صفحه نخست

سیاست

اقتصاد

جامعه

فرهنگ‌وهنر

ورزش

شهرآرامحله

علم و فناوری

دین و فرهنگ رضوی

مشهد

چندرسانه‌ای

شهربانو

افغانستان

عکس

کودک

صفحات داخلی

آجر‌هایی برای عمارت خیالی

  • کد خبر: ۲۲۷۷۱۶
  • ۲۴ ارديبهشت ۱۴۰۳ - ۱۵:۵۴
خانه‌ها در خیلی از داستان‌ها اصلا درست ترسیم و توصیف نمی‌شوند.

این بار برویم سراغ عنصری بسیار ساده که خیلی‌ها حتی به آن فکر هم نمی‌کنند؛ اما یکی از معضلات فراگیر است، به نحوی که خیلی از حرفه ای‌ها هم کارشان در آن می‌لنگد و روحشان هم خبر ندارد. خانه ها؛ همین قدر ساده و دم دستی. بله، خانه‌ها در خیلی از داستان‌ها اصلا درست ترسیم و توصیف نمی‌شوند.

مشکل هم آنجایی تشدید می‌شود که نویسنده قادر نیست تصویر اولیه‌ای را که به مخاطبش ارائه داده است، در طول داستان و گام به گام حفظ کند یا بسازد. برای همین است که در بعضی داستان‌ها و رمان ها، توصیف اولیه خانه طوری چیده می‌شود که تصور می‌کنیم این باید خانه‌ای یک طبقه و حیاط دار باشد که در کوچه‌ای باریک و نسبتا کثیف جا خوش کرده است. کمی که می‌گذرد، یکهو می‌بینیم شخصیت اصلی از پله‌های پیچ خورده به طبقه بالا می‌رود.

 بعدتر معلوم می‌شود که خانه اصلا حیاط ندارد و در انتها کوچه‌ای فراخ و تروتمیز، تیر خلاص را به ما می‌زند و تمام... این یعنی نویسنده قادر نیست در طول داستان، کلیت و جزئیات صحنه و مکان را در داستانش کنترل کند. برای همین است که اجزای جامد جهان داستانی او کش وقوس می‌آیند و انحنا برمی دارند. چندسال پیش در مقاله‌ای به نام «خانه‌ای برای امیلی» به این معضل اشاره کردم. قضیه از این قرار است که ما باید درست خواندن را یاد بگیریم.

یعنی وقتی شاهکاری از جهان ادبیات را می‌خوانیم، فقط به دنبال کردن ماجرا‌ها و سطح ظاهری داستان بسنده نکنیم، بلکه ببینیم یک نویسنده قهار بعد از سال‌های زیادی قلم زدن، حالا چطور می‌تواند اجزای داستانش را در کنار هم بچیند و آن‌ها را مانند قطعاتی ظریف در یکدیگر چفت کند. برای همین، نکته طلایی آموزه امروز این است: «با مداد داستان بخوانید»، جا‌های مهم را علامت بزنید و همیشه از خودتان بپرسید که «اینجا چه کار کرد؟» و برگردید و دوباره و چندباره بخوانید. دقیق به اجزا فکر کنید و با مداد بنویسید که از نظر شما، نویسنده در این صحنه یا در این خط، چطور عمل کرد. چطور این کلمه را با نبوغش انتخاب کرد و با کاشتنش در انتهای این جمله آن را به تیغه‌ای از فولاد بدل کرد... بیایید تمرینش کنیم. 

در داستان «یک گل سرخ برای امیلی» از فاکنر بزرگ، توصیفی یک ونیم خطی از خانه میس امیلی وجود دارد؛ «این خانه، خانه چهارگوش بزرگی بود که زمانی سفید بود و با آلاچیق‌ها و منار‌ها و بالکن‌هایی که مثل طومار پیچیده بود به سبک سنگین قرن هفدهم تزیین شده بود. (یک گل سرخ برای امیلی، ویلیام فاکنر، ترجمه نجف دریابندری)» مهم‌ترین سلاح شما برای خواندن، سؤال پرسیدن است. اینکه سؤالات زیاد و درستی داشته باشید... از کجا شروع کرد؟ چرا از آنجا؟ بعد چه گفت؟ چطور گفت؟ چه کلماتی را به کار برد؟ و.... در اینجا فاکنر از شکل کلی خانه شروع می‌کند، «خانه چهارگوش بزرگ». این تکنیک درست مثل شیوه نقاش‌ها عمل می‌کند. 

