سرخط خبرها

کنار تو درگیر آرامشیم

  • کد خبر: ۱۸۱۶
  • ۲۳ تير ۱۳۹۸ - ۱۱:۵۴
کنار تو درگیر آرامشیم
زمزمه حافظان امنیت مثل دیگر خدمتگزاران حرم رضوی شنیدنی است

زیارت، وقت و زمان ندارد. این گفته من نیست؛ موج آدم‌هایی می‌گوید که هر ساعت از شبانه‌روز در صحن سقاخانه، رواق‌ها و صحن‌ها، زیر شبستان‌های مسجد گوهرشاد و... متراکم و کنار هم نشسته‌اند و هرکدام با زبان دل خود حرف می‌زنند؛ بی‌تکلف، راحت، صمیمی و بی هیچ تشریفاتی.
آدم‌ها اینجا خودِ خودشان هستند؛ خودشان و آقایی که بامرام است، که مهربان است، که عزیز است و شهره و به علی‌بن‌موسی‌الرضا (ع) معروف است.
 آدم‌ها هیچ‌کدامشان شبیه دیگری نیستند. با لباس‌هایی که فرق می‌کند و لهجه‌هایی که هرکدام نشان از شهری مشخص دارد، اما بعضی‌ها متمایز و خاص‌اند.
شاید هیچ‌کدامشان را نتوان جای دیگری جز اینجا دید. لباس‌های یکدست دارند، کت بلند و سرمه‌ای یا سیاه و گاهی هم کلاهی بر سر. روی سینه شان نشان طلایی آستان قدس رضوی است. بین این نشان و آن نام، یک لقب است که همه به آن افتخار می‌کنند؛ خادم حرم امام رضا(ع).  
انگار در عین نزدیکی، دور از دسترس‌اند. شاید به دلیل موقعیتی که برای به دست آوردنش باید مدت‌ها در انتظار باشند و تلاش کنند.خدمت در حرم رضوی اصلا ساده نیست. پروسه طولانی دارد که گاه سال‌ها زمان می‌برد.
خیال نکنید نظم و امنیت یک مجموعه بزرگ و وسیع که میهمانانی از همه جای دنیا دارد، راحت باشد. این آسودگی در رفت‌وآمد، حاصل تلاش آن‌هایی است که به صورت افتخاری، رسمی و تشرفی به زائران بارگاه رضوی خدمت می‌کنند.
از بین گروه‌های خدمتگزار شامل خادمان، خدمت در بازرسی‌ها خیلی خوشایند زائران نیست؛ کسانی که مجبورند برای حفظ امنیت داخل حرم، سخت‌گیری‌هایی  اعمال کنند که زائر آن را دوست ندارد.
حتما شما هم با آن‌ها برخورد داشته‌اید و خادمان این مجموعه به آوردن چیزهایی که مجاز نیست، گیر داده‌اند؛ اما قبول کنید اجرای دستورالعمل وظیفه آن‌هاست و اصلا قصد آزار دادن میهمان این خانه را ندارند. آن‌ها همه تلاششان را می‌کنند تا زائر علی‌بن‌موسی‌الرضا(ع) دلخور از این در نرود.
مقدمه خیلی فراتر از حد معمول شد. برویم سر اصل ماجرا و اینکه در دهه کرامت فرصت هم‌نشینی و گپ زدن با برخی از خادمان این درگاه فراهم شد. دربانان، کفشداران و فراشان از خاطراتشان گفتند؛ اما کنار این‌ها هستند کسانی که برای حفظ امنیت تلاش می‌کنند و وقتش رسیده‌است که به تک‌تک آن‌ها هم خداقوتی بگوییم.

