صفحه نخست

سیاست

اقتصاد

جامعه

فرهنگ‌وهنر

ورزش

شهرآرامحله

علم و فناوری

دین و فرهنگ رضوی

مشهد

چندرسانه‌ای

شهربانو

افغانستان

عکس

کودک

صفحات داخلی

نبرد با کرونا برای لقمه‌ای نان | قدیمی‌ترین پاکبان شهرداری منطقه ۱۲ از زندگی و کار خود می‌گوید

  • کد خبر: ۳۴۶۰۴
  • ۲۶ تير ۱۳۹۹ - ۱۰:۵۴
پاکبانان همان زحمت‌کشانی که روز‌ها و شب‌ها زباله‌های شهر و محله ما را جمع‌آوری می‌کنند تا چهره شهرمان زیبا و تمیز بماند هم جزو گروه‌هایی هستند که کارشان نه تنها تطعیل‌شدنی نیست که این روز‌ها بیشتر هم شده است.
حسین برادران فر/شهرآرانیوز - در این روز‌های کرونایی که ترس از ابتلا به ویروس کرونا در همه محلات شهر موج می‌زند و شهروندان برای حفظ سلامتی خود از ماسک، دستکش و مواد ضدعفونی‌کننده استفاده می‌کنند، اهمیت نظافت و پاکیزگی کوچه‌ها، پارک‌ها، نیمکت‌ها و وسایل بازی کودکان بیش از پیش مورد توجه شهروندان است چراکه نظافت و پاکیزگی محله، ضامن نظافت شهر و درمجموع سلامتی شهروندان خواهد بود.
این روز‌ها نام مدافعان سلامت با پرستاران و دکتر‌های پیشرو در جبهه مبارزه با کرونا در همه رسانه‌های سمعی و بصری از جمله رادیو، تلویزیون و مطبوعات بر سر زبان‌ها افتاده و مسئولان کشوری و لشکری به عناوین مختلف به دیدنشان رفته و از آن‌ها تقدیر و تشکر می‌کنند. با این حال تنها کادر پزشکی نبودند که بر خلاف دستورالعمل‌های قرنطینه و توصیه ماندن در خانه، مجبور بود برای رفاه و حفظ سلامت مردم همچنان در کوی و برزن باشد. پاکبانان همان زحمت‌کشانی که روز‌ها و شب‌ها زباله‌های شهر و محله ما را جمع‌آوری می‌کنند تا چهره شهرمان زیبا و تمیز بماند هم جزو گروه‌هایی هستند که کارشان نه تنها تطعیل‌شدنی نیست که این روز‌ها بیشتر هم شده است.
نگرانی از ابتلای هر کدام از آن‌ها به ویروس کرونا، مدیریت شهری و در رأس آن اداره خدمات شهری شهرداری منطقه را بر آن داشت تا از همان روز‌های اول برای پاکبانان و کارگر‌هایی که در حوزه نظافت منطقه فعالیت دارند، ماسک و دستکش به‌طور روزانه و البته قرص ویتامینDا  (۵۰ هزار واحد) را هفتگی تهیه کنند.
همه ما تصورمان این است که در این روز‌های طغیان ویروس کرونا که شهروندان با بیماری دست و پنجه نرم می‌کنند، همه دل‌مشغولی پاکبانان زحمتکش ابتلانشدن به این بیماری است، اما وقتی پای درددلشان می‌نشینید، متوجه خواهید شد که این‌قدر صنم دارند که به یاسمن نمی‌رسند.
به همین بهانه با علی اصغر شریفی یکی از قدیمی‌ترین پاکبانان منطقه الهیه که در انتهای بولوار توس (ناحیه منفصل شهری منطقه ۱۲) ساکن است، درباره سال‌ها خدمت به عنوان پاکبان و حامی سلامت شهر گفت‌وگوی دوستانه‌ای انجام دادیم که در سطور بعدی به آن می‌پردازیم.


با فریب ورشکسته شدم
علی اصغر شریفی سال ۱۳۴۲ در یکی از روستا‌های بجنورد به نام «اینچه علیا» به دنیا آمده و به شغل دامداری آبا و اجدادی خود یعنی دامداری مشغول بوده است، اما در طی جریاناتی فریب خورده و ورشکسته می‌شود.
شریفی در توضیح این مطلب می‌گوید: شغل بیشتر اهالی روستای ما کشاورزی و دامداری بود، من نیز از دوران نوجوانی با چوپانی آشنا شدم و چندین سال را با چوپانی گذراندم، خدا را شکر کار و کاسبی خوبی هم داشتم و از کار دامداری برای خود سرمایه و سرپناهی تهیه کرده بودم.

