صفحه نخست

سیاست

اقتصاد

جامعه

فرهنگ‌وهنر

ورزش

شهرآرامحله

علم و فناوری

دین و فرهنگ رضوی

مشهد

چندرسانه‌ای

شهربانو

افغانستان

عکس

کودک

صفحات داخلی

کلماتی که آدم‌ها را خاکستر می‌کنند

  • کد خبر: ۲۴۴۸۲۲
  • ۲۳ مرداد ۱۴۰۳ - ۰۸:۵۹
اگر بخواهید دوتا آدم را به جان هم بیندازید و کاری کنید که همدیگر را تکه و پاره کنند، فقط به یک چیز نیاز دارید؛ یک جرقه.

به گزارش شهرآرانیوز، بله؛ همچنان داریم درباره دیالوگ می‌گوییم؛ و حالا کارکردی دیگر، کارکردی که نقشی اساسی در ایجاد موقعیت‌های داستانی (درام) دارد. و، اما عنصر چهارم و دراماتیک دیالوگ، اینکه گفتگو نقش مهمی در ایجاد تنش در داستان دارد.

مرد گفت: «من پیاده برمی گردم.»
زن کیفش را برداشت. گفت: «می دونم آخر شب پادرد منو می‌کشه.»
مرد گفت: «اگر نخوام با من بیای، چی؟!»‌

می‌بینید؛ یک جرقه. اگر بخواهید دوتا آدم را به جان هم بیندازید و کاری کنید که همدیگر را تکه و پاره کنند، فقط به یک چیز نیاز دارید؛ یک جرقه. از این نظر، آدم‌ها را باید از جنس کاه ببینید و درنتیجه کافی است دیالوگ‌ها را مثل دو تکه چخماق به هم بزنید تا لهیب شعله‌ها داستان را به جهنم تبدیل کند.

بگذارید مسئله اصلی این مبحث را به شکلی متفاوت پیش ببریم. وقتی در موقعیتی همه چیز گل و بلبل باشد، همه خوشبخت باشند و زندگی روی دور آرامش و زیبایی باشد و آدم‌ها لبخند‌های مهربانشان از چهره محو نشود، به هیچ وجه داستانی شکل نمی‌گیرد؛ داستان زمانی اتفاق می‌افتد که چیزی این آرامش را به هم بریزد و تعادل را برهم بزند، وگرنه هیچ حوصله‌ای ظرفیت این حد از سکون و ایستایی را نخواهد داشت.

همیشه چیزی باید آشوب ایجاد کند و باعث شود عناصر و شخصیت‌ها باهم درگیر شوند و تضاد و تعارض پیدا کنند. این برخورد‌ها مقوله‌ای به نام «داستان» را ایجاد می‌کنند که در آن مخاطب‌ها از دنبال کردن فرازونشیب‌های ماجرا‌ها لذت می‌برند، خودشان را در موقعیت شخصیت‌ها متصور می‌شوند و به این ترتیب همذات پنداری می‌کنند، و الی آخر.

اما، وقتی قرار باشد گفت وگوی شخصیت‌هایی که باهم صحبت می‌کنند به تنش منجر شود، به چند عنصر نیاز دارید که وضعیتی انفجاری در داستان ایجاد کنند. یکی از آن‌ها ‘backstory’ است که معادل فارسی آن شاید بشود «پیش داستان» یا «داستان زمینه» یا «عقبه» یا «تاریخچه».

ــ می‌گم اون ورا چه خبره؟
ــ کدوم ور؟! من از کجا بدونم؟!
ــ مگه تو نبودی که از کامیون پیاده شدی؟!
ــ تو مثل اینکه دنبال شر می‌گردی! من نه از اون ور اومدم، نه تو کامیون بودم.
ــ همه شما ناکسا از یه قماشین، زمینای گنده تون رو با ده تا بچه ول می‌کنین میاین اینجا که نون ما آجر بشه. ولی دیگه از این خبرا نیست؛ از امروز قرار شده با کلنگ و چنگک بیفتیم به جونتون.

