صفحه نخست

سیاست

اقتصاد

جامعه

فرهنگ‌وهنر

ورزش

شهرآرامحله

علم و فناوری

دین و فرهنگ رضوی

مشهد

چندرسانه‌ای

شهربانو

افغانستان

عکس

کودک

صفحات داخلی

روایتی از همدلی نیکوکاران مشهدی با سالمندان و بیماران افغانستانی

  • کد خبر: ۸۷۵۲۴
  • ۲۰ آبان ۱۴۰۰ - ۱۱:۰۶
«مرز» تعهد جغرافیاست به خودش و گرنه ما آدم‌ها همه یک شکلیم و مهربانی مرزی ندارد. مهربانی نمی‌پرسد، ایرانی هستی یا افغانستانی. برای مهربانی و مهربانان انسان بودن کافی است.

الهام مهدیزاده | شهرآرانیوز؛ «مرز» تعهد جغرافیاست به خودش و گرنه ما آدم‌ها همه یک شکلیم و مهربانی مرزی ندارد. مهربانی نمی‌پرسد، ایرانی هستی یا افغانستانی. برای مهربانی و مهربانان انسان بودن کافی است. همین است که آوازه مهربانی‌های بدون مرز خیلی زود می‌پیچد. همچون «دوشنبه‌های همدلی» خیران بنیاد خیریه عماد که به گوش نهاد‌های خیریه سازمان ملل نیز رسید و از آن قدردانی شد.

حوزه کار این ٰنیکوکاران بسیار گسترده است. از مددکاری تا خدمات درمانی را پوشش می‌دهد. درپی همین خبرها، سری زدیم به کوچه پس کوچه‌های بولوار شهید آوینی که مسکن مهاجران بسیاری است و به نوعی حوزه اصلی فعالیت‌های خیرخواهانه این گروه از همشهری‌های ماست.

قرارمان را یک هفته قبل با بنیاد خیریه عماد هماهنگ کردیم. چند ساعت مانده به رفتن مدیر اجرایی خیریه تماس می‌گیرد؛ «ببخشید عموی من فوت کرده اند و الان مراسم تشییع جنازه است. کمی دیر می‌رسم.» سرقولش می‌ماند و چند دقیقه بعد رسیدن ما خودش را می‌رساند.

سعید کاظمی مدیر اجرایی بنیاد خیریه عماد است. قرارمان با اوست. بناست کمک‌های خیرخواهانه خیران را به دست خانواده‌های نیازمند، بیماران مبتلا به سل و اچ آی وی برسانند.

مسیر تعریف شده بولوار شهید آوینی و مرکز بهداشت شماره دو مشهد است. کاظمی که همراه جوانی آمده بود، او را رضا کاشکی و اهل سبزوار معرفی می‌کند و می‌گوید: این آقا رضا از جوان‌های درجه یک است. با اینکه خودش و خانواده هتل دار هستند و کار و مشغله زیاد دارد، هر زمان کاری داشته باشیم نه نمی‌آورد. امروز همراهی کرد تا مرغ تازه و کشتار روز را با قیمت مناسب برای بسته‌های معیشتی خریداری کنیم.
کاظمی و کاشکی کوچه‌های پیچ در پیچ گلشهر را خوب می‌شناسند. می‌رسیم به یک کوچه یک متری که پیرزنی ابتدای آن و زیر تابش کم فروغ آفتاب پاییزی نشسته است.

پیرزن بچه‌های بنیاد را می‌شناسد. با کمر خمیده و دست‌های لرزان به پیشواز می‌آید. کلماتش نشانی گویش افغانستانی را دارد و می‌خواهد مهمان خانه اش باشیم. در خانه پیرزن در انتهای کوچه نیمه باز است. تا رسیدن به در خانه کاظمی توضیح می‌دهد همسر پیرزن چند سال قبل فوت کرده است و یک فرزند دارد که در افغانستان زندگی می‌کند.
آن طور که او می‌گوید خانه اجاره‌ای است و خود پیرزن باوجود کهولت سن ناچار است برای گذاران زندگی ضایعات جمع کند.

