آغاز بازگشت هوایی زائران حج به کشور | نخستین پرواز در فرودگاه مشهد به زمین نشست (۵ تیرماه ۱۴۰۴) ۲ هزار و ۲۰۰ بقعه متبرکه در سراسر کشور میزبان برگزاری نمایش‌های آیینی در محرم ۱۴۰۴ بیش از ۶۰ هیئت در مشهد میزبان مراسم شیرخوارگان حسینی در محرم ۱۴۰۴ پیکر شهید «امیرحسین مزینی» در فریمان تشییع می‌شود بزرگ‌ترین اجتماع شیرخوارگان حسینی، در حرم امام‌رضا(ع) برگزار می‌شود پایگاه‌های بسیج مشهد و خراسان رضوی از علاقه‌مندان ثبت‌نام می‌کنند ۳ شهید از یک خانه؛ صبر بانوی مشهدی دربرابر جنایت صهیونیست‌ها + فیلم برافراشته‌شدن پرچم‌های سیاه عزای امام‌حسین(ع) بر فراز گلدسته‌ها و ایوان‌های حرم امام‌رضا(ع) نماز و اعمال دهه اول ماه محرم محرم ۱۴۰۴ جلوه‌ای از مقاومت فرهنگی ملت ایران دربرابر حمله متجاوزانه اسرائیل به ایران است حسینیه‌ای به وسعت مشهد | برنامه هیئت‌های مذهبی مشهد در محرم ۱۴۰۴ سومین گردهمایی ملی کودکان عاشورایی برگزار می‌شود میدان شهدا مشهد میزبان برنامه «روضه خانگی به وسعت یک میدان» در دهه اول محرم ۱۴۰۴ محرم حماسی در مشهد | آوای بصیرت و مقاومت، محور نوحه‌های امسال خواهد بود پیکر شهید «سردار حاج‌محمد کاظمی» همراه با پیکر ۹ شهید دیگر برای تشییع به مشهد می‌آیند ویژه برنامه‌های سازمان تبلیغات اسلامی خراسان رضوی در محرم ۱۴۰۴ | از گفتمان‌سازی تا پشتیبانی هیئات مذهبی دهه اول محرم ۱۴۰۴ در مشهد هیئت کجا برویم؟ پذیرایی شبانه‌روزی از زائران در چایخانه‌های حرم امام‌رضا(ع)، هم‌زمان با ایام محرم ۱۴۰۴ بازگشت پارکینگ‌های حرم امام‌رضا(ع) به چرخه خدمات‌رسانی، از سوم تیر ۱۴۰۴ تیزر مراسم شیرخوارگان حسینی در حرم امام‌رضا(ع) منتشر شد + فیلم
سرخط خبرها

گوشه صحن گوهرشاد گل‌باران بود

  • کد خبر: ۳۳۲۷۰۹
  • ۲۴ ارديبهشت ۱۴۰۴ - ۱۶:۲۱
گوشه صحن گوهرشاد گل‌باران بود
نگاه زن، جلوتر از خودش، به درون صحن می‌رود. بااینکه سال‌هاست به حرمِ امام رضا (ع) نیامده است، اما انگار تمام این مسیر، تمام این اسم‌ها و همه صدا‌هایی که به گوشش می‌رسد برایش آشناست.

- «ببخشید حاج‌آقا، مسیر رسیدن به صحن مسجد گوهرشاد از کدوم طرفه؟»

پیرمردِ خادم، مسیر را به زن نشان می‌دهد و می‌گوید: «ببین دخترم، اینجا صحنِ غدیره، اگه از این مسیر مستقیم تشریف ببرید، به صحن جمهوری می‌رسید، بعدش بست شیخ بهایی، بعد هم ورودی صحنِ گوهرشاد روبه‌روی شماست.»

نگاه زن، جلوتر از خودش، به درون صحن می‌رود و راه را پیدا می‌کند. انگار بیشتر از خودش، مشتاق تماشا و رسیدن است. بااینکه سال‌هاست به حرمِ امام رضا (ع) نیامده است، اما انگار تمام این مسیر، تمام این اسم‌ها و همه صدا‌هایی که به گوشش می‌رسد برایش آشناست. خاطرات کودکی و زمانی که با مادربزرگش به حرم می‌آمد در ذهنش زنده می‌شود.

آن سال‌های خوب چقدر زود به خاطرات گذشته تبدیل شد و مادربزرگی که دیگر نبود تا با دستان گرم و مهربانش، دست او را بگیرد و به مکان همیشگی زیارتش ببرد. به صحن مسجد گوهرشاد، جایی که مادربزرگ با آن چادرنماز سفید و زیبایش، روبه‌روی پنجره مشبک و طلایی می‌ایستاد و برای همه دعا می‌کرد.

صدای پیرمرد خادم، زن را از خاطرات کودکی‌اش بیرون کشید.

- «یاد گرفتی دخترم؟»

- «بله حاج‌آقا، خیلی ممنونم، خدا خیرتون بده.»

- «التماس دعا دخترم، خیر پیش.»

نور لطیف صبح، مسیر را برای زائران روشن می‌کرد. انگار انوار طلایی خورشید هم، برای زیارت، زن را همراهی می‌کردند. صدای همهمه زائران و پرواز کبوتر‌ها و فواره‌های حوض درهم گره‌خورده بود و تصویر کاشی‌های آبی، فیروزه‌ای و لاجوردی که در زیر بازی نور و سایه‌ها همچون دریایی شده بودند با موج‌هایی آرام، چشم‌های زن را نوازش می‌داد. انگار در این حرم، هر دیوار و هر نقش و نگاری، داستان‌هایی فراوان در دل خود دارد.

زن، داستان کودکی‌اش و آرامشی را که همیشه در بین چادر مادربزرگش می‌یافت در همین تصویر‌ها جست‌و‌جو می‌کرد. از صحن جمهوری گذشت و به بست شیخ بهایی رسید. راه برایش آشنا‌تر از آن شده بود که بخواهد دوباره از کسی بپرسد. دوباره همان دخترکی شده بود که دست مادربزرگش را هیچ‌وقت رها نمی‌کرد و حالا انگار، مادربزرگ را در همه جای مسیری که به صحن گوهرشاد می‌رسید می‌دید و دنبالش می‌کرد.

از دالان آخر که گذشت و به جایی که نور دوباره پیدا می‌شد رسید، نگاهش، مثل کبوتری که دوباره به آشیانه‌اش بازگشته، به روی گنبد طلایی نشست. ایستاد. بغضی سنگین راه گلویش را بسته بود و چشمانش به پنجره‌های مشبک طلایی، گره می‌خورد. مادربزرگش همان‌جای همیشگی ایستاده بود. 

با همان چادرنماز سفیدش. پشت به او و رو به سمت گنبد طلایی، دخترکی کوچک، کنارش ایستاده بود و دستان او را محکم گرفته بود. در یک‌لحظه، دخترک برگشت و به زن نگاه کرد. بغضی سنگین در گلویی شکست. نسیمی آرام در صحن گوهرشاد وزیدن گرفت. گل‌های روی چادرنماز آهسته تکان می‌خوردند و زنی تنها، گوشه‌ای از صحن گوهرشاد، ایستاده بود و آهسته اشک می‌ریخت.

عکس : سارنگ سخا

گزارش خطا
ارسال نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تائید توسط شهرآرانیوز در سایت منتشر خواهد شد.
نظراتی که حاوی توهین و افترا باشد منتشر نخواهد شد.
پربازدید
{*Start Google Analytics Code*} <-- End Google Analytics Code -->