صفحه نخست

سیاست

اقتصاد

جامعه

فرهنگ‌وهنر

ورزش

شهرآرامحله

علم و فناوری

دین و فرهنگ رضوی

مشهد

چندرسانه‌ای

شهربانو

افغانستان

عکس

کودک

صفحات داخلی

کاش قدر مشهدی بودن را بدانیم!

  • کد خبر: ۲۹۷۵۱۹
  • ۰۹ آبان ۱۴۰۳ - ۲۲:۳۳
این عکس را در هیچ کدام از شهر‌های ایران نگرفته ام. اینجا روستای امهات است، نزدیک شهر سلطان پور در ایالت اوتارپرادش هند.

این عکس را در هیچ کدام از شهر‌های ایران نگرفته ام. اینجا روستای امهات است، نزدیک شهر سلطان پور در ایالت اوتارپرادش هند. این روستای شیعه نشین تقریبا در مرکز هند قرار دارد. وقتی من و دوستانم در امتداد برنامه رکاب زنی در کشور‌های آسیایی، از شهر دهلی به سمت کشور بنگلادش حرکت می‌کنیم، به طور اتفاقی به این روستا می‌رسیم. اهالی روستا با دیدن پرچم ایران که روی دوچرخه‌های ما نصب شده است، از ما استقبال گرمی می‌کنند.

وقتی حسن آقا، معلم و یکی از بزرگان روستا به پیشواز ما می‌آید، با دیدن تصویر گنبد و گلدسته حرم امام رضا (ع) و خواندن نام شهر مشهد از روی بنر‌هایی که همراه ماست، برای چند لحظه، می‌ایستد و ساکت می‌ماند. اشک در چشمان حسن آقا جمع شده است و صدایش می‌لرزد. به زبان انگلیسی و با لهجه شیرین هندی (زبان اردو)، از ما می‌پرسد: شما از مشهد آمده اید؟

و ما، شگفت زده از اینکه در دل کشور پهناور هند و در یک روستای کوچک، کسی نام شهرمان را این قدر آشنا بر زبان می‌آورد، به سؤالش پاسخ مثبت می‌دهیم. حسن آقا از میان بغضی که راه گلویش را سد کرده است، می‌پرسد: از شهر امام رضا (ع)؟ و این گونه اشک ما را هم درمی آورد. حسن آقا ما را در آغوش می‌کشد.

در خلال صحبت هایش می‌فهمیم که او یک بار به مشهد و زیارت امام رضا (ع) آمده است. یک آشنا پیدا کرده ایم در فرسنگ‌ها دورتر از شهر و کشورمان؛ کسی که از همان در‌های ورودی که ما به حرم رفته ایم، به آنجا رفته و دست بر سینه اش گذاشته است و با همین بیان شیرین هندی اش، «السلام علیک یا ایمام رضا» را بر زبان جاری کرده است. 

حسن آقا با زبان اردو به همه اهالی روستا می‌گوید این دوستان از شهری آمده اند که زیارتگاه و حرم امام هشتممان در آنجاست. می‌گوید: این دوچرخه سواران از دیاری آمده اند که آرزوی من بازگشتن به آنجاست. همهمه‌ای در بین اهالی درمی گیرد. دل توی دلمان نیست و درمیان هیجان و بغضی که دیگر نمی‌توان آن را بسته نگه داشت، تک تک اهالی روستا، ما را در آغوش می‌کشند. 

انگار در دل هند، دوباره به مشهد بازگشته ایم. نام ایمام رضا (ع) درمیان این همهمه ها، مدام تکرار می‌شود. با سلام و صلوات و درحالی که اهالی، اطراف ما را گرفته اند، به روستا وارد می‌شویم. نام امام مهربانی هاست که این گونه همه را با ما مهربان کرده است. مردم امهات نمی‌گذارند ما راهمان را ادامه دهیم و می‌گویند باید میهمان ما باشید. 

همین جاست که به یک باره دلم برای صحن گوهرشاد تنگ می‌شود؛ دلم تنگ می‌شود برای خواندن دو رکعت نماز زیارت، به نیابت تمام این آدم‌های دور از حرم، بالای سر حضرت، کنج ضریح؛ همان جایی که آدم تمام وجودش را آرامش پر می‌کند. دلم برای مشهد الرضا تنگ می‌شود و به هوای گرفتن این عکس، صورتم را پشت دوربین مخفی می‌کنم تا اشک‌های دلتنگی ام به دور از چشم همه، دلم را سبک کند. همین جاست که در دلم تکرار می‌کنم: کاش همیشه قدر مشهدی بودنم را بدانم!

ارسال نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تائید توسط شهرآرانیوز در سایت منتشر خواهد شد.
نظراتی که حاوی توهین و افترا باشد منتشر نخواهد شد.