وی توضیح می‌دهد: سال‌ها پیش با خرید تعداد زیادی گوسفند، گله‌ای بزرگ فراهم کرده و در عین جوانی برای خودم اسم و رسمی برهم زدم. کار من این بود که بعد از خرید و پروارکردن (چاق) گوسفندها، آن‌ها را به بازار‌های دام شهری برده و می‌فروختم. گوسفند‌ها را به قیمت ارزان به دلال‌ها می‌فروختیم، آن‌ها نیز گوسفند‌ها را به شهر‌های مجاور به‌ویژه شهر‌های شمالی (استان مازندران) برده و با قیمت زیادی می‌فروختند و از این راه سود سرشاری به جیب می‌زدند.
 
زحمت جمع کردن و پرواربندی چند ماهه گوسفند‌ها با ما بود، اما سود اصلی را دلال‌ها می‌بردند. از این موضوع خیلی دلخور بودم، یک روز تصمیم گرفتم با حذف واسطه‌ها، خودم گوسفند‌ها را به شهر‌های شمالی برده و در آنجا بفروشم. در یکی دو مرتبه اول به دلیل نداشتن آشنایی با مسیر و البته مشتری‌ها، سود چندانی نصیبم نشد، اما به تدریج که به قول معروف با فوت و فن کار آشنا شدم، علاوه بر گوسفند‌های خودم، گوسفند‌های اقوام و اهالی روستا را نیز خریده و همراه مال‌های خود به شهر‌های شمالی می‌بردم، بیشتر کارم در ساری بود، گوسفند‌ها را به قصاب‌های ساروی می‌فروختم و از این راه درآمد مناسبی برای خود و اهالی روستا به دست می‌آوردم، به تدریج کارم را گسترش دادم و در هر مرتبه ۱۰۰ تا ۱۵۰ گوسفند را خریده و برای فروش می‌بردم، با افزایش تعداد گوسفندان کارم سخت‌تر شد، از آنجایی که دست تنها بودم و البته سواد درست و حسابی هم نداشتم، نمی‌توانستم به همه امور رسیدگی کنم، در همین گیرودار با فردی در بازار دام بجنورد آشنا شدم، چهره موجه، ظاهری آراسته و البته بسیار پرسر و زبان بود.
 
وی به من پیشنهاد شراکت داد و گفت: «اگر اجازه بدهید من هم ۱۰، ۱۵ تا گوسفند خریده و با شما به ساری می‌آیم تا هم از طریق فروش مال‌ها درآمدی داشته باشم و هم اینکه در کنار شما با فوت و فن کار آشنا شوم.» من هم با خودم گفتم روزی هر انسانی دست خداست، از آنجایی که دست تنها بودم و به نیروی کمکی نیاز مبرم داشتم، پیشنهاد شراکتش را قبول کرده و با او راهی ساری شدم. در یکی دو سفر اول همه چیز خیلی خوب پیش رفت، با آن آقای به ظاهر محترم راهی ساری شدم، گوسفند‌ها را فروختیم و از قضا درآمد خوبی نیز حاصل شد.

پاکبان زحمتکش منطقه ۱۲ می‌افزاید: در یکی از سفر‌هایی که همراه هم به ساری رفته و حدود ۲۵۰ گوسفند را به قصاب‌های ساروی فروخته بودیم، آن مرد به من پیشنهاد داد که به بجنورد برگردم و ۲۰۰ گوسفند دیگر نیز خریده و به ساری بیاورم، خودش نیز قرار شد که در ساری بماند و به امور جاری رسیدگی کند. من ساده از همه جا بی‌خبر، غافل از آنکه این شیاد چه خواب شومی برای من دیده است، راهی بجنورد شدم و ۲۰۰ گوسفند دیگر خریدم و به ساری بازگشتم، این رفت و برگشت من دو سه روزی طول کشید، در مسیر برگشت هرچه به او تلفن زدم، پاسخ‌گو نبود، نگران شدم. به سرعت عازم ساری شدم، اما وقتی که رسیدم دیدم «جا تراست و بچه نیست».
مرد شیاد و کلاهبردار پول ۲۵۰ گوسفند را از قصاب‌ها گرفته و متواری شده بود. بعد از آن من ماندم و چک‌هایی که برای خرید گوسفند‌ها داده بودم، خوب البته اهالی روستا هم حق داشتند، پولشان را می‌خواستند، همه زندگی آن‌ها همین چند رأس گوسفند بود که من از آن‌ها خریده بودم.

