صفحه نخست

سیاست

اقتصاد

جامعه

فرهنگ‌وهنر

ورزش

علم و فناوری

دین و فرهنگ رضوی

مشهد

چندرسانه‌ای

شهربانو

افغانستان

عکس

کودک

صفحات داخلی

صدای آشنای حرم

  • کد خبر: ۳۴۳۹۹۳
  • ۱۸ تير ۱۴۰۴ - ۱۳:۴۸
دل‌شوره داشت، التماس کرده بود، زمین و زمان را قسم داده بود، اما توی بخش راهش نمی‌دادند. مجبور بود همین‌جا بنشیند و حالا توان بلند شدن نداشت. اگر به هوش نیاید چه؟ اگر توی کما بماند؟

نای بلند شدن نداشت. انگار وزنِ همه عالم روی شانه‌هایش بود. دستش را روی لبه صندلی گذاشته بود و انگشتانش را به هم فشار می‌داد. نمی‌دانست چه کسی را باید خبر کند، به چه کسی باید زنگ بزند. چشمش مانده بود به در که شاید آشنایی، رفیقی، کسی از راه برسد، تنهایی تابِ تحمل این حجم از بار غم را نداشت. درِ ورودی بیمارستان که باز می‌شد هرمِ هوای داغ بندر، سرمای سالنِ انتظار را زمین‌گیر می‌کرد. فقط غریبه‌ها بودند که می‌آمدند و می‌رفتند.

دل‌شوره داشت، التماس کرده بود، زمین و زمان را قسم داده بود، اما توی بخش راهش نمی‌دادند. مجبور بود همین‌جا بنشیند و حالا توان بلند شدن نداشت. اگر به هوش نیاید چه؟ اگر توی کما بماند؟ اگر؛ و همین‌طور «اگر‌ها» توی ذهنش می‌آمدند و می‌رفتند و چشمانش را تار می‌کردند. گوشی تلفن همراهش را از توی جیبش درآورد و به صفحه‌اش خیره ماند. به کی زنگ بزند؟ چه کسی را دارد که به او زنگ بزند؟ 

دستش را روی پیشانی‌اش گذاشت و سرش را فشار داد. هیچ‌کسی به ذهنش نمی‌رسید. شماره‌ها را مرور می‌کرد. اسم‌ها تار بودند و غریبه‌تر از همیشه. همین‌طور اسم‌ها را بالا و پایین می‌کرد که انگشتش روی یک اسم ماند. آشنا بود، خیلی آشنا. یادش آمد. قبلاً هم زنگ زده بود. معطل نکرد. اسم را لمس کرد و گوشی را به گوشش چسباند.

- سلام، مخاطب گرامی، پس از عرض سلام به محضر مبارک حضرت رضا (ع)، به روضه منوره مرتبط می‌شوید. اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى عَلِیِّ بْنِ مُوسَى الرِّضَا الْمُرْتَضَى الْإِمَامِ التَّقِیِّ النَّقِیِ‏ وَ حُجَّتِکَ عَلَى مَنْ فَوْقَ الْأَرْضِ وَ مَنْ تَحْتَ الثَّرَى ... و صدای زائران دور ضریح بود که به گوشش رسید. چشمانش را بست. وصل شده بود به روضه منوره. خودش را همان‌جا می‌دید.

صدای آشنای حرم، صدای صلوات، صدای زائرانی که هرکدام حرفی برای گفتن داشتند و بغضی برای شکستن. بغضش دیگر صبر نکرد و معطل نماند، قطرات درشت اشک بود که با هق‌هقش توأم می‌شد و بر گونه‌هایش می‌چکید. دلش می‌خواست حرفش را همین‌جا پشت گوشی فریاد بزند، اما هق‌هقش نمی‌گذاشت.

- آقا، آقا با شمام.

پرستار بود، ایستاده بود جلوی درِ بخش و صدایش می‌کرد. به‌زحمت از جایش بلند شد و زیر لب گفت: - یا امام هشتم ... پرستار کاغذی را به سمتش گرفت. – خوشبختانه بیمارتون به هوش اومده، خطر رفع شده. این دارو‌ها رو تهیه کنید و سریع بیارید توی بخش.

به صفحه گوشی نگاه کرد. ارتباط با روضه منوره هنوز وصل بود. از آن‌سوی خط، صدای صلوات می‌آمد.

عکس: روح‌ا... جوانی

ارسال نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تائید توسط شهرآرانیوز در سایت منتشر خواهد شد.
نظراتی که حاوی توهین و افترا باشد منتشر نخواهد شد.