 

بیمه امام هشتم(ع) شدیم
سیدحمزه زارع و حمید نصیری را از بین خادمان بازرسی برای گفت‌وگو انتخاب کردیم. یکی با تجربه 22 سال خدمت و دیگری در ابتدای مسیر و با تجربه 4 سال خدمت.
 سید، بازنشسته سپاه است؛ پخته و دنیادیده. سال‌های جوانی‌اش را در خط‌ مقدم جنگ گذرانده و به نوعی دیگر خدمت کرده است و بعد از این دوران مصمم می‌شود که هفته‌ای یک روز را در حرم باشد. لابه‌لای حرف‌ها به تاریخ تولدش اشاره کوتاهی می‌کند؛ 1325. بی هیچ حرفی از کودکی و نوجوانی، سراغ سال‌های جنگ می‌رود.
محال است خاطرات آن روزها و عملیات‌های مختلف جنگی از خاطرم برود. روزهای آتش و خمپاره دهلاویه، آزادسازی این شهر و شهرهای دیگر، گلوله‌ها‌یی که هم‌رزمانم را جلو چشمانم از پا انداخت و شهیدشان کرد و هنوز هم به یاد آوردنش اذیتم می‌کند. خیلی‌ها چشم‌، دست یا پاهایشان را از دست دادند، حتی خمپاره سرشان را برد اما روی اراده بچه‌ها تأثیر نداشت. خلوص آن‌ها با این چیزها کم‌رنگ نمی‌شد.
 بسیجی بودم و در حوزه 6 مالک مسجد امام حسین(ع) خدمت می‌کردم. جنگ که شروع شد، بزرگ و کوچک نمی‌شناخت؛ همه برای رفتن و جنگیدن پیش‌قدم شده بودند. این‌ها که تعریف می‌کنم، مخلصانه و بااشتیاق تمام بود. خدا حافظ همه آدم‌های خوب باشد. فرمانده این حوزه که تعریفش را می‌کنم، از آن آدم‌های مخلص و باصفا بود که فقط برای خدا کار می‌کرد. او روی من و افرادی امثال من خیلی تأثیر گذاشت. من هم با خیلی‌های دیگر عازم شدم.  
از شروع جنگ تا پایانش 8 سال زمان برد. همه ایام درگیر جنگ و در رفت‌وبرگشت بین خط مقدم بودم. میدان جنگ، شوخی نداشت. هر بار که می‌رفتم، امکانش خیلی زیاد بود که برنگردم. تمام این سال‌ها خیلی‌ها مثل من درگیر جنگ بودند و حرف‌هایی که خیلی‌های دیگر زده‌اند، تکرار کردن ندارد؛ اما دستاوردش را با هیچ‌چیز نمی‌شد عوض کرد. جنگ به ما آموخت که دشمن بین جمعیتی که با هم یک‌رنگ و یک‌دل است، نمی‌تواند نفوذ کند. نکته طلایی که باعث پیروزی ما شده بود، همین بود. خودمان را بیمه امام هشتم(ع) کرده بودیم. مثل من خیلی‌های دیگر از مشهد خودشان را به امام رضا(ع) سپرده و آمده بودند خط مقدم؛ اما اینکه می‌گویند جنگ روح آدم را بزرگ می‌کند، واقعیت دارد. ایثار و ازخودگذشتگی و فداکاری هر جا که باشد، آدم را از حالت معمولی و عادی پیش‌تر می‌برد.
سال‌های سختی بود؛ بی‌آبی، گرما و سرما و هراس از اینکه هر لحظه گلوله جانت را بگیرد، نمی‌گذاشت خیلی راحت زندگی کنیم؛ اما خوب بود. این «خوب» را که می‌گویم، خیلی پر‌رنگ‌تر از حرفی است که الان می‌زنم و چشم‌هایمان را به دنیای تازه‌ای باز کرد.
به اینجا که می‌رسد، شلوارش را تا زانو بالا می‌زند و ادامه می‌دهد: گلوله، مستقیم به پایم خورد. ترکشی هم در شانه‌ام است. آسیب شدید موج انفجار نیز گوشم را مصدوم کرده و نمی‌توانم خوب بشنوم؛ اما با همه این‌ها دوران شیرین همراهی‌ها و همگامی‌ها بود که ما را پیروز میدان کرد.