حیاط خانه پیرزن کوچک است، شاید ۶ مترمربع. گوشه حیاط یک راه پله زنگ زده آهنی برای رفت وآمد هست و زیرش چند کیسه مملو از ضایعات کاغذی و پلاستیکی. پیرزن پرده جلوی در اتاقش را کنار می‌زند. سرش را به سختی بالا می‌گیرد تا به مهمان‌ها برای ورود تعارف بزند. داخل می‌شویم. اتاق هم اندازه حیاط است با سقفی که کوتاه است. یک فرش، یک دست رختخواب و یک اجاق گاز که روی زمین گذاشته است تا پخت وپز برایش آسان باشد.
از جمع کردن ضایعات و به دوش کشیدن کیسه‌ها می‌پرسیم. هنگام پرسیدن این سؤال نگاهم می‌کند، اما پاسخی نمی‌دهد.

کاظمی می‌گوید: حاج خانم مشکل شنوایی دارند، بلند صحبت کنید.» خودش سؤالم را بلندتر می‌پرسد. پیرزن آرام می‌گوید: کارتن‌ها را از فلکه اول می‌آورم. رمقی ندارم که زیاد جمع کنم. همه را گوشه حیاط می‌گذارم تا بعد چند روز بفروشم. چه کنم باید پولی برای نان و خورد و خوراک داشته باشم.»
منظورش از فلکه اول میدان شهرک آوینی است که تا خانه اش ۵۰۰ متر فاصله دارد.

غیر شما کسی درِ این خانه را نمی‌زند

قرار بعدی خانه زوج سالمندی است که یکی از همراهان در توضیحش می‌گوید: «هر دو تبعه افغانستان هستند و در ایران کس و کاری ندارند. مرد دیگر توان کار کردن ندارد و برای خوردوخوراک هم با مشکل روبه رو هستند. البته دردشان فقط بی پولی و ناتوانی برای کارکردن و درآوردن هزینه هایشان نیست. چند سال قبل خانم این آقا دچار چشم درد می‌شود، اما به دلیل بی پولی برای درمان امروز و فردا می‌کند و سعی می‌کند به نحوی با درد چشم کنار بیاید. این تأخیر‌ها کار خودش را می‌کند. درد بیشتر می‌شود و حالا پیرزن نور چشم ندارد و هر دوچشمش نابیناست.»

با این حرف‌ها طول کوچه را طی می‌کنیم تا می‌رسیم روبه روی در کوچکی که از آفتاب رنگ و رویی برایش نمانده است. در که می‌زنند صدایی خسته جواب می‌دهد: «الان می‌آیم.» آمدنش، اما مساوی است با انتظار چند دقیقه‌ای ما. در را باز می‌کند. همه حیاط و خانه با یک چشم گرداندن کوتاه دیده می‌شود. حیاط کوچک خانه خاکی است و خبری از موزاییک نیست. یک اتاق جمع وجور هم گوشه حیاط محل زندگی این پیرمرد و پیرزن است.

یکی از همراهان برای اینکه پیرمرد اذیت نشود، یک «یاا...» بلند می‌گوید و خودش بسته معشیتی را می‌برد داخل. من می‌شنوم که با هر قدمی که برمی دارد، پیرمرد دعای خیری همراهش می‌کند: «الهی خیر ببینید. الهی هرچه می‌خواهید خدا به شما و خیران بدهد که حواستان به ماست. به خدا جز شما که هرازگاهی سراغ ما را می‌گیرید و در این خانه را می‌زنید دیگر کسی در این خانه را نمی‌زند.»

