سرخط خبرها

آنجا که آن‌ها زندگی می‌کنند

  • کد خبر: ۲۴۴۴۲۸
  • ۲۱ مرداد ۱۴۰۳ - ۱۳:۳۱
آنجا که آن‌ها زندگی می‌کنند
داشتیم درباره کارکرد‌های چندوجهی دیالوگ صحبت می‌کردیم که رسیدیم به اینجا: سومین کارکرد دیالوگ در داستان و رمان، یعنی صحنه پردازی.

ــ ببینم، ایگناثیو! تو که آن بالایی، صدایی نمی‌شنوی؟ جایی نوری نمی‌بینی؟
ــ نمی‌توانم چیزی ببینم.
ــ حالا باید دیگر نزدیک شده باشیم.
ــ آره، اما من نمی‌توانم صدایی بشنوم.
ــ خوب نگاه کن، ایگناثیوی بیچاره! [۱]

همچنان داشتیم درباره کارکرد‌های چندوجهی دیالوگ صحبت می‌کردیم که رسیدیم به اینجا: سومین کارکرد دیالوگ در داستان و رمان، یعنی صحنه پردازی. بگذارید اینجا درباره این صحبت کنیم که دیالوگ چطور می‌تواند فضا و مکان را برای مخاطب بسازد. شاید برای خیلی‌ها دورازذهن باشد که گفتگو بتواند مکان‌ها و صحنه را برای مخاطب وصف کند؛ اما وقتی بشود یک داستان کامل را با دیالوگ نوشت، یعنی که گفت وگوی شخصیت‌ها می‌تواند مکان‌ها و اشیا را برای مخاطب مجسم کند.

ــ نباید اصرار می‌کردین تو همچین هوای سردی بیاین بیرون. تقصیر خودتونه.
ــ منو ببر تو یکی از اون خونه ها. اون خونه‌ها قشنگ و قدیمی ان. حتما خیلی گرم و نرمن.
ــ یه وقتی خونه بوده ن، حالا دیگه دفترن، مال دانشگاه. ما اجازه نداریم بریم. اون‌ها دارن سفارش غذا می‌نویسن. [۲]

درست است: شما هم مثل هر مخاطب دیگری با خواندن این چند خط گفتگو ساختمان‌های موردنظر را جلو چشمان خود می‌بینید که چطور در کوران گذر سالیان تغییرکاربری داده اند و از خانه‌های گرم و قشنگ تبدیل به دفتر‌های کار دانشگاهی شده اند.

نکته این تکنیک در اینجاست که ما وقتی شخصیت‌های یک داستان را باور می‌کنیم این حس بهمان دست می‌دهد که این شخصیت‌ها در جایی زندگی می‌کنند و از هوایی نفس می‌کشند، و وضعیت مای مخاطبْ شبیه به وضعیت استراق سمع می‌شود.

در این حالت، وقتی شخصیت‌ها درباره چیزی (مکانی، شیئی) صحبت می‌کنند ــ گویی که در جوار و نزدیکی شان است ــ من که به حرف‌های آن‌ها گوش سپرده ام، تمام و کمالِ چیزی را که می‌گویند تجسم می‌کنم؛ و این شکل از درک مکان‌های داستانی دقیقا مسیری مطابق با ادراک واقعیت را طی می‌کند؛ و چنین پدیده‌ای چقدر شگفت انگیز است: درک امر خیالی و انتزاعی درست مانند درک ما از پدیده‌هایی که جرم و حجم دارند.

ایستاد و گفت: «نگاه کنین: اون کوهو می‌بینین، اون یکی که مث مثانه خوکه؟ خوب، اونجا رو نگاه کنین. گردنه اون کوهو می‌بینین؟ حالا به اون طرف نگاه کنین. اون کوهو می‌بینین که اون طرفه؟ خوب، این‌ها همه مدیالوناست، هرچه می‌بینین؛ و همه ش ملک پدرو پاراموست. اون پدر همه ماست، اما ما کف اتاق، رو یه تکه حصیر، به دنیا اومدیم. چیز خنده دار اینه که خودش تک تک ما رو غسل تعمید داده. شما رو هم غسل تعمید داده؟»

