فصل چهارم «زخم کاری» چگونه به پایان می‌رسد؟ + فیلم جعفر یاحقی: استاد باقرزاده نماد پیوند فرهنگ و ادب خراسان بود رئیس سازمان تبلیغات اسلامی کشور: حمایت از مظلومان غزه و لبنان گامی در مسیر تحقق عدالت الهی است پژوهشگر و نویسنده مطرح کشور: اسناد تاریخی مایملک شخصی هیچ مسئولی نیستند حضور «دنیل کریگ» در فیلم ابرقهرمانی «گروهبان راک» پخش «من محمد حسن را دوست دارم» از شبکه مستند سیما (یکم آذر ۱۴۰۳) + فیلم گفتگو با دکتر رسول جعفریان درباره غفلت از قانون انتشار و دسترسی آزاد به اطلاعات در ایران گزارشی از نمایشگاه خوش نویسی «انعکاس» در نگارخانه رضوان مشهد گفتگو با «علی عامل‌هاشمی»، نویسنده، کارگردان و بازیگر مشهدی، به بهانه اجرای تئاتر «دوجان» مروری بر تازه‌ترین اخبار و اتفاقات چهل‌وسومین جشنواره فیلم فجر، فیلم‌ها و چهره‌های برتر یک تن از پنج تن قائمه ادبیات خراسان | از چاپ تازه دیوان غلامرضا قدسی‌ رونمایی شد حضور «رابرت پتینسون» در فیلم جدید کریستوفر نولان فصل جدید «عصر خانواده» با اجرای «محیا اسناوندی» در شبکه دو + زمان پخش صفحه نخست روزنامه‌های کشور - پنجشنبه ۱ آذر ۱۴۰۳ فیلم‌های سینمایی آخر هفته تلویزیون (یکم و دوم آذر ۱۴۰۳) + زمان پخش حسام خلیل‌نژاد: دلیل حضورم در «بی‌پایان» اسم «شهید طهرانی‌مقدم» بود نوید محمدزاده «هیوشیما» را روی صحنه می‌برد
سرخط خبرها

هشت بذر برای کاشتن یک درخت

  • کد خبر: ۲۴۰۶۵۲
  • ۰۲ مرداد ۱۴۰۳ - ۱۳:۱۴
هشت بذر برای کاشتن یک درخت
من که شور نوشتن و ادبیات دارم چطور می‌توانم خلاقیتم را بیشتر کنم و توانایی‌های خودم در خلق یک اثر بهتر را تقویت کنم؟

تصور می‌کنید که در جمعیت فعلی جهان، یعنی از بین هشت میلیارد انسانی که روی زمین زندگی می‌کنند، چند نفر رؤیای نویسنده شدن دارند؟! از خوانندگی و بازیگری بگیرید تا نقاشی و هزار شیوه مختلف دیگر، برای ابراز وجود و فریادزدن اینکه «من هستم» راه هست. درعین حال، عرصه تولید انبوه را نباید از قلم انداخت. این همه عنوان کتاب، با آن تیراژ‌های زیاد خیره کننده، این همه شیوه جدید ارائه کتاب و روش‌های گوناگون دسترسی به آن‌ها و مطالعه شان، همه وهمه، یعنی که اول ازهمه به این احتیاج دارید که «کاری متفاوت» انجام دهید.

این کار متفاوت نیازمند عنصری حیاتی به نام «خلاقیت» است، اینکه بتوانید متفاوت با دیگران مسائل را ببینید و راه حل‌های هوشمندانه و دورازذهن برای مسئله‌ها پیدا کنید. این تنها راه نجات ادبیات داستانی است، اینکه بتواند همپای هنر‌های روایی دیگر (مثل سینما و صنعت سریال سازی) پیش برود و جمعیت مخاطبش را زنده و پویا نگه دارد؛ در غیر این صورت، بعید است که در چند دهه آینده اثری از ادبیات دنیا باقی بماند.