همه فرزندان معلولم

گذشتن از میان کوچه‌های تنگ محله آوینی سختی‌های خاص خود را دارد. اینجا رفت وآمد بر اساس حق تقدم نیست. صبوری راننده‌ها و اجازه دادن راننده مقابل است که راه را برای ما باز می‌کند. به این ترتیب از چند کوچه و خیابان دیگر می‌گذریم تا برسیم به خانه یک خانواده دیگر. آن‌ها هم جزو اتباع افغانستانی هستند و سه فرزند معلول دارند؛ دو پسر و یک دختر. معلولیت بچه هایش برایم عجیب است وقتی که می‌شنوم. اینکه فرزندان یک خانواده تا نوجوانی سالم باشند، اما اندک اندک به دلیل یک بیماری ناشناخته، اعصاب و ماهیچه‌های پاهایشان از کار بیفتد خیلی عجیب است. این ناتوانی کم کم به قسمت‌های دیگر بدن نیز ریشه می‌دواند تا امروز سه فرزند این خانواده معلول حرکتی باشند.

خود پیرزن در را با خوش رویی باز می‌کند و تعارف می‌کند وارد خانه شویم. هوای داخل خانه به شدت بوی نم و ماندگی دارد. پیرزن هم این را می‌داند و می‌گوید که در و پنجر‌ها را به خاطرسرما و زیادشدن درد دست هایش بسته است. دست‌های رنجور و ناتوانش هم به خاطر بلندکردن و جابه جا کردن بچه‌ها دچار آرتروز شده است. می‌گوید: با هر سوز و سرمایی دست هایم تیر می‌کشد. عمری از من گذشته و دست و پایم می‌لرزد، اما نمی‌شود کار بچه‌ها را نکرد.

پیرزن به دختر معلولش که روی تشکی دراز کشیده است، اشاره می‌کند و می‌گوید: معصومه الان چهل سال دارد. باید کمی بلندش کنم تا بتواند غذا بخورد. غذا‌ها را هم باید له کنم، زیرا دندانی برای خوردن ندارد.
آن طور که پیرزن می‌گوید شوهرش به دنبال کار رفته است سرگذر؛ «الان باید استراحت کنیم، اما نمی‌شود. برای همین رفت سرگذر شاید کاری پیدا کند. شوهرم هم دست کمی از من ندارد؛ برای همین خیلی کم او را سرکار می‌برند. اما خدا بزرگ است.»

پیرزن دل پری دارد از چرخ روزگار. هربار که قصد رفتن می‌کنیم، دست مرا می‌گیرد که «بنشین دخترم. کجا می‌خواهی بروی. بگذار بروم چای برایتان بیاورم.» و بعد دوباره ادامه می‌دهد: «نمی دانم تا کی می‌توانم بچه‌ها را سروسامان بدهم. هر شب که سرم را روی بالش می‌گذارم، از خدا می‌خواهم کمک کند. می‌ترسم از روزی که نباشم. الان هر شب دعا می‌کنم که امام زمان (عج) بیاید. او که بیاید همه مشکلات مردم حل می‌شود.»

غذای گرم برای بیماران خاص

قرار بعدی ما مرکز بهداشت شماره دو مشهد است. مرکزی که چندسالی است که با همراهی پزشکان و خیران خیریه عماد برای بیماران اچ آی وی مثبت و مسلول دوشنبه‌های همدلی دارد؛ یعنی علاوه بر خدمات درمانی، به بیماران غذای گرم و بسته‌های معیشتی می‌رساند. دکتر حسین نوربخش، مسئول واحد بیماری‌های مرکز بهداشت شمار دو، واقع در خیابان پنجراه است. او می‌خواهد لابه لای گفتگو به محل مرکز مشاوره بیماران مبتلا به اچ‌ای وی و سل نیز سری بزنیم. هنگام رفتن توضیح می‌دهد که شروع دوشنبه‌های همدلی چند ماه قبل بوده و در همین مدت اثرگذاری خوبی داشته است.

