کتاب «جنگ نفت‌کش ها» روانه بازار شد | روایت فرار ۱۳ جنگنده مهاجم عراقی وزیر فرهنگ: میراث ناملموس رضوی پیوند دهنده ایرانیت و اسلامیت است انتشار چهار عنوان کتاب علمی از سوی دانشگاه بین‌المللی مذاهب اسلامی مراسم گرامیداشت شهدای خدمت، هجدهم اردیبهشت ۱۴۰۴، در حرم امام‌رضا(ع) برگزار می‌شود نخستین کنگره بین‌المللی ۳۱۰۰ شهید امدادگر دوران دفاع مقدس و مقاومت برگزار می‌شود امام رضا (ع) و رمزِ موفقیت جامعه نویسندگان حوزه ایثار و شهادت در نمایشگاه کتاب تهران تجلیل می‌شوند از کنگره جهانی امام رضا (ع) تا جشن بزرگ امام رضایی‌ها | بیش از ۱۷۵ عنوان خدمت در دهه کرامت ۱۴۰۴ ارائه می‌شود آمادگی آستان مقدس علوی برای برگزاری باشکوه جشن‌های غدیر ۱۴۰۴ ورود نخستین زائران ایرانی حج تمتع به مدینه (۱۵ اردیبهشت ماه ۱۴۰۴) آب زمزم زودتر از زائران به مقصد می‌رسد شبی که همه ایران، امام‌رضا(ع) بود تعداد دفاتر امانات وسایل فعال در حرم امام‌رضا(ع)، در دهه کرامت ۱۴۰۴ افزایش می‌یابد پذیرایی از زائران با مشارکت ۴۵ موکب و صدها خادمیار در چایخانه‌های حرم امام‎رضا(ع) عکسی که همیشه بوی تازگی دارد کرامت غربی، واکنشی و کرامت اسلامی، کنشی و تربیتی است به زندگی عطر رضوی بزنیم | در باب اشاعه فرهنگ قرآن و اهل‌بیت(ع) همه جهان علیه جنایات رژیم صهیونیستی برافروخته شده و برخاسته‌اند رئیس انجمن علمای رباط محمدی عراق: مشهد پایتخت فرهنگی امت اسلام شود
سرخط خبرها

عکسی که همیشه بوی تازگی دارد

  • کد خبر: ۳۳۰۶۸۲
  • ۱۵ ارديبهشت ۱۴۰۴ - ۱۱:۳۹
عکسی که همیشه بوی تازگی دارد
از آن سفر بـه بـعد، پیرمرد، عـکـس هم‌سفری‌هایش را می‌گرفت و توی همین قاب می‌گذاشت. هرچند روز یک‌بار، با عزیز‌خانم، جلو همین قاب، می‌ایستادند و خودشان را توی حرم می‌دیدند.

پیرمرد، با صورتی آفتاب‌سوخته و پرچین‌و‌چروک همچون خاک ترک‌خورده روستا، دستی به محاسن سفیدش کشید و سرش را با حسرت تکان داد.

- آی جوانی کجـایی که یادت به‌خیر. آی ... آی.

چوب‌دستی‌اش را به دیوار کاه‌گلی اتاق تکیه داد. پا‌های ازکارافتاده‌اش را دراز کرد. دستی به عرقچینش کشید و چایِ تازه‌دمی را که عزیز خانم برایش ریخته بود در استکانی کمرباریک جرعه‌جرعه نوشید. چشم‌های کم‌سویش، از پشت شیشه پنجره، خیره مانده بود به درِ چوبی و قدیمی حیاط. دری که زمانی پر رفت‌وآمد بود و مدام کسی کلون روی آن را می‌کوفت. تصویر‌هایی در جلوی چشمانش زنده می‌شد.