 

کتک هم خورده‌ایم
این‌ها از جنگ و دورانی بود که خوشبختانه خوب خودمان را نشان دادیم و بعد از آن فراغتی بود که حاصل شد و من مثل خیلی‌ها آرزوی خدمت در حرم را داشتم. به این سادگی‌ها که تعریفش را می‌کنم، نیست؛ خیلی امروز و فردا شد تا اینکه ماجرای عاشورای 73 پیش آمد و بمب‌گذاری در حرم مطهر و شهادت جمعی از زائران.
حرکت عجیب و غیرقابل باوری بود که یک نفر بخواهد تا دنیا دنیاست، این ننگ را کنار اسم خود داشته باشد. بمب‌گذاری که در حرم علی‌بن‌موسی‌الرضا(ع) اتفاق افتاد، برای ایجاد بازرسی‌ها در تمام ورودی‌ها برای امنیت بیشتر اقدام شد. یک عده خدمت در این بخش را قبول کردند؛ با این تفاوت که اولش نچسب بود. سخت‌گیری‌ها به‌خصوص در سال‌های اول برای زائرانی که دوست داشتند آزاد و راحت تردد داشته باشند، دست و پا گیر بود. حق هم داشتند. خادم‌های بخش خیلی محبوب مردم نبودند، اما حفظ امنیت، چنین شرایطی را ایجاب می‌کرد. اوایل کج‌خلقی‌ها زیاد بود و حتی برخی‌ها با نیروها درگیر می‌شدند و تا حد زد و خورد هم پیش می‌رفت و بچه‌های ما کتک می‌خوردند. این موضوع باعث اعتراض ما هم شده بود؛ چرا باید سخت‌گیری تا این اندازه باشد که زائر معترض شود؟ اما مسئولان می‌خواستند تحمل کنیم و می‌گفتند جا افتادن و عادی شدن موضوع، زمان می‌برد و همین‌طور هم شد. چند سالی گذشت تا مردم به این شیوه عادت کردند؛ اما هنوز خیلی‌ها که از راه دور می‌آیند، همراه با چمدان و نایلون‌های محتوی سوغاتشان می‌خواهند بروند زیارت حرم و این امکان ندارد. باور کنید ممکن نیست و این همه اصرار بی‌فایده است.

 

خادمان بر چند دسته‌اند
خیلی‌ها آرزوی پوشیدن این لباس بلند و سرمه‌ای‌رنگ را دارند. اینکه داخل حرم بایستند و با یک چوب‌پر به عنوان خادم خدمت کنند؛ اما پوشیدن لباس خدمت برای همه امکان‌پذیر نیست. برای پوشیدن لباس خادمی، شرایطی لازم است. خادم‌ها در حرم به 3 دسته تقسیم می‌شوند؛ خادمان افتخاری، موروثی و رسمی. خادمان رسمی کسانی هستند که خدمت را از پدرانشان به ارث برده‌اند؛ به این صورت که بعد از مرگ پدر یا ناتوانی او از انجام کار، حکم خدمت به پسر بزرگش که وارثش است، می‌رسد. به دلیل سابقه بیشتر خادمان رسمی، مکان‌های مهم‌تری در حرم به آن‌ها سپرده می‌شود. نوع خدمت آن‌ها و خادمان رسمی مثل هم است و باید هر 8 روز، 24 ساعت در حرم خدمت کنند. در طول این 24 ساعت، هر چند ساعت یک‌بار شیفتشان عوض می‌شود. خادمان افتخاری همان‌هایی هستند که ثبت‌نام می‌کنند و بعد از مدتی نوبت خدمتشان می‌رسد. آن‌ها هر 8 روز 12 ساعت در حرم خدمت می‌کنند. آستان قدس هرچند وقت یک‌بار خادم افتخاری جذب می کند. فراشان گروهی دیگر از خدمه هستند که پوششی مشابه خدام دارند؛ یعنی لباده و شلوار مشکی بر تن دارند و تنها در زیر نشان خدمتشان کلمه فراش حک شده است؛ اما وظیفه ما حفظ امنیت حرم است و فکر می‌کنم بیشتر ناراحتی زائران مربوط به سخت‌گیری بازرسی‌ها باشد. درگیری و عصبانیت زائران در این بخش زیاد است. وقتی مجاز به بردن برخی وسایل نیستید، چرا این‌قدر اصرار می‌کنید؟ باور کنید خودمان هم شرمنده هستیم و نمی‌خواهیم به کسی سخت گرفته شود؛ اما چاره‌ای نیست. یادم هست یک روز خانواده‌ای چهار، پنج‌نفره فلاسک چای همراهشان بود. به ظاهرشان می‌خورد جنوبی باشند. چندنفری اصرار داشتند که حتما باید وسایلشان را داخل ببرند. هرقدر سعی در قانع کردنشان داشتیم، بی‌فایده بود. مگر حرم جای فلاسک بردن است؟ مثل خیلی‌های دیگر دلخور شده بودند و می‌گفتند این همه راه آمده‌ایم که راحت زیارت کنیم.

