صفحه نخست

سیاست

اقتصاد

جامعه

فرهنگ‌وهنر

ورزش

شهرآرامحله

علم و فناوری

دین و فرهنگ رضوی

مشهد

چندرسانه‌ای

شهربانو

افغانستان

عکس

کودک

صفحات داخلی

عشق داند...

  • کد خبر: ۴۶۱۸۰
  • ۱۹ مهر ۱۳۹۹ - ۱۴:۰۲
  • ۱
بهروز فرهمند - روزنامه‌نگار
یکــــم. سوگــــمندیم و دل‌شکسته، اما بر سر آن نیستم که این چند بند، غمنامه شود و احساسات مخاطبانش را نشانه رود، همان‌طور که قرار نیست خاطره‌بازی باشد و روایت چند تجربه شخصی از روزگار یک جوان «شجریان‌باز» دهه‌پنجاهی.

دوم. «بزرگ» بخوانیمش یا نخوانیم، «همیشه استاد» ش لقب دهیم یا نه، «بی‌همتای زمانه» نامش دهیم یا ندهیم و هر پسوند دیگر، بر دنباله نام او بیفزاییم یا چنین نکنیم، به اندازه سر سوزنی به وزن و جایگاه او افزوده یا از او فروکاسته نمی‌شود. بخواهیم یا نخواهیم، بپذیریم یا نپذیریم، این یک «واقعیت» است.

سوم. محمدرضا شجریان، برکشیده از روزگاری است که آدم‌هایش خودساخته، بار می‌آمدند؛ بسان گل خوشبو در کویر. روزگاری که مانند امروز ما هرگز سخن از یافتن روشمند استعداد‌ها و کشف علمی نخبه‌ها -در هر فن و دانش و هنر- نبود. او نیز نخست، پیشه شریف آموزگاری را برگزید، اما وقتی استعدادش را یافت، بی‌درنگ به‌دنبال شکوفا کردن آن رفت و در این راه، هرگز از پا ننشست.

چهارم. شجریان جوان، خوب می‌دانست که استعداد اگر کشف شود، اما صیقل نخورد و جلا نیابد، فرجام خوش ندارد. او می‌دانست که جلا دادن، همان پشتکار و پایمردی است. شاید همین روحیه سبب می‌شود که او در محضر استادان آواز ایرانی، از پای تا به سر، همه سمع و بصر شود تا از هریک، درسی بیاموزد. همان پشتکار که «سایه» چنین روایتش می‌کند: «در سفر به شیراز، شجریان شنید در قهوه‌خانه‌ای در گوشه‌ای از شهر، فردی گمنام آواز می‌خواند و گویا صدایی شنیدنی دارد. او با اشتیاق، دست من و محمدرضا لطفی را گرفت و به آن قهوه‌خانه برد تا بتواند صدای مرد را بشنود، شاید چیزی در صدایش باشد و بتواند از آن بهره بگیرد.»

پنجم. در جایی نوشته‌اند: شجریان در زندگی‌اش، همه تخم‌مرغ‌هایش را در یک سبد نمی‌گذاشت و چندین و چند کار را با یکدیگر انجام می‌داد. نویسنده برای اثبات سخن خودش، به پرورش گل و گیاه، خوش‌نویسی و ساخت‌وساز‌های ابداعی استاد، در کنار آواز، اشاره می‌کند. من، اما می‌خواهم بگویم که استاد هرگز از این شاخه به آن شاخه نپرید. زندگی و یگانه کار او، موسیقی فاخر ایرانی بود که در همه عمر، بر آن تمرکز داشت و دنبال می‌کردش. آنچه، اما کار‌های دیگر او نامیده می‌شود، هرگز هم‌وزن و هم‌جایگاه با حرفه نخستین و واپسین شجریان (آواز ایرانی) نیست. درواقع، هرچیز دیگر، جز موسیقی آوازی، یا در زمره ذوقیات او شاید برای سرگرمی و فراغت است یا یک علاقه‌مندی شخصی در دنباله همان هنر آواز که برای استاد، عشق اول بود و آخر. هرچند زبانزد است که همان ذوقیات را نیز با کیفیت اعلا و والا اجرا می‌کرد و در آن‌ها هم ستودنی بود.