سال‌های دوری که وقتی از سفر زیارتی مشهد برمی‌گشت، اهالی روستا توی حیاط همین خانه کوچک جمع می‌شدند و خدابیامرز ملاحیدر، برادر بزرگ‌ترش، جلو اهالی و کنار زائران بازگشته از سفر راه می‌رفت و با آن صدای سوزدار و بلندش چاووشی می‌خواند. صدای صلوات اهالی روستا بلند می‌شد و با عطرِ سپنج و کندر و گلپر درهم می‌آمیخت و با دود آتشِ افروخته در منقل، به آسمان می‌رفت. اهالی راه را برایش باز و با حسرت نگاهش می‌کردند. گوش‌های پیرمرد پر از صدای آن روز‌ها می‌شود.

- زیارت قبول باشه مشهدی مراد، نایب‌الزیاره ما هم بودی؟

- مشهدی مراد، قول دادی دفعه بعدی ما را هم ببری‌ها، یادت باشد.

- رسیدن به‌خیر مشدی مراد، او کاغذی که بهت داده بودم را توی ضریح انداختی؟

نگاه پیرمرد به عکسِ قاب شده روی دیوار افتاد. عکسی که در یکی از آخرین سفر‌ها، به اصرار تنها پسرش، توی یکی از عکاس‌خانه‌های نزدیک حرم گرفته بودند. جلو نقشی خلوت از ضریحِ آقا علی‌بن‌موسی‌الرضا (ع) ایستاده بودند، دور ضریح آن‌قدر خالی و خلوت بود که انگار تنها زائران آقا همان‌ها بودند. پسرش گفته بود:

- آقاجان، این عکس به یادگار می‌ماند. هر وقت چشمتان به این عکس افتاد برای ما دعا کنید. هر وقت تنها آمدید زیارت، نایب‌الزیاره ما هم باشید.

از آن سفر بـه بـعد، پیرمرد، عـکـس هم‌سفری‌هایش را می‌گرفت و توی همین قاب می‌گذاشت. هرچند روز یک‌بار، با عزیز‌خانم، جلو همین قاب، می‌ایستادند و خودشان را توی حرم می‌دیدند. عزیز‌خانم زیر لب می‌گفت: - السلام علیک یا امام هشتم، به قربانت برم آقا.

پیرمرد دلش برای همه تنگ می‌شد، برای پسرش، برای ملاحیدر، برای هم‌سفری‌هایش و از همه بیشتر، برای ایستادن توی صحن مسجد گوهرشاد. هر بار که جلو قابِ عکس می‌ایستاد، خاطره‌هایی را برای چندمین‌بار از یک‌یک هم‌سفرانش برای عزیزخانم تعریف می‌کرد.

- این داماد مش غلامرضا خدابیامرزه، با ما آمد مشهد تا شفای مادرشِ از آقا بگیره، با همو سفر اولم شفاشِ گرفت. دلش خیلی پاک بود. بعدش راننده اتوبوس شد و هر هفته مرفت مشهد. مایم یکی دوبار با همی آقا رفتِم.

عزیز‌خانم همیشه و هر بار ساکت گوش می‌داد، انگار برای بار اولش بود که این خاطرات را می‌شنید. انگار همان لحظه کنار مشهدی مراد، توی حرم می‌ایستاد. کنار تنها پسرشان، کنار همه هم‌سفرانشان، کنار ضریحِ خلوت. دوباره صدای چاووش‌خوانی ملاحیدر از دور به گوششان می‌رسید و اهالی روستا توی حیاط خانه جمع می‌شدند و صلوات می‌فرستادند.

- رسیدن به خیر عزیزخانم، زیارتا قبول، نایب‌الزیاره ما هم بودید؟

عکس: سید علی حسینی‌فر

گزارش خطا
ارسال نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تائید توسط شهرآرانیوز در سایت منتشر خواهد شد.
نظراتی که حاوی توهین و افترا باشد منتشر نخواهد شد.
پربازدید
{*Start Google Analytics Code*} <-- End Google Analytics Code -->