اما، از این مقدمه‌های تکراری اگر بگذریم، می‌رسیم به راه حل‌های کاربردی برای رفع کردن این معضل. من که شور نوشتن و ادبیات دارم چطور می‌توانم خلاقیتم را بیشتر کنم و توانایی‌های خودم در خلق یک اثر بهتر را تقویت کنم؟ بگذارید ریشه خلاقیت را در دو تیپ شخصیتی ردزنی کنیم؛ قبلا هم از این دو طیف اسم برده ام: یکی طیف قضاوت گرهاست که تفکری ساختاری و نظام‌مند دارند. طبقه بندی و قانون وقاعده اجزای لاینفک شخصیت و تفکر این دسته اند. نگاه آن‌ها به زمان همچون منبعی محدود و تمام شدنی است؛ برای همین است که کارهایشان را به تأخیر نمی‌اندازند و همیشه خدا برای خودشان یک چک لیست بلندبالا از کار‌های ریزودرشت دارند که باید انجامشان دهند.

در مقابل، طیف دریافت گر یا انعطاف پذیر است. این گروه شلخته‌های بالفطره هستند که حتی از ظاهر آشفته و هپلی شان هم می‌شود تشخیصشان داد. این‌ها تابع هیچ قاعده و قانونی نیستند. زمان را منبعی نامحدود و لایتناهی می‌دانند و همیشه کارهایشان را به فردا پاس می‌دهند و در مقابل پیچیدگی‌های اضطراب آور شعاری همیشگی دارند: «چو فردا شود فکر فردا کنیم». همین ویژگی‌های لاقیدانه است که کمک می‌کند این گروه خلاقیت بیشتری داشته باشند. این‌ها به دوراز قواعد روزمره و رسوم اجتماعی به مسائل نگاه می‌کنند، درحالی که قضاوت گر‌ها (ساختارگراها) همیشه دنباله رو آداب و قواعدند.

فارغ از اینکه من نوعی جزو کدام یک از این گروه‌ها باشم، این امکان برای من هست که بتوانم خلاقیت را در وجودم تقویت کنم؛ یعنی خلاقیت، فارغ از اینکه در شخصیت من به صورت انتسابی وجود داشته باشد یا نه، یک وجه پررنگ اکتسابی هم دارد.

جالبِ ناجالب اینجاست که از منظر دانش نورولوژی (عصب شناسی) ما از تمام ظرفیت‌های مغزمان استفاده نمی‌کنیم؛ درواقع، با ساختن یک منطقه امن برای خودمان و تکرار مکرر عادت هایمان، ترجیح می‌دهیم تمام عمرمان را در همان محدوده بگذرانیم و پایمان را از حصار خودمان آن طرف‌تر نگذاریم؛ و خدا می‌داند گذشتن از این حدومرز‌ها چه عذاب الیمی است!

اول ازهمه، عادت‌های کوچک و روزمره خودتان را معکوس کنید یا تغییر دهید؛ مثلا، به جای مسواک زدن با دست راست، مدتی با دست چپ مسواک بزنید. از مسیر همیشگی به خانه برنگردید؛ یک کوچه بالاتر یا پایین‌تر را انتخاب کنید. در ایستگاه همیشگی پیاده نشوید؛ اجازه بدهید اتوبوس یا مترو شما را جلوتر ببرد، یا اصلا یک ایستگاه زودتر پیاده شوید.

این کارها، که شبیه به لجبازی کردن با خود است، مغز را وادار می‌کند تا در کلاف سیم کشی‌های بی شمار و پیچیده اش مسیر‌هایی جدید برای فکرکردن درست کند. این کار‌ها باعث می‌شود دسته‌هایی از نورون‌ها (سلول‌های عصبی)، که در بسیاری از فعالیت‌های روزمره ما درگیر نمی‌شدند، وارد عرصه شوند و شکل فکرکردن ما، با استفاده از همین کنش‌های کوچک، پیچیده‌تر و متفاوت‌تر شود.

