سرخط خبرها

نان با جوهر جان

  • کد خبر: ۲۵۴۳۹
  • ۱۱ ارديبهشت ۱۳۹۹ - ۱۵:۰۰
نان با جوهر جان
گزارشی از پاکبان‌ها و کارگران فضای سبز که شغلشان را شریف می‌دانند
المیرا منشادی - بی‌ادعا همیشه در سکوت جارویشان را روی زمین می‌کشند و نگاهشان همیشه خسته است؛ گاهی از یک برخورد زشت و ناپسند فلان سلبریتی و گاهی از دست سرنوشت که برخی از آن‌ها را از عرش به فرش رسانده است. از پاکبانان کوچه‌پس‌کوچه‌های شهر صحبت می‌کنیم. همان‌هایی که صدای خش‌خش جاروهایشان تنها صدای دم صبح کوچه‌هاست و نوید صبح و پاکیزگی را می‌دهد. مردم هم سال‌های دور و درازی است که به این سمفونی عادت کرده‌اند و حتی خیلی از آن‌ها این افراد را جزوی از خانواده می‌دانند. همان‌هایی که زمستان سرد چای میهمانشان می‌کنند و تابستان گرم یک استکان شربت سکنجبین سرد. این هفته به مناسبت روز کارگر با ایمان حسین‌زاده، هاشم، ولی پور، شهربانو سلمانی و طیبه افضلی، تعدادی از پاکبانان اطراف حرم مطهر که نان و روزی حلال ساعت‌ها کار کردن در آفتاب سوزان و سرمای جان‌سوز را به هر چیزی ترجیح می‌دهند، چندساعتی گپ زدیم. گفت‌وگویی که در کنار کارهایشان که این روز‌ها ضدعفونی معابر از کرونا و دست‌چین علف‌های هرز بهاره هم به آن اضافه شده، انجام شد و رنگ‌وبوی خاصی داشت که پایانش با گفتن از خنده و غصه‌های یک پاکبان بسته شد.

پول شهرداری نمک‌گیر است
متأهل است و ۳ فرزند دارد. درس‌خوانده و باسواد است. از ساخت و تعمیر کولر‌ها هم سر درمی‌آورد. دیپلمش را از هنرستان فنی‌وحرفه‌ای در رشته ساخت و تولید گرفته است. کوچه‌های طبرسی را مثل کف دستش می‌شناسد، اما کوچه حاج‌تقی را که هرروز جارو می‌کند بیشتر. اهالی می‌گویند جارو یک دقیقه از دستش نمی‌افتد. یکی دیگر از ویژگی‌های ایمان حسین‌زاده علاوه بر سخت‌کوشی، ایثار و ازخودگذشتگی است. در روز‌های مقابله با ویروس کرونا که خیلی از مکان‌ها بسته بود، او همراه با یک تیم از بچه‌های پاکبان با پمپی بر دوش کوچه به کوچه محله پایین‌خیابان را ضدعفونی کرد و راه رفت. می‌گوید: شهرداری نیرو‌هایی را برای این کار انتخاب کرد که کار ضدعفونی را یاد داشتند. اگر هم انتخاب نمی‌شدم، حتما داوطلبانه به میدان می‌رفتم. سلامتی مردم محله‌ام برایم از هر چیزی مهم‌تر است. حسین‌زاده فرزند ارشد خانواده است. در تعریف خانواده‌اش می‌گوید: یک خانواده معمولی هستیم؛ مثل تمام خانواده‌های دیگر. از زمانی که دست راست و چپم را شناختم، کار می‌کردم. بعد از اتمام تحصیلات چندجا کار کردم و با اینکه حقوق خوبی داشتم، دلم بند نبود. تا اینکه ۵ سال پیش از طریق یکی از دوستان به منطقه ثامن آمدم و کارم را به‌عنوان پاکبان در محله پایین‌خیابان آغاز کردم. روز اول که در کوچه مشغول جارو زدن بودم و چشمم به گنبد امام رضا(ع) افتاد، با خودم گفتم اینجا همان جایی است که می‌خواهم کار کنم. از آن روز به بعد هم به عشق امام رضا(ع) و زوارش تمام تلاشم را کرده‌ام که کارم را به بهترین نحو انجام دهم. مردم محله از حسین‌زاده خیلی راضی هستند. او را جوان سخت‌کوش و باادبی می‌دانند که برای هرکسی موقع سلام کردن سر خم می‌کند و با تواضع بسیار با اهالی صحبت می‌کند. موضوعی که خودش نیز در لابه‌لای صحبت‌هایش به آن اشاره می‌کند و می‌گوید: سعی کرده‌ام همیشه متواضع باشم. دوست ندارم با کسی درشتی کنم. دوست دارم معتمد مردم محله باشم و شکر خدا تا به امروز مردم محله هم از من شکایتی نداشته‌اند.
 