 

آدم‌های همراه
با همه این سختی‌ها، خدمت برای ما هم شیرین است. پاس ما چرخشی است و هر هفته یک نوبت می‌رسد و برای من که بیش از 20 سال است هفته‌ای یک روز سر خدمت بوده‌ام، خیلی شیرین است. می‌دانید فرقی که حرم با دیگر مکان‌ها دارد، همین است که آدم‌ها خودشان هستند؛ بی‌تکلف و رها. فرقی نمی‌کند چه مقام و شهرتی داشته باشند؛ به امام که می‌رسند، همه متواضع و سربه‌زیر می‌شوند. بارها پیش آمده با احترام پاسخ کسی را که سلام کرده است، می‌دهم و بعد می‌بینم اصلا حواسش به من نیست و یک جور عجیبی غرقِ درد دل کردن با امام رضا(ع) است. از این صحنه که تصور کرده‌ام روی سلامشان من بوده‌ام، در دل به خود خندیده‌ام. از این لحظه‌ها کم نبوده است. پیرزن و پیرمردهایی قدخمیده هستند که زیر بار این حرف‌ها نمی‌روند. سختشان است که بخواهند سخت‌گیری‌های ورودی حرم را تحمل کنند. حق هم دارند، حوصله‌شان کم است. شلوغی‌ها را برنمی‌تابند؛ اما قانون همگانی است و همه افراد به رعایت آن ملزم هستند؛ اما استثنا هم داریم. یادم هست پیرمردی که قدش در حد رکوع خم بود، بی‌اعتنا به تدابیر امنیتی مرسوم، می‌خواست به داخل صحن برود. گفتم پدرجان اول باید بازرسی شوید. بنده خدا حرفی نداشت. لبخندی زد و با من همراه شد. پیری و این همه حوصله برایم عجیب بود.

 

به کرامت‌های آقا ایمان دارم
 شاید دیگران این حرف‌ها را به حساب خرافات بگذارند و باور نکنند ولی کرامت‌های مختلف در حرم خیلی اتفاق می‌افتد. موضوعی را تعریف می‌کنم و حاضرم فردی را که این اتفاق برایش افتاده، معرفی کنم. فرزند خردسال یکی از دوستان به بیماری ناشناخته‌ای مبتلا شده بود که پزشک بیماری را تشخیص نداده بود. کودک روزبه‌روز نحیف‌تر می‌شد و خانواده‌اش متوسل شده بود به حلقه اول و آخر؛ امام رضا(ع). یک روز که از قضا کشیک من بود، پدرش او را روی دست گرفته بود و به حرم آوردش. آن نقطه از حرم که بیماران را دخیل می‌بندند، دیده‌اید؟ دلیلش را نمی‌دانم؛ اما فاصله بین سقاخانه و پشت پنجره فولاد برای من هم خیلی مقدس است. همان جایی که دخیل می‌بندند. بعدها که جویای احوال فرزندش شدم، می‌گفت همان روز پاسخش را گرفته و بهبود یافته است. این اتفاق را به چشم خودم دیده‌ام که برایتان تعریف می‌کنم.