موقع طراحی، اول شمایل کلی سوژه را ترسیم می‌کنند؛ برای مثال یک بیضی برای چهره یک آدم. قدم بعدی جای اجزای چهره را مشخص می‌کند؛ جای چشم ها، امتداد بینی، فرازونشیب لب‌ها و اینکه گونه‌ها کجا برجسته می‌شوند و چطور می‌شود سایه نزدیک فک‌ها را با ملایمت تمام اجرا کرد و این کار آن قدر ادامه پیدا می‌کند تا نوک تیز قلم با پرش‌های حساب شده برود سراغ مژه ها. شکل کلی خانه مشخص شده است؛ چهارگوش و بزرگ. در قدم بعدی، مشخص می‌کند که این خانه زمانی سفید بوده؛ با همین تعبیر است که ما لکه‌ها و رنگ ورورفتگی‌های دیوار‌ها را مجسم می‌کنیم. حالا نوبت مشخص کردن جای اجزاست. فاکنر با بی خیالی تمام این کار را می‌کند؛ «با آلاچیق‌ها و منار‌ها و بالکن‌هایی که مثل طومار پیچیده بود.»

 همین قدر سریع و مختصر. ذهن ما تندوتند هرکدام از این اجزا را در بخشی از آن مکعب سفید جای گذاری می‌کند و درنهایت «به سبک سنگین قرن هفدهم تزیین شده بود». قسم می‌خورم که هیچ کدام ما نمی‌دانیم سبک سنگین قرن هفدهم اصلا چه کوفتی است! ولی تأثیر این جمله طوری است که تصور می‌کنیم حتما سبکی پرطمطراق و پر از جزئیات است که حالتی نیمه اشرافی به خانه می‌دهد و همین قضیه باعث می‌شود ما حتی بتوانیم گچ بری‌های پرادا و باظرافت خانه را تصور کنیم، بدون اینکه نویسنده از آن حرفی زده باشد.

در اصل وقتی اجزای خانه‌ای را که مخاطب در ذهنش تصور کرده است، فهرست کنیم، معلوم می‌شود از یک پاراگراف هم بیشتر است، درحالی که فاکنر برای توصیف این خانه نهایتا یک خط ونیم به خودش زحمت داده است. اسم این شیوه را گذاشته ام شیوه «کل به جزء»؛ یعنی ابتدا از ویژگی‌های کلی خانه شروع می‌کنیم و کم کم به سراغ جزئیات می‌رویم. یک شیوه لایه لایه برای نظم دادن به ذهن مخاطب در تصور فضا و مکان داستان. این توصیف را داشته باشید.

«ساختمان در مه شبیه به پیرمردی قوزکرده بود. وقتی نزدیک‌تر شدیم، توانستیم دیوار‌های ریخته و حفره سیاه پنجره‌ها را ببینیم. بعد که خودمان را پای ساختمان مخروبه دیدیم، تازه دوزاری مان افتاد که سرباز‌ها در‌های بزرگ چوبی را از جا کنده اند و بویی که دماغمان را می‌زند، تعفن جسد محلی هاست که به تدریج پوسیده و تجزیه شده بودند.»

در اینجا هم حرکت از کل به جزء شکل می‌گیرد. در این شیوه راحت و ساده می‌توانید فضای داستان را کنترل کنید. برای مثال در داستان فاکنر، جلوتر، معلوم می‌شود خانه دوطبقه است، ولی جا نمی‌خوریم. خانه‌ای به هیئت مربع، طبیعی است که دوطبقه باشد، ولی فاکنر این ویژگی خانه را جلوتر می‌گوید.

 یا حتی بعدتر ویژگی‌های دیگری از خانه را بیان می‌کند، اما هیچ کدام باعث نمی‌شوند که خانه مدام کش بیاید و تغییرشکل دهد. چون یک نویسنده قهار کلمات را مثل خشت‌های پخته می‌چیند و رج به رج ذهنیت مخاطبش را کنترل می‌کند و لحظه به لحظه از کاری که انجام می‌دهد، آگاه است. مثل ترسیم یک خانه با اجزایش؛ آن هم در یک خط. با ادای احترام عمیق به ویلیام فاکنر، استاد بزرگ داستان نویسی.

ارسال نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تائید توسط شهرآرانیوز در سایت منتشر خواهد شد.
نظراتی که حاوی توهین و افترا باشد منتشر نخواهد شد.