مسافرت نرفتم
نسبت کار و حقوقش مساوی که نیست هیچ، خیلی پایین‌تر از حد ممکن است، اما گله‌ای ندارد و می‌گوید: همین‌که برای بچه‌هایم نان حلال سر سفره می‌برم، عالی است. برخورد پیمانکارمان هم خیلی خوب است. همه‌چیز خوب است. اما ۵ سال است که با همسر و فرزندانم به مسافرت نرفته‌ام. بچه‌ها همیشه اعتراض می‌کنند که در سفر‌ها همراهشان نیستم، اما نه می‌توانم مرخصی بگیرم و نه می‌توانم کارم را رها کنم و بروم. به آن‌ها می‌گویم ان‌شاءالله دفعه بعدی؛ اما دفعه بعدی هم همین را می‌گویم.
 
تراول‌های هدیه
وقتی حرف به آثار و برکات کار کردن به‌عنوان پاکبان، آن هم در خیابان‌های اطراف حرم مطهر می‌رسد، نگاهش می‌خندد و لب‌هایش می‌گوید: دیدن هرروزه و سلام دادن به آقا همه را پایبند می‌کند. چندبار پیش آمده که کاری غیر از شهرداری برایم درست شده است، با ساعت کاری کمتر و مزایای بیشتر، اما واقعا نان شهرداری نمک‌گیر است. دلم نمی‌آید آدم‌های خوبی را که در شهرداری شناخته و دیده‌ام، دیگر
نبینم.
ضمن اینکه آقا هم اجازه نمی‌دهد بروم. اینکه می‌گویم آقا اجازه نمی‌دهد، واقعا همین‌طور است. آن روز‌هایی که برایم کاری پیدا شده بود و جلو گنبد در حال جارو زدن خیابان بودم، در دلم با آقا صحبت می‌کردم. می‌گفتم آقا امروز بچه‌هایم نان ندارند و هیچی در خانه نداریم که همسرم برای آن‌ها نهار درست کند. کمکم کن تا خجالت‌زده به خانه نروم، چرا که من دوست ندارم از محله تو بروم. همان موقع یک آقایی از کنارم رد شد و بدون حرف ۲ تا تراول ۵۰ هزار تومانی در دستم گذاشت و رفت.

از فرمانروایی در تهران تا گل‌کاری در مشهد
نیشابوری است و بعد از ازدواج راهی تهران شده است. زندگی خوبی داشته، آن‌قدر که به گفته خودش فرمانروایی می‌کرده است، اما دست سرنوشت همسر و زندگی‌اش را می‌گیرد و او همراه با ۲ فرزند ش راهی مشهد می‌شود. دختر یک خانواده پرجمعیت است و بچه یکی مانده به آخر. می‌گوید وقتی از تهران آمده است، می‌دانسته باید خودش پشتیبان بچه‌هایش باشد و چشم امیدی به کسی نداشته باشد. طیبه افضلی متولد ۱۳۵۹ است و با آنکه سن و سالی ندارد، به‌واسطه کار زیاد طی ۶ سال زیر آفتاب تابستان و سرمای زمستان، چهره‌ای تکیده‌تر از هم‌سن‌و‌سال‌هایش دارد.
در هر چین‌وچروک روی صورتش نقشی از یک سختی و به قول خودش درماندگی است. افضلی، اما انرژی مثبت زیادی دارد و به نانی که با زور بازویش درمی‌آورد، افتخار می‌کند. می‌گوید: ۶ سال است کار می‌کنم. قبلا در خانه فرمانروایی می‌کردم و الان خیابان‌ها بر من فرمانروایی می‌کنند. سختی زیادی کشیدم، اما همین‌که امام رضا(ع) افراد خوبی سر راهم گذاشت تا بتوانم روی پای خودم بایستم و این افراد خوب همیشه به عنوان برادرهایم به من کمک کرده‌اند، خدا را شکر می‌کنم.
 