 

روایت تازه از شتر پناهنده
کنار این جریان، آدم‌های زیادی می‌آیند که هرکدام روایتی دارند و همه‌اش به ذهن من نمانده است. صبح یکی از روزها بود که روحانی جوانی نوزادی در آغوش داشت و می‌خواست وارد حرم شود. مشخص بود فرزندش تازه متولد شده است. عجیب بود نوزادی که به قول روحانی، دیشب متولد شده بود، صبح زود آمده بود پیش امام رضا(ع). روحانی جوان برای زیارت عجله داشت. همان‌طور که می‌رفت، از پشت سر داد زدم خوب می‌دانی برای اولین‌جا باید از کجا بیاوری. آفرین به تو! روحانی نگاهم کرد و خندید و رفت. پیش خودم فکر کردم چه جایی بهتر از اینجا که آدم برای اولین‌بار چشم‌هایش را رو به گنبد طلای آقا علی‌بن‌موسی‌الرضا(ع) باز کند. بگذارید ماجرایی از پناه آوردن شتر به حرم را برایتان تعریف کنم‌. شتری از قصاب‌خانه متواری شده بود و تعجب همه را برانگیخته بود؛ آن هم درحالی‌که گریز از قصاب‌خانه امکان‌پذیر نیست. شتر یک‌راست به حرم مطهر آمده و پشت پنجره پناه گرفته بود. از تاریخ این اتفاق زمان زیادی گذشته بود و گاهگاهی زائری کنجکاو جریان را می‌پرسید و من با تکیه بر همان دانستنی‌هایی که در ذهن داشتم پاسخ می‌دادم. زمانی برای حل و فصل موضوعی گذرم به دادگاه افتاد. یک جمع چندنفره کنجکاوم کرده بود که موضوع این خانواده چیست؛ هرچند خودم را سرزنش کردم که کار دیگران ربطی به من ندارد و سرم گرم کار خودم باشد. همین‌طور که نشسته بودم، متوجه حضور زن جوانی کنار خودم شدم که بدون هیچ مقدمه‌ای شروع کرد به تعریف. «خانواده مزدوری هستیم». همان که شترش به حرم پناه آورد. این را برای معرفی بیشتر آورد و نمی‌دانست چه اشتیاقی به شنیدن ماجرا دارم و امام رضا(ع) چطور مقدمه این آشنایی را فراهم کرده است. خلاصه آن روز زن جوان تعریف کرد که آن شتر در مزرعه آستان قدس رضوی 13 شتر به دنیا آورده و بعد ازمدتی هم مرده است.

 

پرسشی که غافلگیرم کرد
به نظرم یک خادم باید اطلاعات دینی زیادی داشته باشد. من خیلی اهل خوش‌وبش کردن و حرف زدن با جوان ها هستم و تا جایی که بتوانم پاسخشان را می‌دهم. یک روز یکی از همین جوان‌ها سؤال کرد که اولش غافلگیر شدم. پرسید مگر نمی‌گویید که حضرت موسی‌بن‌جعفر(ع) بیشترین سال‌های زندگی‌اش را در زندان بوده است؟ پاسخ مثبت من را که شنید، ادامه داد: پس این همه فرزند از کجا آمده است؟ برایش سؤال شده بود.
تا جایی که توانستم موضوع را باز کردم و گفتم ببین پسرم! حضرت موسی‌بن‌جعفر(ع) خیلی دیر به مقام امامت رسیدند و موضوع حبس و زندان حضرت موسی‌بن‌جعفر(ع) بعد از امامت بوده است. قطعا فرزندان ایشان مربوط به دوران قبل از اقامت ایشان است.