دامدار بجنوردی آهی از ته دل کشیده و می‌گوید: یک‌شبه از عرش به فرش رسیدم، هرچه در این مدت کار کرده بودم و هرچه دارایی شامل زمین، خانه و مال داشتم برای وصول چک‌های برگشتی فروختم، هر چقدر هم به دنبال آن مرد شیاد گشتم، اثری از او نیافتم. همه شهر بجنورد را زیر و رو کردم، آب شده بود و رفته بود در زمین، خلاصه اینکه ورشکست شدم و مجبور به آغاز دوباره. این شد که آس و پاس روستا و فامیل را رها کردم و برای کار به مشهد آمدم.


قدیمی‌ترین پاکبان منطقه
چوپان قدیمی روستای اینچه علیا در حوالی بجنورد، بعد از ورشکستگی با کمک یکی از دوستان به عنوان پاکبان در شهرداری منطقه ۱۲ مشغول به کار می‌شود.
شریفی می‌گوید: بعد از ورشکست شدن، روز‌های سختی را گذراندم. اگر خودم تنها می‌بودم غمی نداشتم، بالأخره یک جوری شکم خودم را سیر می‌کردم، اما من متأهل بودم و ۳ فرزند قد و نیم قد داشتم. اوضاع خیلی خراب شده بود، حتی برای تهیه مایحتاج زندگی هم دچار مشکلات زیادی شده بودم. این موضوع برای زن و بچه من خیلی سخت بود چراکه آن‌ها بیش از این در ناز و نعمت بزرگ شده بودند و هرچه در زندگی اراده می‌کردند، به سرعت برایشان مهیا می‌شد.
چند ماهی به همین منوال گذشت و هر روز شرایط بدتر می‌شد، دیگر کارد به استخوانم رسیده بود که یکی از دوستان به من پیشنهاد داد که به مشهد بروم و به عنوان پاکبان در شهرداری منطقه ۱۲ مشغول به کار شوم، من هم از خدا خواسته، شبانه هر آنچه داشتم، جمع و جور کرده و برای کار و زندگی عازم مشهد شدیم.

وی با اشاره به اینکه درحال حاضر جزو قدیمی‌ترین پاکبان‌های شهرداری منطقه به شمار می‌رود، خاطرنشان می‌کند: من به همراه خانواده ام ۱۵ سال پیش (سال ۱۳۸۴) به امید زندگی بهتر از شهر و دیار خود کوچ کرده و عازم مشهد شدیم، از روزی که به مشهد آمده‌ام در خدمت شهرداری مشهد و منطقه ۱۲ هستم و درحال حاضر از پاکبان‌های باسابقه این منطقه محسوب می‌شوم.

وی ادامه می‌دهد: منطقه ۱۲ که در آن‌زمان فقط محدود به نوین شهر الهیه بود، بیشتر شبیه یک زمین وسیع بیابانی بود که بخش‌هایی از آن به تازگی خیابان‌کشی شده بود و محله‌هایی نظیر جاهدشهر و بولوار‌های مجیدیه و الهیه درحال شکل‌گیری بود. به دلیل نداشتن امکانات رفاهی نظیر آب، برق و گاز مردم تمایل زیادی برای سکونت دراین منطقه نداشتند و بیشتر در منطقه قاسم‌آباد که تقریبا بافت‌های شهری در آن شکل گرفته بود ساکن می‌شدند.
من و تعدادی انگشت‌شمار دیگر به عنوان پاکبان مأمور جاروکشی خیابان‌های مسکونی الهیه بودیم، زباله خانگی خیلی‌کم بود و بیشتر زباله‌های ساختمانی بود، یادم می‌آید روزی دو تاسه گاری خاک و نخاله ساختمانی جارو می‌کردیم، من در آن روز‌ها جاروکشی و آبیاری فضای سبز مقابل ساختمان قدیم شهرداری را برعهده داشتم.


داستان رویارویی با گرگ‌ها
قدیمی‌ترین پاکبان منطقه الهیه در حال حاضر ساکن بولوار توس است، اما اوایلی که همراه خانواده به مشهد آمده بود در محله رسالت ساکن شده بود. وی باید هر روز مسافتی طولانی و سخت را برای آمدن به منطقه الهیه طی می‌کرد، مسیری که گاه دارای خطراتی نظیر حیوانات وحشی مانند گرگ بود.