بیایید آن مفهوم را بین خودمان تعریف کنیم، چون حتما بعد‌ها هم به کار می‌آید و حتما حرفش پیش کشیده می‌شود، اینکه داستانی پشت وضعیت کنونی وجود داشته باشد.
لغت نامه «آکسفورد» در تعریف واژه ‘backstory’ می‌نویسد:
“a history or background created for a fictional character in a film or television programme. ”
(تاریخچه یا زمینه‌ای که برای یک شخصیت داستانی در یک فیلم یا برنامه تلویزیونی ایجاد شده است.)

در اینجا، برای نمونه، همان مثال اول را درنظر بگیرید: مرد می‌خواهد مسیری را پیاده طی کند. زن کیفش را برمی دارد که مرد را همراهی کند، ولی کمی غر می‌زند که حتما شب از دردِ پاهایش خوابش نخواهد برد، و مرد در جواب او دیالوگی مرگبار می‌گوید: «اگر نخوام با من بیای، چی؟!» چیزی که با این دیالوگ در ذهن مخاطب شکل می‌گیرد این است که «آیا مرد مدت قابل توجهی است که از زندگی اش ناراضی است و تازه الان به این صورت آن را اعلام می‌کند؟»

این مدت قابل توجه، که از گذشته‌ای دور یا نزدیک شروع شده، خودش ماجرایی مستقل است که تاریخچه این حس نارضایتی را روایت می‌کند. ولی دیالوگ طوری شروع شده که انگار منِ مخاطب از میانه داستان این زن و مرد با آن‌ها همراه شده ام و کلمات داستان و شیوه شروع آن باعث شده اند که حس کنم درست وسط یک داستان پرت شده ام، داستانی که قبل از این شروع شده و برای خودش تاریخچه‌ای دارد.

این عنصر می‌تواند یک موتورمحرک برای ایجاد تنش باشد، اینکه چیزی مخرب، و شاید شرورانه، آرام آرام و زیرزیرکی جان گرفته و در تاریکی رشد کرده و حالا درست وسط یک گفت وگوی معمولی سر باز می‌کند و یک انفجار را شکل می‌دهد.

پس حواستان به ‘backstory’یا همان «پیش داستان» باشد؛ یعنی در ذهنتان یا حتی روی کاغذی مجزا برای خودتان پیشینه شخصیت‌ها و ماجراهایشان را بسازید. این کمک می‌کند که در نوشتن دیالوگ‌های تنش زا به خوبی عمل کنید و کاری کنید که مخاطب بتواند چرخش‌های مرگبار داستان را هم هضم کند و هم بپذیرد و باور کند.

ــ تا این موقعِ شب کجا بودی؟
ــ قبرستون بودم .... با این اوضاع هوا چرا باید چنین چیزی بپرسی؟!
ــ اتفاقا، همین پیش پای تو تلفن کرد!
ــ ببین؛ اگر می‌خوای چیزی بگی، درست عین آدم حرفتو بزن، روی اعصابم رژه نرو!
ــ مثل اینکه اعصابتو جا‌های دیگه خرج می‌کنی!
ــ حالا هی کشش بده و نگو کدوم احمقی زنگ زده بود تا منم بزنم فکتو خورد کنم!

ببینید چطور چیزی که در پیشینه شخصیت‌ها وجود دارد مثل گیاهی با ساقه‌های سمج و پیچنده در دیالوگ ظاهر می‌شود و مخاطب، هم زمان با اینکه درگیری فعلی شخصیت‌ها را شاهد است، خشم‌های پنهان و نهفته‌ای را که مدت‌ها زیر خاکستر مانده هم می‌بیند.

با احترام عمیق به مارگارت اتوود، نویسنده جادوگر.

ارسال نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تائید توسط شهرآرانیوز در سایت منتشر خواهد شد.
نظراتی که حاوی توهین و افترا باشد منتشر نخواهد شد.