صدای قل قل سماور و چای تازه دم با عطر هل و استکانهای کمرباریک چیده شده در سینی کنار سماور، یک ظرف هندوانه و یک ظرف لبوی پخته و یک کاسه تخمه و کاسه دانههای سرخ انار گلپر زده و چشم انتظاری دو چشم که با حرکت دانههای تسبیح توی دست هایشان پیوندی همیشگی داشت. آن روزها شب یلدا بی هیچ بهانهای شب دورهمی فامیل در خانه بزرگ ترها بود. شب شوق بچه ها، حسی شبیه شب سال نو.
قرار بود لباس مهمانی بپوشی و با شوق و ذوق طولانیترین شب سال را کنار بقیه بچههای فامیل شیطنت کنی. آن روزها تلفن همراه نبود؛ چقدر خوب هم که نبود! صحبتی از تم شب یلدایی و تزیین هندوانه و میوههای شب یلدا نبود. کسی دنبال یک تزیین متفاوت و خاص برای میز شب یلدایش نمیگشت. قرار نبود از تمام زوایا عکس میزش را بگیرد و بعد با آدمهای دنیای مجازی به اشتراک بگذارد و دغدغه لایک گرفتن و دیده شدن نداشت.
دیده شدن آن روزها فقط این بود که زودتر به دورهمی شب یلدا برسیم که آن لبوهای سرخ، بخار گرمایشان کم نشده باشد یا آن کاسه دانههای انار نمک زده با گلپر،تر و تازه مانده باشد و به آن چای تازه دم که عطر هلش تمام خانه را پر میکرد دیر نرسیم. آن روزها کم کم شبیه قاب عکس غبار گرفتهای شده اند که هم دلمان هوای برگشتش را دارد و هم دغدغه هایمان مجال بازگشت نمیدهد.
دغدغههایی که بخشی از آن به اقتصاد خانواده پیوند خورده است و بخشی از آن به تفاوت نگاهمان در روزگاری که با سادگی و ساده زیستی کم کم غریبه شده است. اگر چه این روزها شاید برای برخی از بزرگ ترهای فامیل دیگر توان اقتصادی برای دورهمی و تأمین هزینههای آن سخت شده باشد، اما نسخه بازگشت به آن روزها شاید با درک همه سختیهای اقتصادی و مشکلات زندگی زنده کردن دوباره ساده زیستی باشد. راز همه نوستالژیهای ما سادگی بود.