علاقه به سفر تحصیلات و شغل احسان هرندیزاده را تحت تأثیر خود قرار داده است. او که لیسانس نرمافزار دارد، متوجه میشود شرکتهای بازرگانی به نیروی مسلط به زبان انگلیسی و بازرگانی برای رایزنی کاری در گوشه و کنار دنیا نیاز دارند.
احسان هرندیزاده | شهرآرانیوز؛ علاقه به سفر تحصیلات و شغل احسان هرندیزاده را تحت تأثیر خود قرار داده است. او که لیسانس نرمافزار دارد، متوجه میشود شرکتهای بازرگانی به نیروی مسلط به زبان انگلیسی و بازرگانی برای رایزنی کاری در گوشه و کنار دنیا نیاز دارند.
سوای درآمد، این برای هرندی یک شانس بزرگ است برای سفر؛ بنابراین دستبهکار میشود کارشناسی ارشد را امبیای میخواند، زبان انگلیسی را که میدانست زبان اسپانیایی را هم میآموزد تا بتواند به عنوان سفیر شرکتهای بازرگانی سفر کند. هرندیزاده در طول ۱۳ سال گذشته به ۴۳ کشور دنیا سفر کرده و امروز بزرگترین دستاوردش را دوستان فراوانی میداند که به واسطه سفر در این کره خاکی پیدا کرده است.
۲ سال پیش، سفری دوسههفتهای به ۴ کشور رومانی، بلغارستان، مقدونیه و صربستان داشتم. سفرم از بخارست، پایتخت رومانی، شروع شد که شهر بزرگی است. با کمک دوست خوب رومانیاییام به نام یونوت که دو سال پیش در ایران با او آشنا شده بودم، توانستم شهر را بهخوبی بگردم. بعد از رومانی، مقصدم صوفیا، پایتخت بلغارستان، بود. به پیشنهاد یکی دیگر از دوستان خارجیام، تصمیم گرفتم از شهر کوچک و زیبای ولیکوتارنوو که تقریبا سمت شمال بلغارستان است هم دیدن و دوستی را در آنجا ملاقات کنم. برای مسیر بخارست به ولیکو، اتوبوس یا قطاری وجود نداشت. قیمت تاکسی را چک کردم. حدود ۱۰۰ تا ۱۲۰ یورو میشد که برای منی که معمولا ارزان سفر میکنم خیلی زیاد بود! نقشه را چک کردم و رسیدم به شهری مرزی به نامه روسه در بلغارستان. میتوانستم با اتوبوس به روسه بروم و از آنجا با یک اتوبوس دیگر خودم را به ولیکو برسانم. با احتساب پول یک شب اقامت در هتل، اتوبوس و گشت در شهر، باز هم این مسیر از لحاظ هزینه بهصرفهتر بود؛ بنابراین بلیت اتوبوس شرکت فلیکسباس به مقصد روسه را که ۶ یورو بود برای ساعت ۹ شب رزرو کردم. آنطور که در اینترنت جستوجو کردم، تا روسه حدود ۲ ساعت و نیم راه در پیش داشتم.
عادت من در سفر این است که معمولا یک ربع تا نیم ساعت قبل از حرکت، در ترمینال یا ایستگاه قطار حاضر میشوم تا اگر مشکلی پیش آمد، از اتوبوس یا قطار جا نمانم. ۵ دقیقه مانده بود به حرکت و هنوز خبری از اتوبوس من نبود. چند نفر در سکوهای دیگر منتظر مسافر بودند.
رفتم سمت سکویی که روی بلیت نوشته بود. مردی نسبتا قدبلند با خالکوبیهای فراوان آنجا ایستاده بود. پرسیدم «اتوبوس روسه نمیآد؟» گوشی تلفنش را نگاه کرد. چشمم افتاد و دیدم اسم من در یک فایل اکسل ساده نوشته شده و هیچ اسم دیگری هم نیست. گفت: احسان تویی؟ گفتم: بله. گفت: مسافر منی. گفتم: پس اتوبوس کجاست؟ گفت: اتوبوس نیست. با ماشین من میرویم. ماشینش یک ون هفتهشتنفره مرسدس بنز بود. در این ۱۱ سالی که سفر میکردم، چند بار دیگری هم با فلیکسباس در اروپا اینور و آنور رفته بودم، ولی تا به حال چنین چیزی ندیده بودم!
من تنها با کلی پول نقد، لپتاپ و چمدانم، اوایل سفر در شرق اروپا، باید به شخصی اعتماد کنم و در شب مسیری را بروم که اولین بار است قدم در آن میگذارم، آن هم نه با اتوبوس، با یک ون!
باید تصمیم میگرفتم که اعتماد کنم و بروم یا تا صبح همانجا سر کنم و بعد فکری بکنم! با دوست رومانیاییام تماس گرفتم و داستان را گفتم. گوشی تلفن را دادم به راننده و با هم صحبت کردند. بعد دوستم گفت ایشان رومانیایی نیست و بلغار است. گفت: فکر نکنم مشکلی باشد، ولی مراقب باش! کمی فکر کردم و تصمیم گرفتم بروم! از ماشین و پلاکش عکسی گرفتم و برای این دوست رومانیایی و همچنین یک دوست ایرانیام فرستادم و ماجرا را توضیح دادم.
سوار ماشین که شدم، راننده گفت برو عقب راحت بخواب! حالا من با این همه اضطراب، همین یک کارم مانده بود که بروم و بخوابم! نسشتم جلو. گوگلمپ را روشن کردم، جوری که راننده هم ببیند حواسم به مسیر هست!
قسمتهایی از جاده خیلی باریک و تاریک بود، برای کاهش اضطراب و البته آشنایی بیشتر، شروع کردم به حرف زدن با راننده. کمی که صحبت کردیم، احساس کردم آدم بدی نیست. کمکم حتی آنقدر صمیمی شدیم که گل گفتیم و خندیدیم و میوههایی را که همراهم بود قاچ کردم و با هم خوردیم. قبلا افسر مهاجرت مرزی بلغارستان بوده و حالا راننده ون شده است. زمان خیلی زود گذشت و رسیدیم به مرز. جالب بود که لب مرز حتی چهره من را ندیدند. فقط گذرنامهام را گرفتند و مهر خروج از رومانی و ورود به بلغارستان را در ۲ باجه کنارهم زدند.
تا به حال هیچ مرزی را آنقدر راحت رد نکرده بودم! (در عوض، هنگام خروج از بلغارستان و ورود به مقدونیه، افسران مرزی مقدونیه با انواع سؤالهایی که پرسیدند تلافی کردند!) از آنجایی که حدود ساعت ۱۲ شب به روسه میرسیدیم و خبری از اتوبوس درونشهری نبود، باید از ترمینال تاکسی میگرفتم و به هتل میرفتم که خیلی هم ارزان تمام نمیشد، اما وقتی رسیدیم به روسه، راننده با اصرار آدرس هتلم را پرسید و من را تا جلو در هتل رساند. یعنی ویآیپیتر از این نمیشد! برای من تجربه جالبی بود و باید از شرکت فلکیسباس و مسافران عزیز و کم آن مسیر تشکر کنم که باعث شدند من با ون بنز اختصاصی از رومانی به بلغارستان سفر کنم!