اعلام برنامه‌های سالروز ورود آزادگان به کشور، در استان خراسان رضوی (۲۶ مرداد ۱۴۰۴) مشهد، بزرگ‌ترین شهر وقفی جهان اسلام | برخورد قاطع با تصرفات موقوفات و تسهیلات ویژه برای ساکنان بافت‌های فرسوده + فیلم خطر افراطی‌گری را جدی بگیریم | گفت‌و‌گو با عضو مجلس خبرگان رهبری درباره مسئله وحدت شیعه و سنی ثبت‌نام ۲ میلیون و ۷۰۰ زائر اربعین در سامانه سماح | یک میلیون و ۷۰۰ هزار زائر وارد عراق شدند (۱۵ مرداد ۱۴۰۴) بزرگ‌ترین عملیات تغذیه و اسکان خراسان رضوی برای زائران اربعین ۱۴۰۴ جهش ۶۲ درصدی مشارکت خراسان رضوی در بازسازی عتبات عالیات | بهره‌برداری از صحن عقیله بنی‌هاشم(س) در کربلا تا ۲ سال آینده سند کربلا روایت توست عالم مردم‌دار | یادی از آیت‌ا... محمدهادی میلانی، مرجع فقید، هم‌زمان با سالروز درگذشتش از نجف تا کربلا، دل‌هایی که راه می‌روند بیش از ۲.۶ میلیون نفر در سامانه سماح ثبت نام کردند (۱۴ مرداد ۱۴۰۴) تولیت آستان قدس رضوی: هیچ‌کس حق ندارد اتحاد ملت در برابر دشمن را بهم بزند| انسجام ملی، آینده ایران را رقم خواهد زد! رادیو موکب در مسیر پیاده‌روی اربعین آغاز به کار کرد برپایی موکب فرهنگی «ایران امام رضا (ع)» در دهه پایانی ماه صفر رمان «جزیره گمشده من» روانه بازار نشر شد | رمانی با محوریت کرامات امام رضا (ع) اعزام کاروان پزشکی به منظور ارائه خدمات به اربعین (۱۴ مرداد ۱۴۰۴) زائران اربعین برای دریافت خسارت بیمه به کجا مراجعه کنند؟ بازنگری میراث حدیثی از زمان اهل بیت آغاز شد اشک‌های خبرنگار آمریکایی برای شهدای جنگ ۱۲ روزه علیه ایران + فیلم بازگشایی تل زینبیه پس از چند سال برای زائران اربعین حسینی امکان تماس رایگان در پیاده‌روی اربعین
سرخط خبرها

گوشه صحن گوهرشاد گل‌باران بود

  • کد خبر: ۳۳۲۷۰۹
  • ۲۴ ارديبهشت ۱۴۰۴ - ۱۶:۲۱
گوشه صحن گوهرشاد گل‌باران بود
نگاه زن، جلوتر از خودش، به درون صحن می‌رود. بااینکه سال‌هاست به حرمِ امام رضا (ع) نیامده است، اما انگار تمام این مسیر، تمام این اسم‌ها و همه صدا‌هایی که به گوشش می‌رسد برایش آشناست.

- «ببخشید حاج‌آقا، مسیر رسیدن به صحن مسجد گوهرشاد از کدوم طرفه؟»

پیرمردِ خادم، مسیر را به زن نشان می‌دهد و می‌گوید: «ببین دخترم، اینجا صحنِ غدیره، اگه از این مسیر مستقیم تشریف ببرید، به صحن جمهوری می‌رسید، بعدش بست شیخ بهایی، بعد هم ورودی صحنِ گوهرشاد روبه‌روی شماست.»

نگاه زن، جلوتر از خودش، به درون صحن می‌رود و راه را پیدا می‌کند. انگار بیشتر از خودش، مشتاق تماشا و رسیدن است. بااینکه سال‌هاست به حرمِ امام رضا (ع) نیامده است، اما انگار تمام این مسیر، تمام این اسم‌ها و همه صدا‌هایی که به گوشش می‌رسد برایش آشناست. خاطرات کودکی و زمانی که با مادربزرگش به حرم می‌آمد در ذهنش زنده می‌شود.

آن سال‌های خوب چقدر زود به خاطرات گذشته تبدیل شد و مادربزرگی که دیگر نبود تا با دستان گرم و مهربانش، دست او را بگیرد و به مکان همیشگی زیارتش ببرد. به صحن مسجد گوهرشاد، جایی که مادربزرگ با آن چادرنماز سفید و زیبایش، روبه‌روی پنجره مشبک و طلایی می‌ایستاد و برای همه دعا می‌کرد.

صدای پیرمرد خادم، زن را از خاطرات کودکی‌اش بیرون کشید.

- «یاد گرفتی دخترم؟»

- «بله حاج‌آقا، خیلی ممنونم، خدا خیرتون بده.»

- «التماس دعا دخترم، خیر پیش.»

نور لطیف صبح، مسیر را برای زائران روشن می‌کرد. انگار انوار طلایی خورشید هم، برای زیارت، زن را همراهی می‌کردند. صدای همهمه زائران و پرواز کبوتر‌ها و فواره‌های حوض درهم گره‌خورده بود و تصویر کاشی‌های آبی، فیروزه‌ای و لاجوردی که در زیر بازی نور و سایه‌ها همچون دریایی شده بودند با موج‌هایی آرام، چشم‌های زن را نوازش می‌داد. انگار در این حرم، هر دیوار و هر نقش و نگاری، داستان‌هایی فراوان در دل خود دارد.

زن، داستان کودکی‌اش و آرامشی را که همیشه در بین چادر مادربزرگش می‌یافت در همین تصویر‌ها جست‌و‌جو می‌کرد. از صحن جمهوری گذشت و به بست شیخ بهایی رسید. راه برایش آشنا‌تر از آن شده بود که بخواهد دوباره از کسی بپرسد. دوباره همان دخترکی شده بود که دست مادربزرگش را هیچ‌وقت رها نمی‌کرد و حالا انگار، مادربزرگ را در همه جای مسیری که به صحن گوهرشاد می‌رسید می‌دید و دنبالش می‌کرد.

از دالان آخر که گذشت و به جایی که نور دوباره پیدا می‌شد رسید، نگاهش، مثل کبوتری که دوباره به آشیانه‌اش بازگشته، به روی گنبد طلایی نشست. ایستاد. بغضی سنگین راه گلویش را بسته بود و چشمانش به پنجره‌های مشبک طلایی، گره می‌خورد. مادربزرگش همان‌جای همیشگی ایستاده بود. 

با همان چادرنماز سفیدش. پشت به او و رو به سمت گنبد طلایی، دخترکی کوچک، کنارش ایستاده بود و دستان او را محکم گرفته بود. در یک‌لحظه، دخترک برگشت و به زن نگاه کرد. بغضی سنگین در گلویی شکست. نسیمی آرام در صحن گوهرشاد وزیدن گرفت. گل‌های روی چادرنماز آهسته تکان می‌خوردند و زنی تنها، گوشه‌ای از صحن گوهرشاد، ایستاده بود و آهسته اشک می‌ریخت.

عکس : سارنگ سخا

گزارش خطا
ارسال نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تائید توسط شهرآرانیوز در سایت منتشر خواهد شد.
نظراتی که حاوی توهین و افترا باشد منتشر نخواهد شد.
پربازدید
آخرین اخبار پربازدیدها چند رسانه ای عکس
{*Start Google Analytics Code*} <-- End Google Analytics Code -->