم میشود که شما تجربه سفر به افغانستان داشته باشید. در بیشتر شهرهای افغانستان، بهویژه میان اقوام هزاره، شما از راننده تاکسی تا مأمور انتظامی کسانی را خواهید یافت که روزگاری در ایران بودهاند. کافی است آنها بفهمند شما ایرانی هستید، با ذوق برایتان از شهرهای ایران خواهند گفت و با شوق از محبت مردم، اما بدون شک به شما خواهند گفت: «دولت شما بسیار بر ما جور کرده است.» و بعد به قول آن وزیر محترم ما از پاسخ باز میمانیم؛ و مجبوریم با آنها همسخن شویم! بعد با خودمان بگوییم عجیب که ما سالها میزبان بودهایم، اما با خطاهای استراتژیکی در این میزبانی همدلی را از میان بردهایم و دریغ و درد که بعد در دورترین کشورها دنبال متحد بودهایم و نشده است! اما واقعا مهمترین سؤالی که باید در آخرین سال پایانی دهه ۹۰ به پاسخش برسیم این است که بالاخره تکلیف متولدان دهه ۶۰ افغانستانی در ایران چه خواهد شد؟ آنها هم در ایران غریبهاند و هم در افغانستان. در افغانستان گاهی به کنایه آنها را ایرانی صدا میزنند. خب واقعا کسی میداند آنها کجایی هستند؟ کودکی که مثلا در محله گلشهر مشهد در یک خانواده مهاجر متولد شده است و با تمام سختیها امروز سیوچندساله شده است، بیشتر افغانستانی است یا ایرانی؟ مهاجر بودن تا کی میتواند ادامه پیدا کند؟ آیا دولت ایران نمیتوانست از این ظرفیت و استعدادها استفاده کند؟ بهترین راه برای این مشکلات رسیدن به یک استراتژی و قانون مشخص است. عزم سروسامان یافتن اگر نگوییم در همه حاکمیت، در بخشهایی از آن وجود دارد، اما انگار گاهی اتفاقاتی هم رخ میدهد که باعث میشود این عزم در غبار جاروجنجال گم شود.
میدانم و میدانیم که سالهاست در موقعیت حساسی بودهایم. میدانم و میدانیم که در سالهای اول انقلاب و روزگار تصمیمهای انقلابی ورود مهاجران اگرچه حرکتی انسانی بوده، کسی برای آینده این مسئله برنامهای نداشته است، ولی حالا زمانی است که عقلای قوم دور هم بنشینند و تکلیف این نمودار ناهمگون رفتاری را حل کنند.
شاید برای رسیدن به راه حل در این ماجرا باید مسیر طیشده میان اهالی فرهنگی ایران و افغانستان در این سالها الگو قرار بگیرد؛ جایی که فرهنگ و زبان مشترک بالاتر از دعواهای سیاسی قرار گرفته است و میتوان نمونههای موفق آن را در جلسات فرهنگی و هنری مشهد و زیست هنری هنرمندان افغانستانی در ایران -که خودشان هم به آن اذعان دارند- یافت و توجهی به هیاهو و سروصدای فیک نیوزها نکرد.