کارم نوازش گل است
کار مردانه‌اش را با دید مثبت نگاه می‌کند و می‌گوید: گل‌ها را دوست دارم. رنگ و بویشان به من آرامش می‌دهد. کارم خیلی سخت است و قدرت بدنی زیادی هم می‌طلبد، اما من به عشق گل‌ها توانسته‌ام سر پا بمانم. صبح‌ها به عشق دیدن گل‌های رنگارنگ سرکار می‌آیم و نوازشگر آن‌ها هستم.

از حقوق و مزایایش راضی است و وقتی حرف خواسته به میان می‌آید، می‌گوید: چه خواسته‌ای می‌توانم داشته باشم؟! اینجا (شهرداری منطقه ثامن) به ما کارگران خیلی اهمیت می‌دهند. کارمان برابر ساعت قانون کار است و حقوقمان هم همین‌طور. کلا شرایط کاری‌ام را قبول کرده‌ام، اگرچه می‌توانست شرایط برای خانم‌هایی که در فضای سبز کار می‌کنند بهتر باشد. آدم معتقدی هستم و به همین دلیل گاهی فکر می‌کنم اگر در محیط سربسته کار می‌کردم بهتر بود، اما باز به گل‌ها که نگاه می‌کنم، نظرم عوض می‌شود. از کسی هم توقعی ندارم. چرا که این روز‌ها همه سر در گریبان خود دارند و در پی مشکلات و گرفتاری‌های خود هستند. سعی می‌کنم سربار کسی نباشم.
 
میهمان‌دار امام رضا(ع)
پولش آن‌قدر برکت داشته که به گفته خودش دختر عروس کرده و جهاز داده است. می‌گوید روزی که به مشهد آمده، حتی پول خرید یک چادر مسافرتی نداشته است تا شب در کنار پیاده‌رو علمش کند و با بچه‌هایش سر را به زمین بگذارند. اما با همین پول بابرکت که از کارکردن در فضای سبز به‌عنوان دست‌چین علف هرز و گل‌کار به دست آورده است، الان سرپناهی دارد و اندک پس‌اندازی: هیچ پولی به اندازه پول زحمت‌کشی برکت ندارد. زندگی آبرومندی دارم و گاهی برای اینکه یادم نرود چه کسی تا به امروز این همه کمکم کرد، زائرانش را به خانه‌ام می‌برم و دو، سه روزی پذیرایی‌شان می‌کنم.

مرد میدانم
۲۷ سال پیش وقتی همسرش فوت کرد، از قاین به مشهد آمد. جوانی‌اش را به پای ۶ فرزندش ریخته و برای آسایش و رفاه آن‌ها با افتخار هرکاری کرده است؛ از کارگری در خانه مردم تا گل‌کاری وسط میدان. ۳ سال است که به شهرداری منطقه آمده است و به‌عنوان گل‌کار فعالیت می‌کند. شهربانو سلمانی ۶۰ سال سن دارد، اما به گفته خودش گل‌ها او را جوان نگه می‌دارند: من مرد میدانم. کار کردن را دوست دارم. هرکار باآبرویی را که بدانم نان سر سفره‌ام می‌آورد، انجام می‌دهم. از برکت همین پول دختر‌ها و پسرهایم را عروس و داماد کرده‌ام و از بچه معلول خواهرم نگهداری می‌کنم.