شریفی می‌گوید: بعد از آمدن به مشهد در محله رسالت ساکن شدم، با وجودی که این محله سرزندگی و جمعیت زیادی داشت و برای زندگی خوب بود، اما از محل کارم در الهیه خیلی دور بود، هر روز صبح خروس‌خوان سوار بر دوچرخه به طرف منطقه الهیه حرکت می‌کردم و بعد از یک ساعت رکاب زدن، خودم را به محل کارم می‌رساندم و با وجود خستگی زیاد مشغول به کار می‌شدم.
کارکردن در فصل تابستان و بهار آسان‌تر از فصل زمستان بود، در زمستان با ریزش اولین برف زمستانی و یخ زدن خیابان‌ها و معابر، رفت وآمد با سختی بیشتری همراه بود، هر لحظه امکان لغزش دوچرخه و موتوری که بر آن سوار بودم وجود داشت، حتی یکی دو مرتبه نیز بر روی خیابان یخ‌زده به زمین خوردم و دست وپایم آسیب دید، اما این آسیب‌ها و صدمات سبب انصراف از کار نمی‌شد، با همان وضعیت به سرکار می‌رفتم و برف‌ها را از روی پیاده‌رو‌ها و خیابان‌ها پاک می‌کردم، برای اینکه ساکنان منطقه با راحتی و آرامش از خانه بیرون رفته و به کار‌های خود برسند.

وی به خطر حمله گرگ در زمستان‌ها اشاره کرده و می‌گوید: یکی از خطرات زمستان وجود گرگ‌ها در محله بود، به دلیل خلوتی و نبود جمعیت در زمستان‌های پربرف، گرگ‌ها برای پیدا کردن غذا به داخل محدوده شهری می‌آمدند. در یکی از همین زمستان‌های سخت که برف سنگینی آمده و هوا نیز مه‌آلود بود، در مسیر آمدن به محل کارم که از میان بیابان می‌گذشت، ناگهان احساس کردم که دو گرگ در حال تعقیب کردنم هستند، به دلیل برف زیادی که آمده بود، نمی‌توانستم فرار کنم، با احتیاط به راهم ادامه دادم و در پناه دیوار ساختمانی ایستادم.
دو گرگ گرسنه محاصره‌ام کرده بودند، با چرخاندن پارو یا جارویی که در دست داشتم، به دنبال دورکردن گرگ‌ها بودم و در همان حال نیز با صدای بلند فریادزنان کمک می‌خواستم، گرگ‌ها قصد رفتن نداشتند و به دنبال فرصتی برای حمله کردن بودند. بعد از چند دقیقه سروکله چند نفر از ساکنان محله پیدا شد، با حضور آن‌ها گرگ‌ها ترسیده و متواری شدند، بعد از این ماجرا، با کمک یکی از ساکنان منطقه خانه‌ای در بولوار توس اجاره کرده و در محدوده کاری خودم ساکن شدم.


خدمت در روز‌های کرونایی
علی‌اصغر شریفی از شرایط کار در منطقه ۱۲ و رسیدگی کارفرما به کارگران راضی است، اما از نحوه برخورد شهروندان و بی‌توجهی مردم به این قشر زحمتکش گله دارد.
وی می‌گوید: این روز‌ها همه شهروندان به دنبال تهیه ماسک، دستکش و مواد ضدعفونی‌کننده هستند. گاهی اوقات مردم در فروشگاه‌ها و داروخانه‌ها برای خرید این اقلام صف می‌کشند مردم با سختی ماسک و دستکش تهیه می‌کنند تا سالم بمانند، البته حق هم دارند که نگران سلامتی خود باشند، اما آدم نباید فقط به فکر خود باشد. چرا باید شهروندان ماسک و دستکش کثیف و شاید آلوده را به جای سطل زباله در خیابان بیندازند؟ یعنی جان ما مهم نیست؟ ما هم خانواده داریم، ما هم چشم به راه داریم، ما هم خرج یک خانواده را می‌دهیم و اگر پاکبانی خدای ناکرده درگیر این بیماری شود، ممکن است کارش را از دست بدهد.

شریفی بیان می‌کند: شیفت کاری ما از ساعت ۴ صبح تا ۱۲ ظهر است، کرونا که شایع شد، مسئولان خدمات شهری منطقه با بیان راه‌های شیوع این بیماری از طریق سطوح مختلف و اهمیت حفظ سلامتی شهروندان، از ما خواستند که با جدیت و احتیاط بیشتری به نظافت و ضدعفونی معابر، سطوح و وسایل داخل پارک‌ها بپردازیم. من و دیگر همکارانم تاکنون چندین مرتبه در ضدعفونی معابر، اماکن عمومی و پارک‌های منطقه حضور داشتیم، گاهی اوقات ضدعفونی معابر تا نیمه‌های شب طول می‌کشید و بعد از رفتن به خانه و استراحت کوتاهی دوباره ساعت ۴ صبح به سرکار می‌آمدیم و به جاروکردن و جمع‌آوری نخاله‌های حوزه کاری‌مان می‌پرداختیم، لطفا کمی هم به فکر ما باشید، من نزدیک به ۶۰ سال سن دارم. در این سن و سال برای اینکه جلوی خانواده خود سرافراز باشم، جاروکشی معابر را انجام می‌دهم، برای من کار، عار نیست، به حرفه خودم عشق می‌ورزم و تا جایی که توان داشته باشم برای نظافت شهر و محله خود قدم برخواهم داشت.