دوم اینکه هنر‌های خلاقانه را دنبال کنید یا کتاب‌های نبوغ آمیز را بخوانید. دیدنِ اینکه کسی یا کسانی کاری یا کار‌هایی را به شکلی متفاوت و به دوراز عرف انجام داده اند می‌تواند برای شما بسیار الهام بخش باشد؛ چه بسا افقی تازه را پیش روی شما بگشاید.

مثلا، تصور کنید که زمانی (۱۹۶۸) ریچارد براتیگان دیوانه چیزی را به نام کتاب منتشر کرد که در واقع کتاب نبود: «لطفا این کتاب را بکارید» (“Please Plant This Book”)، مجموعه‌ای شامل هشت پاکت کاغذی بذر گیاه که روی هرکدام شعری چاپ شده بود. یا ببینید که مارسل دوشان با مجموعه «حاضرآماده ها» (“Readymades”) چطور برق از کله منتقد‌ها و مخاطب‌ها پراند. بسیاری نمونه‌های دیگر هم هست.

سوم اینکه قدم بزنید و طولانی قدم بزنید. در قدم زدن افسونی عجیب وجود دارد که ذهن را رهاتر و رهاتر می‌کند. ایده‌های نابی به ذهن می‌آورد و مثل یک مدیتیشن شناور عمل می‌کند. در اصل، نوعی آزادی و آزادگی در این عمل هست که کمک می‌کند بهتر و سیال‌تر فکر کنید.

چهارم اینکه بداهه پردازی و بداهه نویسی کنید. در این روش، مغز ناچار می‌شود تمام سپر‌ها و ترس‌های خودش را کنار بگذارد و سیال و رها به نوشتن متن یا نوشتن ایده‌ها تن بدهد. در این حالت، مغز با سرعت و کیفیتی متفاوت به فکرکردن می‌پردازد و به نحوی شگرف وارد ساحت دیگری از تجربه جهان می‌شود.

پنجم اینکه شکل فکرکردن به اثر را با استفاده از ابزار تغییر دهید؛ برای مثال، به جای اینکه به طراحی یک داستان غافلگیرکننده و اعجاب انگیز فکر کنید، آن را روی کاغذ نقاشی کنید، کاری شبیه به یک بازی، طوری که به راحتی بتوانید اجزای روایتتان را جابه جا کنید یا تغییر بدهید.

ششم اینکه بازی کنید و به اثر هنری و ادبی مثل یک بازی نگاه کنید. روحیه بازی و بازیگوشی را در خودتان تقویت کنید. در بازی، عنصری جادویی وجود دارد که آدم را در موقعیت مرگ وزندگی قرار می‌دهد و همین باعث می‌شود مغز، با استفاده از شیطنت‌ها و حتی تقلب‌های رندانه، نجات پیدا کند؛ این دقیقا همان عنصری است که برای خلق یک اثر خلاقانه نیاز دارید.

هفتم اینکه با همراهی کسی یا کسانی طوفان فکری ایجاد کنید. این کار را حتی به تنهایی هم می‌توانید انجام دهید، اما اگر شریک یا شرکایی داشته باشید، این کار شکلی چندوجهی به خودش می‌گیرد. شبیه به بداهه پردازی است: اجازه بدهید ذهنتان، آزادانه و تندوتند، در یک برهه زمانی کوتاه، بارش فکری زیادی داشته باشد. در عمل متوجه می‌شوید که این کار چه نتیجه خوبی دارد.

هشتم اینکه هر روز یک یا چند چیز جدید یاد بگیرید. این باعث می‌شود دنیای درونی شما همیشه در معرض گسترش باشد؛ و معنای چنین پدیده‌ای این است که ذهن شما فرصت پیدا نمی‌کند برای خودش لانه سازی کند و شما را در یک منطقه امنِ محدود و کوچک حبس کند.

با احترام به ریچارد براتیگان و دیوانگی‌های دلچسبش.

گزارش خطا
ارسال نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تائید توسط شهرآرانیوز در سایت منتشر خواهد شد.
نظراتی که حاوی توهین و افترا باشد منتشر نخواهد شد.
پربازدید
{*Start Google Analytics Code*} <-- End Google Analytics Code -->