ششم. در روزگاری که برخی واژه‌ها هنوز معنای حقیقی خودشان را داشتند و ما فهم وارونه از آن‌ها نداشتیم، او هم نجیب‌زاده و آقازاده بود، هم ژن برتر داشت. مگر نه اینکه پدر، یک خراسانی شریف است که از عرق جبین، نان بر سر سفره همسر و فرزندانش می‌آورد و با صدای خوش که پدر برایش ارث گذاشته است، کتاب خدا تلاوت می‌کند؟ مگر نه اینکه همان ژن خدادادی است که جوان شهرستانی از پدر، میراث می‌گیرد و به برترین شکل ممکن، در خود می‌پروراندش؟ پس چه جای عجب، اگر «لقمه حلال» و «سفره پاکیزه» بر «ژن خوب» تاثیرش را بگذارد و آمیزه‌ای شود بس جادویی و اکسیرگونه که انسان باانگیزه و خستگی‌ناپذیر و باهوش و فراست را به جایی برساند که عزیز و ارجمند یک ملت شود؟

هفتم. هنر تام‌وتمام او این بود که دست یک‌یک ما را بگیرد و بگذارد در کف دست سعدی و حافظ و مولانا و خیام و عطار و ده‌ها شاعر قدیم و جدید دیگر. اگر از مردم این سرزمین نازنین بپرسیم که سروده‌های بزرگان شعر و ادب پارسی را که در گوشه ذهنشان -حالاحالاها- جا خوش کرده و گاه‌وبی‌گاه، زیر لب نجوا می‌کنند، چگونه از بر کرده‌اند و به یاد سپرده‌اند، به نظر شما چند تن از ایشان به بانگ بلند می‌گویند که هرچه داریم، همه از دولت آواز‌ها و تصنیف‌های عالیجناب شجریان است؟

هشتم. از همان روز که چهره متفاوت، اما خندانش را در یک پیام تصویری دیدیم که از زندگی با «مهمان ناخوانده» سخن می‌گفت، همه ما -بیش و کم- شاید دانستیم که دیگر او را نشسته بر روی صحنه نمی‌بینیم و از همان روز، دل به معجزه پروردگار بستیم. چه‌بسا دانستیم از شنیدن صدای تازه و اجرای زنده‌اش، از این پس، بی‌بهره شده‌ایم، اما راستش را بخواهید، نمی‌خواستیم باور کنیم. این شاید همان خصلت آدمیزاد است که سخت باور می‌کند رفتن تدریجی یا ناگهانی عزیزان را.

نهم. مگر نه اینکه مرگ، حق است؟ مگر نه اینکه فخر آواز ایران، در عمر بلند هشتادساله، هیچ کار نکرده یا ناتمام در کارنامه حرفه‌ای‌اش برجا نگذاشت تا ما امروز بخواهیم حسرت آن را بخوریم؟ پس چه جای دریغ و افسوس؟

دهم. آدم‌ها -همه- می‌روند. پیر و جوان، دارا و ندار، گمنام و نامدار، دیر یا زود. همگی، خدایشان بیامرزد. می‌روند و بازمانده‌ها را دل‌غمین می‌کنند. رفتن شماری، اما داغ سنگین‌تر بر دل‌ها آوار می‌کند؛ خاصه آن‌ها که چکیده فرهنگ و تمدن یک ملت هستند. اما چه باک که مام میهن، هرگز سترون نمی‌ماند. کسی چه می‌داند، شاید همین روز‌ها شجریان‌ها در دامان دارد و ما مردمان همچنان دلخوشیم به زایش وطن. دلخوشیم به امید!
ارسال نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تائید توسط شهرآرانیوز در سایت منتشر خواهد شد.
نظراتی که حاوی توهین و افترا باشد منتشر نخواهد شد.
نظرات بینندگان
انتشار یافته: ۱
در انتظار بررسی: ۰
غیر قابل انتشار: ۰
شریف رضا متانت راد
۱۳:۵۱ - ۱۴۰۰/۰۶/۳۱
دلخوشیم به زایش وطن ...