سید عمار حکیم با تولیت آستان قدس رضوی دیدار کرد دیدار تولیت آستان قدس رضوی با خانواده شهدای اقتدار (۱۶ شهریور ۱۴۰۴) مشهد، میزبان سی‌ودومین جشنواره فرهنگی‌هنری قرآن و عترت دانشجویی امروز نیازمند به فقه حکمرانی هستیم ورود وقف به حوزه دفاعی کشور یادواره شهدای کارمند در هفته دفاع مقدس برگزار می‌شود تشرف یک‌هزار زائر ایرانی به حج عمره از ابتدای مهرماه ۱۴۰۴ لزوم توجه به محتوای اثرگذار حوزه دفاع مقدس و مقاومت در آموزش و پرورش بازگشت به آموزه‌های پیامبراسلام(ص) و امام‌رضا(ع)، راه برون‌رفت از بحران‌های امروز است همزمان با هفته وحدت جلد سوم مجموعه «۳۶۶ روز با پیامبر عزیزمان» منتشر می‌شود موضوعات مرتبط با مسجد در قوانین برنامه هفتم توسعه دیده نشده است آغازبه‌کار دهمین نمایشگاه کتب حوزوی و معارف اسلامی با حضور ۱۷۰ ناشر در مشهد ایوان مقصوره مسجد گوهرشاد میزبان برگزاری محافل قرانی در هفته وحدت چگونه کلام، باور و رفتار می‌سازد؟ همه؛ زیر پرچم اسلام | نگاهی به وحدت اسلامی از منظر سخنان و سیره علمای شیعه ثبت بزرگ‌ترین موقوفه کشور در مشهد سرمایه‌گذاری ۵۹۵ میلیارد تومانی موقوفات خراسان رضوی در پروژه‌های اقتصادی لزوم توجه به نیاز‌های نسل جوان در جشنواره‌های رضوی برگزاری جشن‌های وحدت در ۴ نقطه مشهد هم‌زمان با میلاد پیامبر اعظم(ص) + جزئیات ماه سرخ و نماز آیات برای طولانی‌ترین ماه‌گرفتگی قرن در حرم مطهر امام رضا(ع) + جزئیات
سرخط خبرها

او حال خوبش را قاب گرفته بود

  • کد خبر: ۳۳۴۰۷۰
  • ۳۱ ارديبهشت ۱۴۰۴ - ۲۰:۴۴
او حال خوبش را قاب گرفته بود
قفلِ قدیمی و زنگ‌زده حجره، آن‌قدر بسته مانده بود و باز نشده بود که حالا هم دل به کلید نمی‌داد. پیرمرد زیر لب لا اله الا الله گفت و دوباره کلید را توی قفل چرخاند.

قفلِ قدیمی و زنگ‌زده حجره، آن‌قدر بسته مانده بود و باز نشده بود که حالا هم دل به کلید نمی‌داد. پیرمرد زیر لب لا اله‌الا ا... گفت و دوباره کلید را توی قفل چرخاند. آن روز‌هایی یادش آمد که صبح علی‌الطلوع، زودتر از همه‌ی اهالی بازار به حجره‌اش می‌رسید. بسم‌ا... می‌گفت و همین کلید را با یک نیم‌چرخش توی قفل برنجی می‌چرخاند و در حجره را باز می‌کرد. همان اول صبحی سماور روسی زغالی‌اش را روشن می‌کرد و چندتکه زغال را برای دود کردن اسپند توی منقلی کوچک می‌گذاشت. عطر اسپند که بلند می‌شد زیر لب صلوات می‌فرستاد و بر چشم بد لعنت می‌کرد.

آن سال‌ها حجره پیرمرد وسط بازار بود و برو‌بیایی داشت. پیرمرد آن سال‌ها، پیرمرد نبود، جوانی خوش قد‌و‌بالا بود و بر‌و‌بازویی داشت. به‌رسم آن روز‌ها همیشه کلاه شاپو سرش می‌گذاشت و شب‌ها بعد از بستن در حجره، به زورخانه می‌رفت و میل می‌زد. حالا این قفل رنگ و رو رفته و این کلید زنگ‌زده داشتند سر‌به‌سرش می‌گذاشتند. پیرمرد دستی به سرش کشید و دانه‌های درشت عرق را از روی پیشانی پرچین‌وچروکش، پاک کرد. از آخرین باری که در حجره‌اش را باز کرده بود، چند سالی می‌گذشت.

 بعد از همه‌گیری کرونا که بیمارش کرد و خانه‌نشین شد، گردوغبار تعطیلی هم به روی درودیوار دکانش نشست. دیگر چشمانش هم برای تعمیر چرخ و دنده‌های ساعت‌ها همراهی نمی‌کرد. همان روز‌های آخر مشتری‌ها یکی‌یکی آمده بودند و ساعت‌هایشان را گرفته و رفته بودند و حجره خالی شده بود. انگار با رفتن هرکدام از ساعت‌ها بخشی از عمرِ حجره هم از در خارج شده بود و به پایان رسیده بود.

صدای باز شدن قفل، پیرمرد را از فکر و خیال‌هایش بیرون کشید. بالاخره باز شد. الحمدا... گفت و قفل را از جایش درآورد و بلند شد. درِ چوبیِ حجره سروصدایی کرد و با فشار دست پیرمرد، باز شد. امروز برای آخرین بار آمده بود تا گنجی را که در حجره جا مانده و دلش برای آن تنگ شده بود از اینجا بردارد. قابی که آن سال‌ها روی دیوار بود و بین همه ساعت‌های دیواری، زمان را بهتر به او نشان می‌داد.

 قابی که هرروز بعد از باز کردن در حجره و دود کردن اسپند به آن نگاه می‌کرد و زیر لب، صلوات می‌فرستاد. قابی که حال خوبش، برای همیشه درون آن جا خوش کرده بود و ماندگار شده بود. قابی که نمی‌گذاشت یادش برود حواسش به همه خوبی‌ها باشد.

نزدیک ظهر که پیرمرد از حجره‌اش دور می‌شد و به خانه برمی‌گشت، قابی را به سینه‌اش می‌فشرد و اشک در چشم‌هایش غوطه‌ور بود. روی دیوار غبار گرفته حجره، کنار ساعت‌دیواری چوبی خواب‌آلوده، نقشی سفید به‌اندازه یک قاب، جا مانده بود.

عکس: ناصر محمدی

گزارش خطا
ارسال نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تائید توسط شهرآرانیوز در سایت منتشر خواهد شد.
نظراتی که حاوی توهین و افترا باشد منتشر نخواهد شد.
پربازدید
آخرین اخبار پربازدیدها چند رسانه ای عکس
{*Start Google Analytics Code*} <-- End Google Analytics Code -->