نمیدانم شما پدیده کارتنخوابی را چگونه میبینید، اما اگر از حس ترحم و همدلی که بیشوکم در نزد همه ما یکسان و مشترک است بگذریم، من میخواهم اعتراف کنم که تا همین پریروز بهجز پارهای کلیشههای ذهنی، چیز چندان زیادی از کارتنخوابها نمیدانستم.
دبیر کارگروه شورای اجتماعی محلات شهر مشهد، جوان اندیشهورز و پرتلاشی است که چندی پیش، فرصت همسخنی با وی دست داد. او بازدیدهای میدانی شبانه از کارتنخوابها داشته و سخنانش که برپایه دیدنیهای او از نزدیک است، باورهای ذهنی مرا درباره کارتنخوابی فروریخت.
اما پیش از هر چیز و از بابت «یک سوزن به خودمان و یک جوالدوز به دیگران»، بد نیست نخستین انگشت اتهام را بهسوی خودمان، اهلرسانه، نشانه بروم و بگویم که بخش بزرگی از کلیشههای ذهنی و باورهای منجمد، اما نهچندان درست را ما رسانهها درباره کارتنخوابها ساخته و پرداخته و بهخورد مخاطب دادهایم؛ مانند اینکه همه این جماعت کارتنخواب یا همگی معتادند یا خفتگیر و اگر نزدیکشان شوی، سرنگ آلوده و هزاربارمصرف را توی چشمانت فرومیکنند! یا اینکه با فرارسیدن زمستان اگر یک یا چند تن از این عزیزان جان باختند، علت را چشمبسته به سرمای استخوانسوز ربط میدهیم، بیآنکه در پی جستوجوی ریشههای دیگر ماجرا برآییم.
بحث دیگر که به کلیشههای ذهنی ما درباره کارتنخوابها دامن میزند، بهویژه در روزگار شبکههای اجتماعی و رقابت لایکخواهی، همان حس ترحم نمایشی و انساندوستی کاریکاتوری است؛ همانکه بسیاری از ما در اتاق گرمونرم نشستهایم و قهوه اسپرسو را بهبدن میزنیم، اما عکس کارتنخواب بینوا را که پیشتر صدهزار بار بازنشر شده است، در صفحه اینستاگرام خود میگذاریم و یک متن جگرسوز چندخطی را زیر عکس میچسبانیم تا لایک مخاطب پروانهای و دلنازک را بگیریم و ته آن نیز شاید یک دادخواست عدالتخواهانه را قلمی کنیم که «جناب مسئول!
چه نشستهای که زمستان میآید و میرود و روسیاهیاش برای زغال میماند!» اشتباه نشود! سخن این نیست که من و شما در شبکههای اجتماعی، کارتنخوابی یا هر آسیب اجتماعی دیگر را نبینیم و دربارهاش ننویسیم و یکدیگر را آگاه نکنیم، بلکه سخن این است که آگاهیدادن ما برمبنای شناخت درست از واقعیت باشد که این جز با مشاهده میدانی پیوسته و نگریستن پدیده از نزدیک و با همین دو چشم سر، بهدست نمیآید.
در این میان، پدیده کارتنخوابی نیز مانند همه آسیبهای اجتماعی دیگر، داستانی سرراست یا معادلهای تکمجهولی نیست، بلکه پدیدهای منشوری و چند مجهولی است. بهبیان ساده، همه این جماعت از یک قماش نیستند. یافتههای میدانی بهما نشان میدهد که برخی معتادند و برخی بزهکار و شماری دیگر هر دو یا هیچکدام. چنانکه معتادان نیز از یک جنس و همهشان متجاهر نیستند. بیگمان در جاهایی رفتار گلوبلبلی و مهرورزانه جواب میدهد، اما شاید در جای دیگر، همین رفتار پاسخ ندهد و برخورد قهری، اما هوشمندانه و مدیریتشده، بتواند این جماعت را از منجلاب بیرون بکشد.
مشاهده میدانی بهما همچنین میگوید، کارتنخوابهایی هستند که سوراخسنبههای فاضلابشهری را برای اسکان خوش میدارند، اما برخی دیگر، فراغت و خلوت را برای مصرف افیون یا هر کار دیگر در لابهلای بوتههای بلند شمشادهای خیابانی میجویند. کارتنخوابهایی هستند که اگر ۱۰ بار هم بازداشتشان کنید و به گرمخانه ببرید و کبابکوبیده و لباسفرم و مسواک و خمیردندان و شاخهای گلرز هم به ایشان بدهید، بیدرنگ تا رهاشان کنید، دوباره از همان آلونک پلشت در زیرزمین سر برمیآورند، زیرا رفیقان پایه دود و دم را در همانجا مییابند. مشکل این گروه سختدرمان شاید همان عزتنفس باشد که روانشناسان دربارهاش فراوان سخن گفتهاند.
سخن کوتاه کنم. پدیده کارتنخوابی پدیدهای پیچیده است. کارتنخوابها نیز آدمهای پیچیدهای هستند؛ هم از بابت انسانبودنشان و هم از منظر بیماریها و آسیبهایی که به آنها مبتلا هستند. این جماعت بینوا را بیشک باید دستگیری کرد و دریافت تا به زندگی بازگردند. هرگز مباد که آنها را بازیچه و اسباب ارضای حس انساندوستی نمایشی و کاذب خودمان در شبکههای اجتماعی قرار دهیم.
چنانکه شایسته است، مدیران و تصمیمسازان باید از تخصص و آوردههای کارشناسی جامعهشناسان و روانشناسان در برنامهریزی برای کاهش این پدیده ضداجتماعی بهره گیرند و صدالبته که در این میان، اولویت باید با برنامههایی باشد که برپایه بررسی و مطالعه دقیق میدانی، نوشته و تدوین شدهاند.