قلکی برای محرومان و نیازمندان
علی اصغر شریفی در زمان نظافت چندین بار پول‌هایی را پیدا کرده و آن‌ها را با روش خاصی در اختیار محرومان واقعی قرار می‌دهد.
وی می‌گوید: گاهی اوقات اتفاق افتاده است که در هنگام نظافت و آبیاری فضا‌های سبز محله پول‌های گمشده‌ای از ۱۰ هزارتومان و ۵۰ هزار تومان و حتی یک و دوهزار تومانی را پیدا کرده‌ام. گاهی اوقات صاحب پول همان دور و بر است و به دنبال پول خود برمی‌گردد، اما گاهی اوقات صاحب آن مال پیدا نمی‌شود. به همین دلیل دست به ابتکاری زدم و قلکی با عنوان قلک محرومان و نیازمندان» تهیه کردم و پول‌های پیدا شده بدون صاحب را در آن می‌اندازم، وقتی که این پول‌ها به میزان درخور ملاحظه‌ای می‌رسید، پول‌ها را به خانواده‌های محروم و فقیری که مورد تأیید هستند تقدیم می‌کنم. این قلک تاکنون گره از مشکلات بسیاری از نیازمندان بازکرده است و پول بسیار بابرکتی دارد.


از معلولیت دخترم دلم گرفته است
شریفی دارای همسر، دو پسر و یک دختر با ناتوانی جسمی است و با وجودی که هر ماه بخشی از درآمدش را صرف هزینه‌های درمان دخترش می‌کند، اما بازهم راضی به رضای خداوند بوده و از زندگی‌اش راضی است.
وی می‌گوید: دو پسرم ازدواج کرده‌اند و زندگی خوبی دارند، اما دخترم که اکنون ۲۷ سال دارد از زمان کودکی به دلیل بیماری ژنتیکی، توانایی جسمی و قدرت حرکت پا‌ها و دست‌های خود را از دست داده است، به دکتر‌های حاذق زیادی هم مراجعه کردیم، اما بی‌فایده بود.
هرچه بزرگ‌تر هم شد، توانایی جسمانی‌اش کمتر و معلولیتش بیشتر شد، بعد از گذشت سال‌ها هنوز دارو و درمانش ادامه دارد و هر ماه بخشی از حقوق ماهانه‌ام را که چیزی در حدود دومیلیون و ۵۰۰ هزار تومان است صرف بهبود و هزینه‌های پزشکی دخترم می‌کنم، البته چند نفر از دکتر‌های متخصص، بعد از معاینات و دیدن عکس‌های گرفته شده، به این نتیجه رسیدند که می‌توانند با چند عمل جراحی سلامتی و توانایی جسمی دخترم را برگردانند، اما این کار احتیاج به هزینه چند ده میلیون تومانی دارد که با وجود این درآمد اندک، اجاره خانه و هزینه‌های دیگر امکان فراهم کردن این پول برای من وجود ندارد.
گاهی اوقات که وضعیت جسمانی و ناتوانی دخترم به دلیل استفاده نکردن از دارو‌های مورد نیاز، به حالت خطرناک و دردناکی می‌رسد، خیلی ناراحت و دل شکسته می‌شوم. همیشه به سرنوشت و آینده دخترم فکر می‌کنم و دلم می‌گیرد، هر زمان که ناراحتی و اندوهم به اوج می‌رسد، خودم را به حرم امام رضا (ع) می‌رسانم و درکنار ضریح مطهر امام رضا (ع) گریه و راز و نیاز کرده و روحم را سبک می‌کنم. مطمئن هستم که امام رضا (ع) همان‌طوری که تا امروز هوای من و خانواده‌ام را داشته است بعد از این هم هوای ما را خواهد داشت، اگر نداشت لیاقت و افتخار همسایگی‌اش را نصیب ما نمی‌کرد.
ارسال نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تائید توسط شهرآرانیوز در سایت منتشر خواهد شد.
نظراتی که حاوی توهین و افترا باشد منتشر نخواهد شد.