یکم. نمیدانم کدام رفیق شفیق برای نخستین بار، این کتاب را در دامان من نهاد. همین را میدانم که بزرگواری، پیشنهاد به خواندنش کرد، اما راستش را بخواهید، به یاد نمیآورم آن عزیز که بود؛ چه اینکه اگر در ذهن میداشتم، نامش را در این مجال و در همین بند نخستین، میآوردم و سپاس و قدردانیام را تقدیمش میکردم. افسوس!
دوم. سخن از کتابی است که بی هیچ گزافگویی، بیش از هر کتاب دیگر و در همه این سالها مرا شیفته خود کرده و ماه محرم هر سال که میرسد، تصمیم میگیرم یک بار دیگر بخوانمش؛ شاید یک جور نذر فردی، یا هرچه شما بنامیدش.
سوم. به گمانم، برای اولینبار در سال ۷۴ یا ۷۵ خواندمش. نمیدانم در آن چه بود که پس از آن، بارها و بارها آن را خواندم و هربار، تازهتر مینمود و نکتهها در پیش نظرم میگشود. کار به جایی رسید که دستکم، هر دو سهسال یک بار، نسخههای چاپ جدیدتر را میخریدم و به دوستان و رفقا- در مناسبتها و خاصه در دهه محرم- هدیه میدادم. به یاد میآورم در یک سال که قیمت پشت جلد کتاب ۸۵۰ تومان بود، ۱۰۰ نسخهاش را از ۲ کتابفروشی شهر و در ۲ نوبت خریدم تا به رفقای جان تقدیم کنم. ناگفته نماند قیمت همواره مناسب کتاب هم مزید بر علت میشد تا بتوانم دست به جیب بشوم و حاتم طاییبازی درآورم!
چهارم. سخن از کتاب «پس از ۵۰ سال؛ پژوهشی تازه پیرامون قیام حسین (ع)»، به قلم جاودانه استاد علامه، سیدجعفر شهیدی (۱۲۹۷ش -۱۳۸۶ش) است. اثر ۲۱۶ صفحهای که چاپ پنجاهوچهارم را پشت سر گذاشته. دیباچه کتاب را که میخوانی، حیرت میکنی از اینکه امضای استاد را به تاریخ اسفند ۱۳۵۷ خورشیدی دارد، و شگفتی افزونتر، شاید از بابت نگاه متفاوت و خلاقانه استاد به بحث پردامنه قیام عاشورا؛ خاصه در آن سالهای قحطی یا کمرونقی نوآوریهای دینی.
پنجم. اگر دل و دماغش را دارید، بیایید در چند بند پیش رو، بخشهایی از کتاب را -بیهیچ داوری- بخوانیم. شاید آنها که فرصت و اقبال خواندنش را نداشتهاند، قیام عاشورا را از زوایههای دیگر هم ببینند؛ چشماندازی که علامه شهیدی- نزدیک به نیم قرن پیش- با کوشش و مجاهدت علمی بیهمتایش، آن را فراروی نگاه ما نهاد.
ششم. علامه شهیدی، علت فاجعه را تنها در سال ۶۰ و ۶۱ هجری قمری جستوجو نمیکند. او دست خواننده کتاب را میگیرد و به سالها پیش میبرد؛ چنان دور، تا روزگار پیش از تولد پیامبر اسلام. با این انگیزه و پرسش کلیدی: «مقصود من از نوشتن این یادداشتها مقتلنویسی، تبلیغ مذهبی و حتی نوشتن تاریخ نیست. من کوشیدهام تا خود بدانم آنچه رخ داد، چرا رخ داد؟» (پس از ۵۰ سال، ص ۷).
هفتم. «چه شد اجتماع مسلمان آن روز درمقابل این حادثه تا آن حد خونسردی و بیاعتنایی نشان داد؟» (پس از ۵۰ سال، ص ۱۵). کتاب با واکاوی مثالزدنی، این پرسش را پاسخ میگوید.
هشتم. «در ۲۰ سال آخر این ۵۰ سال، دیگر سخن در این نبود که زمامدار باید عادل باشد یا نه. اگر برخلاف عدالت رفت، باید به او هشدار داد یا نه. آنچه در این سالها مهم مینمود، اینکه چه باید کرد تا زمامدار را راضی نگاه داشت.» (پس از ۵۰ سال، ص ۳۲).
نهم. «اگر جزئی بیعدالتی در اجتماعی پدید آمد و فوری برطرف نشد، بیعدالتیهای دیگر را یکی پس از دیگری به دنبال خواهد داشت.» (پس از ۵۰ سال، ص ۸۵). به نظر شما این سخن با نابسامانیهای جامعه امروز ما نسبت و تناسب ندارد؟
دهم. شاید بیشتر شما داستان پسر عاص را در فتح مصر با دو کبوتر شنیده باشید. عمرو ابنالعاص به هنگام فتح مصر در جایی که امروز «فساط» نام گرفته است خیمه زده بود. روزی که اردو میخواست از جای خود برخیزد و به جای دیگر رود، به فرمانده سپاه گفتند: کبوتری بر فراز چادر تو آشیانه کرده و تخم نهاده. اگر چادر برچینیم این تخمها میشکند و کبوتر نر و ماده آزرده میشوند. پسر عاص گفت: چادر برپا بماند! یک تن از سپاهیان همین جا توقف کند تا این کبوتر، بچههایش را پرواز دهد، سپس چادر را برچینید. از این داستان بیش از ۴۰ سال نمیگذرد که میبینیم فرزندان همان مردم، خیمههای دختران پیغمبر خود را به آتش میکشند تا کودکان خردسال حسین و نوههای محمد را بسوزانند! راستی کدام یک از این دو صحنه رقتانگیزتر است؟ چه میشود انسانی تا این درجه از نقطه اوج، فرود آید و به نقطه سقوط برسد؟ چه پیچیده معجونی که مغز انسانی نام گرفته است!... سخن پروردگار، بهتر از هر گفتار این معما را توجیه میکند؛ «شیطان بر آنها چیره شد و یاد خدا را از دل آنان برد.» (سوره مجادله/۱۹).