استقرار ۱۵۰ موکب مردمی در پنج محور اصلی اطراف حرم مطهر امام رضا (ع) راز ماندگاری حال خوش عبادت راهکارهای عملی افزایش حضور قلب در نماز | چگونه در نماز حضور قلب داشته باشیم؟ از فلکه آب تا «الرمادیه ۲» | ناگفته‌های مترجم مشهدی صلیب سرخ در اردوگاه اسرای ایرانی آغاز فعالیت حوزه علمیه خراسان رضوی در دهه پایانی ماه صفر ۱۴۰۴ مشهد؛ میزبان همایش «هوش مصنوعی و اعتاب مقدسه» برپایی بزرگ‌ترین موکب آستان قدس رضوی برای خدمت به زائران امام رضا (ع) در دهه پایانی ماه صفر ۱۴۰۴ اجرای برنامه فرهنگی در میدان شهدا و چهارراه دانش مشهد در دهه آخر صفر ۱۴۰۴ تاریخ شهادت امام حسن مجتبی (ع) هفتم یا ۲۸ ماه صفر است؟ ناگفته‌هایی از تشکیل نخستین اردوگاه اسرای ایرانی مدیر عامل موزه ملی انقلاب اسلامی و دفاع مقدس: به حوزه آزادگان آنگونه که باید پرداخته نشده است آزادگان؛ درس‌رفتاری برای روز‌های سخت ایران زیارت مجازی ویژه شیعیان جهان در دهه پایانی ماه صفر مددجویان آسایشگاه شهید فیاض‌بخش مشهد میهمان آستان مقدس امام رضا(ع) شدند بازگشت ۸۰ درصدی زائران اربعین خراسان رضوی | ۲۸۳ هزار نفر در سماح ثبت‌نام کردند شمار آزادگان خراسان رضوی بیش از ۳ هزار نفر است | حضور یک بانو میان آزادگان جهاد در جهنم اسارت | پای صحبت آزادگانی که از عقاید خود کوتاه نیامدند کتیبه‌های جدید در حرم مطهر امام رضا(ع) به مناسبت دهه آخر صفر نصب شد روایاتی از کابوس‌هایی که آزادگان هر شب می‌بینند
سرخط خبرها

او حال خوبش را قاب گرفته بود

  • کد خبر: ۳۳۴۰۷۰
  • ۳۱ ارديبهشت ۱۴۰۴ - ۲۰:۴۴
او حال خوبش را قاب گرفته بود
قفلِ قدیمی و زنگ‌زده حجره، آن‌قدر بسته مانده بود و باز نشده بود که حالا هم دل به کلید نمی‌داد. پیرمرد زیر لب لا اله الا الله گفت و دوباره کلید را توی قفل چرخاند.

قفلِ قدیمی و زنگ‌زده حجره، آن‌قدر بسته مانده بود و باز نشده بود که حالا هم دل به کلید نمی‌داد. پیرمرد زیر لب لا اله‌الا ا... گفت و دوباره کلید را توی قفل چرخاند. آن روز‌هایی یادش آمد که صبح علی‌الطلوع، زودتر از همه‌ی اهالی بازار به حجره‌اش می‌رسید. بسم‌ا... می‌گفت و همین کلید را با یک نیم‌چرخش توی قفل برنجی می‌چرخاند و در حجره را باز می‌کرد. همان اول صبحی سماور روسی زغالی‌اش را روشن می‌کرد و چندتکه زغال را برای دود کردن اسپند توی منقلی کوچک می‌گذاشت. عطر اسپند که بلند می‌شد زیر لب صلوات می‌فرستاد و بر چشم بد لعنت می‌کرد.

آن سال‌ها حجره پیرمرد وسط بازار بود و برو‌بیایی داشت. پیرمرد آن سال‌ها، پیرمرد نبود، جوانی خوش قد‌و‌بالا بود و بر‌و‌بازویی داشت. به‌رسم آن روز‌ها همیشه کلاه شاپو سرش می‌گذاشت و شب‌ها بعد از بستن در حجره، به زورخانه می‌رفت و میل می‌زد. حالا این قفل رنگ و رو رفته و این کلید زنگ‌زده داشتند سر‌به‌سرش می‌گذاشتند. پیرمرد دستی به سرش کشید و دانه‌های درشت عرق را از روی پیشانی پرچین‌وچروکش، پاک کرد. از آخرین باری که در حجره‌اش را باز کرده بود، چند سالی می‌گذشت.

 بعد از همه‌گیری کرونا که بیمارش کرد و خانه‌نشین شد، گردوغبار تعطیلی هم به روی درودیوار دکانش نشست. دیگر چشمانش هم برای تعمیر چرخ و دنده‌های ساعت‌ها همراهی نمی‌کرد. همان روز‌های آخر مشتری‌ها یکی‌یکی آمده بودند و ساعت‌هایشان را گرفته و رفته بودند و حجره خالی شده بود. انگار با رفتن هرکدام از ساعت‌ها بخشی از عمرِ حجره هم از در خارج شده بود و به پایان رسیده بود.

صدای باز شدن قفل، پیرمرد را از فکر و خیال‌هایش بیرون کشید. بالاخره باز شد. الحمدا... گفت و قفل را از جایش درآورد و بلند شد. درِ چوبیِ حجره سروصدایی کرد و با فشار دست پیرمرد، باز شد. امروز برای آخرین بار آمده بود تا گنجی را که در حجره جا مانده و دلش برای آن تنگ شده بود از اینجا بردارد. قابی که آن سال‌ها روی دیوار بود و بین همه ساعت‌های دیواری، زمان را بهتر به او نشان می‌داد.

 قابی که هرروز بعد از باز کردن در حجره و دود کردن اسپند به آن نگاه می‌کرد و زیر لب، صلوات می‌فرستاد. قابی که حال خوبش، برای همیشه درون آن جا خوش کرده بود و ماندگار شده بود. قابی که نمی‌گذاشت یادش برود حواسش به همه خوبی‌ها باشد.

نزدیک ظهر که پیرمرد از حجره‌اش دور می‌شد و به خانه برمی‌گشت، قابی را به سینه‌اش می‌فشرد و اشک در چشم‌هایش غوطه‌ور بود. روی دیوار غبار گرفته حجره، کنار ساعت‌دیواری چوبی خواب‌آلوده، نقشی سفید به‌اندازه یک قاب، جا مانده بود.

عکس: ناصر محمدی

گزارش خطا
ارسال نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تائید توسط شهرآرانیوز در سایت منتشر خواهد شد.
نظراتی که حاوی توهین و افترا باشد منتشر نخواهد شد.
پربازدید
آخرین اخبار پربازدیدها چند رسانه ای عکس
{*Start Google Analytics Code*} <-- End Google Analytics Code -->