تشرف ۵ هزار مددجوی کمیته امداد آذربایجان شرقی به حرم مطهر رضوی یک آواز در چند گوشه آستان قدس رضوی، میزبان هفتمین اجلاسیه تولیت‌های آستان‌های مقدس و بقاع متبرکه ایران اسلامی مضجع شریف امام‌رضا(ع) با حضور خانواده شهدا غبارروبی شد (۲۷ آذر ۱۴۰۳) دوستش داشتم... خیلی | یادی از رقیه کرمانی، مادر شهید مشهدی که سوژه یک مستندساز شد مادری از روی دست حضرت‌ ام‌البنین(س) بانوی ادب، مادر وفا | بررسی ویژگی‌های حضرت ام البنین (س) برگزاری نمایشگاه مادران ارزش‌آفرین با حضور بیش از ۶۰ بانوی کارآفرین در مشهد بدرقه و تشییع مادر شهیدان جوادنیا در تهران (۲۵ آذر ۱۴۰۳) + تصاویر ام‌البنین(س) پرورش‌دهنده پرچمدار کربلا بود | سربازی ولایت‌مدار در کسوت مادری حکایت وضویِ آقای غواص اعلام ویژه‌برنامه‌های حرم مطهر رضوی در سوگ رحلت حضرت‌ام‌البنین (س) کوزه طلایی پر از زهر ! مرد حدیث و حادثه | یادی از شیخ مهدی واعظ خراسانی، از روحانیان تأثیرگذار در واقعه گوهرشاد جایگاهی که فقط برای زن است زیر باران رحمت با کتاب وحی | بررسی آثار انس با قرآن خانه را جهنم نکنیم! حلال و بابرکت معامله کنیم | بررسی احکام داد و ستد در اسلام آیت‌الله علم‌الهدی: گسترش ایمان در جامعه، شرط تکرار پیروزی‌هاست | تحولات اخیر سوریه، مایه عبرت است شکر که زیر سایه امام رئوفیم
سرخط خبرها

سفر به مشهد پرواز به آسمان بود

  • کد خبر: ۲۹۴۸۹۳
  • ۲۵ مهر ۱۴۰۳ - ۱۵:۵۲
سفر به مشهد پرواز به آسمان بود
راحله، جوجه کبوترش را با این عشق بزرگ می‌کرد که روزی بیاوردش مشهد و توی حرم رهایش کند.

راحله، جوجه کبوترش را با این عشق بزرگ می‌کرد که روزی بیاوردش مشهد و توی حرم رهایش کند. از همان روز اول که محسن، برادر بزرگ ترش، جوجه کبوتر را به او هدیه داد، همین فکر آمده بود توی ذهنش. مدام این اتفاق را مرور می‌کرد که کبوترش را بزرگ کند و بعد به همراه مادرش بی بی عذرا و برادرش محسن برای اولین بار برای زیارت، از همدان راهی مشهد شوند. پدر راحله، یک سال قبل به رحمتِ خدا رفته بود. دلش می‌خواست نائب الزیاره پدرش باشد که همیشه از تنها سفری که به مشهد داشت، برای او خاطره تعریف می‌کرد.

خاطره اولین لحظه ورودش به صحنِ حرم و بغض بسته‌ای که آنجا باز شده بود. خاطره ایستادنش کنار ضریح و نذر و نیاز‌هایی که سال‌های بعد همه برآورده شده بود، خاطره گندم ریختن برای کبوتران حرم، خاطره شب‌های نورانی اش و شب زنده داری‌های داخل مسجد گوهرشاد. پدر راحله، همیشه وقتی این خاطره‌ها را برای او تعریف می‌کرد آه می‌کشید و نگاهش را می‌دوخت به یک جای نامعلوم و بعد زیر لب آهسته می‌گفت: خیلی دلم می‌خواد همه باهم بریم مشهد، همه با هم بریم زیارت، تا همه چیزای خوبی که من تجربه کردم رو، تو هم تجربه کنی.

راحله بعد از شنیدن این خاطره ها، بار‌ها در ذهنش به مشهد سفر کرده بود. توی صحن‌های حرم قدم زده بود و روبه روی گنبد طلایی، ایستاده بود و اشک ریخته بود. سفر به مشهد توی ذهنِ راحله، شبیه پرواز به آسمان بود. گاهی در فکر و خیال، همراه با کبوترش به آسمان پرواز می‌کرد و از دور که گنبد و گلدسته‌ها را می‌دید، اشک شوق بر گونه هایش می‌ریخت.

اواخر پاییز بود که محسن، بالاخره مرخصی اش را گرفت و وقت سفر به مشهد رسید. دل توی دل راحله نبود. برای کبوترش که حالا دیگر بزرگ شده بود، از سفر و زیارت می‌گفت، از آسمانِ آبیِ حرم حرف می‌زد و ذوق و شوقش را با او قسمت می‌کرد. قطار که به مشهد رسید هنوز آفتاب نزده بود. از قطار که پیاده شدند وقت جابه جایی بار‌ها و چمدان ها، راحله برای یک لحظه جعبه‌ای که کبوترش را درون آن گذاشته بود فراموش کرد.

در شلوغی و ازدحام مسافران، حواسش پرت شد و دیگر جعبه و کبوترش را ندید. وقتی به خودش آمد، همه جا خلوت شده بود، جعبه سرجایش بود، اما اثری از کبوتر نبود. بغض راحله شکست و غمی بزرگ توی سینه اش نشست. محسن و بی بی عذرا دلداری اش می‌دادند، می‌گفتند مهم همین است که کبوتر را به مشهد آورده، نباید غصه بخورد. اما توی دلِ راحله، غوغا بود. 

در مسیر رسیدن به حرم، اشک راحله بند نمی‌آمد و مدام پشت سرش را نگاه می‌کرد. دلش می‌خواست کبوترش را توی حرم رها کند. هنوز وارد صحن نشده بودند که صدای محسن بلند شد: راحله اونجا رو! نگاه راحله به سمتی که محسن اشاره می‌کرد پرید. خودش بود، کبوتر راحله، پروازکنان به سمتشان می‌آمد. راحله از ته دلش فریادی از شادی کشید، صدای پدرش توی گوشش پیچید که: راحله جان، کبوتر‌ها هیچ وقت گم نمیشن. همه کبوتر‌های دنیا، راه حرم رو بلدند.

عکس: امیر مافی بردبار

گزارش خطا
ارسال نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تائید توسط شهرآرانیوز در سایت منتشر خواهد شد.
نظراتی که حاوی توهین و افترا باشد منتشر نخواهد شد.
پربازدید
{*Start Google Analytics Code*} <-- End Google Analytics Code -->