تشرف ۷۰۰ مدیر پرستاری وزارت بهداشت به حرم مطهر امام‌رضا(ع) (۲۲ خرداد ۱۴۰۴) مدیرکل اوقاف خراسان رضوی: مقام معظم رهبری پرچم‌دار گفتمان مقاومت در امتداد پیام غدیر هستند معاون فرهنگی حشدالشعبی عراق: پیام غدیر، اساس امامت و پایه مقاومت دربرابر ظلم است | اندیشه امامین انقلاب نقشه راه مقاومت است حرم امام‌رضا(ع) آماده میزبانی از زائران عید غدیر ۱۴۰۴ انتقال ۸ نفر از حجاج بستری در بیمارستان‌های مکه و مدینه به ایران (۲۱ خرداد ۱۴۰۴) فوت ۱۸ زائر ایرانی حج ۱۴۰۴ در سرزمین وحی (۲۱ خرداد ۱۴۰۴) زائران خراسانی بیت‌الله الحرام با ۳۷ پرواز به مشهد بازمی‌گردند  امت اسلامی به وحدت، همگرایی و صلابت دینی در برابر کفر جهانی نیاز دارد خاکِ آستان رضا (ع) گشتن | گذری بر تاریخ دفن اموات در حرم‌مطهر‌رضوی که قدمتی هزار‌ساله دارد سرلشکر سلامی: مقاومت مردم در دفاع مقدس ریشه پیدا کرد موج‌ها می‌سوختند از اشتیاق پا شدن استقبال مشهد از عید غدیر با برپایی ۲ هزار موکب و گستراندن بزرگ‌ترین سفره اطعام در خیابان امام رضا(ع) پرچم غدیر در بیش از ۷۰۰ نقطه جهان برافراشته می‌شود | بیش از ۳ هزار مترمربع فرش جدید، زینت‌بخش حرم مطهر علوی شد یک نشدن تاریخی و دردناک غدیر، راه روشن تاریخ | درباره اهمیت حفظ عید غدیرخم به عنوان یک حادثه تاریخی هادی امت علمدار تبیین | مروری بر اقدامات و دستاورد‌های امام‌هادی (ع) در دوران امامت ایشان نخستین گروه حجاج مشهدی و خراسانی وارد فرودگاه مشهد شدند + فیلم (۲۱ خرداد ۱۴۰۴) استقرار ۳ تماشاخانه سیار کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان در جشن مهمانی ۱۰ کیلومتری غدیر پایتخت مراسم بازآفرینی موزه قرآن حرم مطهر امام رضا(ع) برگزار شد
سرخط خبرها

دختری با کفش‌های صورتی

  • کد خبر: ۳۲۹۵۰۳
  • ۰۹ ارديبهشت ۱۴۰۴ - ۱۳:۰۹
دختری با کفش‌های صورتی
کلید داشت، اما دست به آن نزد. دکمه زنگ خانه‌اش را فشار داد تا صدایی را بشنود که آرامش جانش بود. می‌دانست دخترش، دردانه‌اش، عزیزش، همیشه همین موقع‌ها منتظر رسیدن اوست.

ظهر شده بود و هوا داغ‌تر از روز‌های قبل. گرما مثل موجی نامرئی بر همه‌چیز سایه انداخته بود. آسفالت خیابان، زیر نور تند خورشید، می‌لرزید و برگ‌های تازه روییده بر شاخه‌های درختان، بی‌حال و بی‌رمق، در انتظار وزش نسیمی کوتاه، آویزان مانده بودند. مرد، با دستمالی پارچه‌ای که توی مشتش نگه داشته بود، برای چندمین بار، دانه‌های درشت عرق را از روی پیشانی‌اش پاک کرد.

خیابان‌ها شلوغ‌تر از همیشه بودند و سروصدای بوق ماشین‌ها و های‌و‌هوی فروشندگان بازار، گوش‌های مرد را پر کرده بود. پیچِ آخرین کوچه را که رد کرد، نگاهش به در سبز خانه‌اش افتاد، انگار از آن‌سو نسیمی خنک وزید و صورتش را و تمام وجودش را نوازش داد. مرد نفس عمیقی کشید و زیر لب گفت:

- الحمدا...، خدایا شکرت.

بیشتر از هرچیزی در این دنیای شلوغ، به آرامشی که در آن خانه بود، نیاز داشت. شوق رسیدن به خانه، داغی هوا و خستگی تن را برایش کم کرد. توی کوچه، برگ‌های درختان اقاقیا، آرام تکان می‌خوردند و عطر آخرین گل‌های سپیدشان را که هنوز بر سر شاخه‌ها مانده بودند، بر سر مرد می‌ریختند.

کلید داشت، اما دست به آن نزد. دکمه زنگ خانه‌اش را فشار داد تا صدایی را بشنود که آرامش جانش بود. می‌دانست دخترش، دردانه‌اش، عزیزش، همیشه همین موقع‌ها منتظر رسیدن اوست؛ و خوب می‌دانست که او دوست دارد در خانه را برای باباجانش باز کند. صدای شیرینش را وقتی که اسم باباجان را به زبان می‌آورد دوست می‌داشت. صدایی که تمام صدا‌های درهم و برهم و شلوغی‌های ذهنش را پاک می‌کرد و آرامشی دل‌چسب را جایگزینشان می‌کرد.

صدای دختر، با شادی و مهربانی، با شور و شوق همیشگی‌اش، از پشت در به گوشش می‌رسید.

- باباست، باباجان است!

و این مرد بود که احساس می‌کرد، درون دلش قند آب می‌شود. لبخندش را نگه داشت تا به صاحبش تحویل دهد. دستمالی را که توی مشتش بود داخل جیبش گذاشت. در خانه که باز شد، نسیمی خنک و عطری خوش، خوش‌تر از رایحه تمام گل‌های درختان اقاقیای شهر، به صورتش وزید.

-سلام باباجان، خسته نباشید، خوش اومدید؛ و آن‌وقت بود که مرد، لبخند از ته دلش را به صاحب لبخندش، به دخترش تحویل داد.

- سلام به روی ماهت عزیز جان بابا.

دختر، که گونه‌هایش گل‌انداخته بود، با شوق و ذوق، چادری کوچک و سفید با دانه‌هایی رنگی، شبیه آسمانی پر از شکوفه را به باباجانش نشان داد.

-باباجان، من فقط همین چادرمو دوست دارم، میشه امروزم با همین بیام حرم؟

مرد از ته دل خندید. یادش رفته بود که به او قول داده تا امروز عصر با هم به زیارت امام رضا (ع) بروند. دختر بزرگ شده بود و چادر کوچک مانده بود. او را در آغوش کشید.

-بله دخترم، بله آرام جانم، امروز هم با همین چادرت به حرم آقا میریم تا ببینم چادرتم مثل تو بالاخره قد میکشه و بزرگ میشه یا نه؟

و صدای خنده‌های دختر بود که تمام خستگی‌های مرد را پشت در خانه می‌گذاشت و تمام می‌کرد.


توضیح: این متن، مستند نیست و صرفا روایتی ساخته ذهن نویسنده برای این عکس است.

گزارش خطا
ارسال نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تائید توسط شهرآرانیوز در سایت منتشر خواهد شد.
نظراتی که حاوی توهین و افترا باشد منتشر نخواهد شد.
پربازدید
{*Start Google Analytics Code*} <-- End Google Analytics Code -->