«و جنگ با اولین گلوله آغاز شد.
اما با آخرین گلوله
پایان نیافت
اینک به ظاهر همهچیز عادیست
و هنوز.
دختری با تنهائیش گلاویز است
مردی به پاهایش میاندیشد
و روزهای گردگرفته خاکریز را مرور میکند
هنوز لبخند یک قاب میتواند
زنی را تکیده کند
آری
قطعنامه
تنها کاغذها را سیاه میکند
و جنگ
همچنان
جریان دارد...»
پذیرفتن قطعنامه یا پایان و آغاز تحویل گرفتن و تبادل اسرا اگرچه از منظر فیزیکی و تاریخی نشاندهنده به پایان رسیدن اتفاقات است، این پایان تنها در ظاهر و سطح پوسته تمامشدن ماجرا را نمایندگی میکند. اتفاقاتی مثل جنگ یا اسارت چیزی نیست که تنها یک فعل و انفعال باشد و با گذشت زمان تمام شود یا فراموش شود. این اتفاقات درزمانی هستند و با عبور از آنها نمیتوان فراموششان کرد، هراتفاق حفرهای است در حافظه آدم یا آدمی و وطنی که معلوم نیست چطور و چگونه میتوان التیام بخشیدشان.
در تقویممان یک روز به نام بازگشت آزادگان به میهن ثبت شده است. این روز برای آنهایی که از نزدیک با این قصه پر غصه پیوند نخوردهاند شاید به همین مناسبت تقویمی ختم شود، اما برای خانوادههایی که با جان و تن به این قصه پیوند خوردهاند و تلخی انتظار [این انتظار را میتوان به بهترین و محزونترین حالت ممکن در بوی پیراهن یوسف دید]و سردرگمی اسارت را چشیدهاند، بازگشت یا درآغوش کشیدن اسیرشان تازه آغاز ماجراست. ماجرایی که میتواند آینده هر آدمی را در گرهی نامعلوم از زمان بیندازد.
برای ما اسرا از جنگ برگشتهاند، اما برای آنهایی که اسیر بودهاند هر روزشان با زنده شدن خاطره اسارت روز میشود و این زخمهایی که از آن روزها باقی مانده است اگرچه نشان سرفرازی است، اما رنج آن برای اطرافیانشان هنوز زنده است.
رنج تشنجهای گاهوبیگاه، افسردگیهایی که روز را تلخ میکند و نبودنها و ندیدنهای فرزندان یا همسر که همه آنها از اسارت شروع شده است، از روزهایی که بازگشت آنها برای گوشهنشینان پایان بوده است، اما برای آنهایی که مبتلا بودهاند آغازی بوده است بر رنجی ناتمام، رنجی که هنوز هم میتوان در خانه دوست یا همسایهای آن را لمس کرد، لااقل در این روز میتوان با گلدانی پر از گل به این «در ره عشق وطن اسیران بلا» سرکشی کرد و عرض ارادتی کرد.