زیارت ا‌ز ته قلب باشد
 دیده‌اید می‌گویند زیارتی که از ته قلب باشد، به دل می‌نشیند؟ این را گفتم که برایتان از عزاداری‌ها در ماه محرم و صفر تعریف کنم. یک گروه آذری آمده بود مشهد. نوحه‌خوان می‌خواند و گریه می‌کرد. مثل خیلی‌های دیگر ایستاده بودم به تماشا. صدای مداح که بلند می‌شد، دلم آتش می‌گرفت. باور کنید این را که می‌گویم، از ته قلبم است. مداح آن‌قدر ساده و از ته دل می‌خواند و عزاداری می‌کرد که ناغافل پیر و جوان ایستاده بودند پای دسته عزاداری و اشک می‌ریختند. گفتم یا امام رضا(ع) چه جادویی به این کلمه‌ها و لحن می‌دهی که دل را این‌قدر می‌سوزاند؟ برخی از عزاداری‌ها آتش به دل آدم می‌اندازد؛ از بس بی‌ریا و پاک و صادق است.


همه گزینش شده‌اند
بعضی از حرف‌ها هست که دلگرممان می‌کند. یک روز بنده خدایی آمد و گفت: سال‌ها می‌آیم و می‌روم ولی حتی یک خادم بداخلاق ندیده‌ام؛ یعنی برای اخلاق گزینش می‌شوند. پاسخش را با خنده دادم و گفتم اینجا همه گزینش شده‌اند؛ حتی خود شما که داری با من حرف می‌زنی، اگر گزینش نشده بودی، هیچ‌وقت نمی‌توانستی برای زیارت امام رضا(ع) به حرم مطهر مشرف شوی.

 

قرآن را کتابت می‌کنم
خوش‌نویسی هم می‌کنم. این را نگفته بودم. نمی‌دانم قابلش هستم یا نه؛ اما همین ذوقی که دارم، در نوشتن و کتابت قرآن به کار گرفته‌ام و بیست‌وچند جزء را تا به حال کتابت کرده‌ام. امیدوارم حضرت هم کمک کند و عاقبت‌به‌خیرم کند. شما هم دعا کنید.

 

مدافع حرم هستم
خودش را این‌طور معرفی می‌کند؛ خادم افتخاری و مدافع حرم. نام مدافع حرم، بارگاه بی‌بی زینب(س) را به خاطرمان می‌آورد؛ اما محمد نصیری می‌گوید: مدافع حرم حضرت رضا(ع) هستم، متولد 57 هستم و 4 سال در یگان حفاظت حریم حرم خدمت می‌کنم.
صحبت‌ها و حرف‌هایش همان گفته‌های زارع است.
خوش‌حالم بین این جمع هستم؛ با روایت‌های تازه‌ای که هر روز تکرار می‌شود. از اشک شوق و اشتیاق تا آرامش و امید. این‌ها را که می‌گویم، به‌واقع دیده و به آن رسیده‌ام که حرفش را می‌زنم. مقدمه آوردم تا بگویم می‌دانم بازرسی در هوای گرم خلق خیلی‌ها را تنگ می‌کند ولی مطمئن هستم مردم این‌ها را می‌فهمند و به خاطر حضرت هم که شده، مراعات می‌کنند. ما آمده‌ایم تا خدمت کنیم و آن‌ها هم که برای زیارت آمده‌اند، اگر خودشان را خدمتگزار بدانند، همه‌چیز حل می‌شود؛  به همین راحتی.

گزارش خطا
ارسال نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تائید توسط شهرآرانیوز در سایت منتشر خواهد شد.
نظراتی که حاوی توهین و افترا باشد منتشر نخواهد شد.
پربازدید
{*Start Google Analytics Code*} <-- End Google Analytics Code -->