ــ خبر ندارم.
ــ جاتون تو جهنمه.
ــ چی گفتین؟
ــ گفتم دیگه داریم می‌رسیم، آقا! [۳]ما کوه را همان طورکه قلم خوان رولفو می‌خواهد تصور می‌کنیم و بعد، در حرکتی حیرت انگیز، حتی گردنمان را به همراه شخصیت داستان می‌چرخانیم تا به آن سر مدیالونا نگاه کنیم، درست همان طور که قلم خوان رولفو دستور می‌دهد. بعد، خانه‌های محقری را می‌بینیم که فرزندان بی شمار پدرو پارامو روی حصیر‌های مندرسش به دنیا می‌آیند.

شاید نکته این حد از زنده بودن مکان‌ها (در دیالوگ) این باشد که در مرحله اول ما می‌پذیریم که موجودی که قادر است حرف بزند حتما درک و حس و شعور هم دارد، و چیزی که همه این‌ها را دارد حتما موجودی زنده است، و این موجود زنده قاعدتا باید در «جایی» زندگی کند و با ابعاد مختلف جهانش ارتباط داشته باشد یا بتواند درباره آن‌ها حرف بزند. پس انتقال مکان‌ها و صحنه ازطریق دیالوگ هم کمک می‌کند که باورپذیری داستان بالاتر برود و هم اینکه حس زنده بودن شخصیت‌ها را تشدید می‌کند.
مری جین گفت: «دلم براش یه ذره شده. وای، خدایا! ببین چه کاری کردم! خیلی خیلی متأسفم، ال!»
الویز گفت: «عیبی نداره! عیبی نداره! من اصلا از این قالی بدم میاد. یکی دیگه برات می‌ریزم.»
مری جین گفت: «نه. ببین: نصف بیشترش مونده!» [۴]

لیوان که چپه می‌شود، قالی که خیس می‌شود، واکنش سراسیمه مری جین که لیوان را بقاپد و نصفه بیشتر نوشیدنی اش را نجات دهد، همه و همه، در این بخش از گفت وگوی این دو زن شکل می‌گیرد. مخاطب در چنین وضعیتی نمی‌داند که صحنه درحال توصیف است؛ او می‌داند که دارد گفت وگوی شخصیت‌ها را می‌خواند و نه توصیف‌های راوی را؛ بنابراین، می‌بیند که شخصیت‌ها چگونه با اشیا و اجزای صحنه به صورت فیزیکی درگیرند، درست همان طور که آدم‌های واقعی. از این زنده‌تر و واقعی‌تر چه می‌خواهید؟!

ــ اون بالا چطوره؟
نیک، همان طورکه به پشت خوابیده بود، اسکی هاش را با تکان پا برگرداند و پا شد.
ــ باید بگیری دست چپ. سرازیری تند و خوبیه، با یه کریستی [چرخش و توقف با اسکی‌های جفت]اون تهش، چون یه حصار اونجاست.
ــ یه خرده صبر کن باهم این سرازیری رو بریم.
ــ نه؛ بیا تو اول برو. من دوست دارم حرکت تو رو توی سراشیبی‌ها ببینم. [۵]با احترام عمیق به فرانتس کافکا، نویسنده جاودانه.


[۱]«دشت سوزان»، نوشته خوان رولفو، ترجمه فرشته مولوی، نشر ققنوس.
[۲]«نفرین ابدی بر خواننده این برگ ها»، نوشته مانوئل پوییگ، ترجمه احمد گلشیری، نشر آفرینگان.
[۳]«پدرو پارامو»، نوشته خوان رولفو، ترجمه احمد گلشیری، نشر آفرینگان.
[۴]«دلتنگی‌های نقاش خیابان چهل و هشتم»، نوشته جی. دی. سلینجر، ترجمه احمد گلشیری، نشر ققنوس.
[۵]«برف سراسری» در «بیست ویک داستان»، نوشته ارنست همینگوی، ترجمه نجف دریابندری، نشر کارنامه.

گزارش خطا
ارسال نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تائید توسط شهرآرانیوز در سایت منتشر خواهد شد.
نظراتی که حاوی توهین و افترا باشد منتشر نخواهد شد.
پربازدید
{*Start Google Analytics Code*} <-- End Google Analytics Code -->