به سالن مرکز مشاوره می‌رسیم. چند خانم و آقای مبتلا به اچ آی وی روی صندلی نشسته اند. ماسک و شال دارند و بعضی شان هم یک کلاه را چنان پایین کشیده اند که از پهنای صورت فقط چشم هایشان پیداست.
نوربخش آرام‌تر می‌گوید: بیماران آچ‌ای وی مثبت ما هستند. آن‌ها غیر از شرایط خاص بیماری خود مشکلات خانوادگی نیز دارند. بیشترشان هم برای درمان پیگیر نیستند؛ برای همین بار‌ها اتفاق می‌افتد که بیماری برای ادامه کار‌های مشاوره و درمان به مرکز مراجعه نمی‌کند.

تغذیه نامناسب درمان را به تأخیر می‌اندازد

مسئول واحد بیماری‌های مرکز بهداشت شماره دو اضافه می‌کند که بیماران دارای اچ‌ای وی و سل به دلیل شرایط ضعیف سیستم ایمنی نیاز به توجهات تغذیه‌ای دارند، اما شرایط اقتصادی بیماران این محدوده کار درمان و حتی بهبود آنان را دچار مشکل کرده است.

نوربخش می‌گوید: بار‌ها دیده ایم که بیماری به دلیل نخوردن غذای مناسب دچار مشکلات حاد شده و بیماری بر او غلبه کرده است. ابتدا بیمارانی را که مشکلات اقتصادی داشتند شناسایی کردیم و در حد توان هم برای تهیه سبد‌هایی معیشتی کمک کردیم، اما تعداد بیماران زیاد است و مشکلات اقتصادی هم اجازه نمی‌دهد که کمک‌ها مستمر باشد.

او برای نشان دادن وخامت اوضاع، ماجرای یک خانواده را تعریف می‌کند و می‌گوید: در جریان درمان یک بیمار مسلول، هفته‌ای یک بار به او غذای گرم می‌رساندیم؛ باوجوداین وقتی مراجعه می‌کرد می‌دیدیم که حال و روزش بهتر نمی‌شود. وقتی پرسیدیم مگر به خوردوخوراکت رسیدگی نمی‌کنی؟ گفت: من بچه دارم و خودم تنها نیستم. نمی‌توانم غذایی را که می‌دهید خودم تنهایی بخورم. از گلویم پایین نمی‌رود. بعد از آن بود که تلاش را بیشتر کردیم و خیران نیز همراهی کردند تا به همه اعضای خانواده بیماران مبتلا به سل یا اچ‌ای وی هفته‌ای یک بار غذای گرم برسانیم.

۱۲۰ بیمار مبتلا به سل، فقط در منطقه ۲

نوربخش در تشریح وضعیت مناطق پنجتن، التیمور، گلشهر و آوینی که زیرپوشش مرکز بهداشت شماره ۲ هستند، می‌گوید در مناطق زیرپوشش مرکز، بیماری سل هر سال به جان عده‌ای می‌افتد و حداقل آنان را ۶ ماه زمین گیر می‌کند و از کار و زندگی عقب می‌اندازد.

مسئول بیماری‌های مرکز بهداشت شماره دو مشهد تأکید می‌کند طی دو سال اخیر به دلیل شرایط کرونا بیمار یابی با مشکل روبه رو شده است، اما به صورت میانگین هر سال ۱۲۰ نفر در این محدوده سل می‌گیرند.
او توضیحی برای زیاد یا کم بودن آمار ندارد. می‌گوید نمی‌توان قیاسی از تعداد زیاد یا کم بیماران داشت، اما آنچه که مشهود است در مناطق حاشیه مشهد به دلیل حضور مهاجران و رفت وآمد آنان به کشورهایشان، تعداد بیماران سل بیشتر است.
به گفته او اکنون شرایط ابتلا به سل در کشور‌های همسایه ایران از جمله در افغانستان بیشتر از تعداد ابتلا در ایران است و همین مسئله در انتقال بیماری به مشهد نقش بسزایی دارد.

ارسال نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تائید توسط شهرآرانیوز در سایت منتشر خواهد شد.
نظراتی که حاوی توهین و افترا باشد منتشر نخواهد شد.