شرایط سخت است، اما نه به اندازه زندگی من
زندگی پرفرازونشیبی را گذرانده و ۶۰ سال با فقر و نداری دست‌وپنجه نرم کرده است. وقتی می‌خواهد از شرایط کاری‌اش بگوید، لبخند می‌زند و می‌گوید: سخت است، اما نه به اندازه زندگی‌ام. من کارم را دوست دارم. هم‌نشینی با گل‌ها و درختان را دوست دارم. از اینکه می‌توانم در جهت شادی مردم و زائر امام رضا (ع) قدمی بردارم، خوش‌حال می‌شوم. به نظر من همه ما پاکبان‌های اطراف حرم مطهر افرادی بودیم که توسط خود حضرت رضا (ع) انتخاب شدیم؛ آقا می‌خواست ما جلو چشمش باشیم و از او خواسته‌هایمان را بخواهیم. مدت زیادی نیست که در خیابان‌های اطراف حرم مطهر گل‌کاری می‌کنم، اما خیلی خوشبخت بودم که شروع کارم در شهرداری در این منطقه بوده است. گاهی که با دیگر خانم‌هایی که در مناطق دیگر شهرداری کار می‌کنند صحبت می‌کنم، می‌بینم شرایط کاری ما خیلی بهتر است، ضمن اینکه با افرادی کار می‌کنیم که انسان‌های بسیار خوبی هستند. آن‌ها سفره‌ای پهن کرده‌اند و خیلی‌ها را سر آن نشانده‌اند. هرکسی کم یا زیاد سیر از سر سفره بلند می‌شود.
 
عکس یادگاری با گل‌هایی که من کاشته‌ام
سلمانی دلخوشی‌های ریز و درشت زیادی دارد، اما بزرگ‌ترین دلخوشی‌اش این است که هرروز شمار زیادی از مردم و زائران با گل‌هایی که او می‌کارد، عکس یادگاری می‌گیرند: وقتی می‌بینم مردم با عشق به کوچه و خیابان‌های گل‌کاری‌شده نگاه می‌کنند، خستگی از تنم درمی‌رود. وقتی به میان گل‌ها می‌آیند، نفس عمیق می‌کشند و دعایم می‌کنند. خیلی وقت‌ها از من خواسته‌اند که با آن‌ها عکس یادگاری بگیرم و من را جزوی از خاطره سفر خوبشان به مشهد به شهرشان برده‌اند.
 
کارگری افتخار است نه شرمندگی
خانم‌هایی که با سلمانی کار می‌کنند او را مادر صدا می‌زنند. مادری که در غم‌ها و شادی‌شان سهیم است: خیلی وقت‌ها خانم‌ها از شرایط زندگی و کارشان ناراحت می‌شوند و پیش من می‌آیند و درد دل می‌کنند. می‌گویند در و همسایه به آن‌ها به چشم یک کارگر پیش‌پاافتاده نگاه می‌کنند. این روز‌ها هم که حتما دیده‌اید یک آدم معروف چه برخوردی با یک پاکبان در تهران انجام داد. همین موضوع در روحیه خیلی‌ها اثر گذاشت، اما من همیشه به آن‌ها می‌گویم کارگری افتخار است، نه شرمندگی. شاید طرز فکر و برخورد مردم بعضی وقت‌ها باعث آزردگی شود، اما همین‌که می‌دانیم با تلاش و زحمت بسیار لقمه نان حلال سر سفره‌هایمان می‌بریم و شرمنده خانواده‌هایمان نیستیم، برایمان کفایت می‌کند.

من را هم ببینید
هاشم، ولی پور، پاکبان باسابقه محله بالاخیابان که کسبه به‌خوبی با او آشنا هستند، از آن دست آدم‌هایی است که سرنوشت با او بازی‌های بسیاری کرده است. از همان‌هایی که گردونه به کامشان نچرخیده است. حدود ۲ دهه است که از قاین به مشهد آمده است. در قاین زمین کشاورزی داشته و زرشک‌هایش را هرسال به قیمت خوبی می‌فروخته است، اما دست روزگار او را از پای زمین‌هایش به خیابان‌های اطراف حرم مطهر آورد. می‌گوید: خشک‌سالی شد. زمین‌هایم را نمی‌توانستم آبیاری کنم و کشاورزی تعطیل شد. با همسر و فرزندانم به مشهد آمدم. چندماهی بیکار بودم تا دست بر قضا به منطقه ثامن رسیدم و کارم را به‌عنوان پاکبان شروع کردم. کسبه راسته خیابان بهجت از او به‌عنوان مردی برای تمام فصول یاد می‌کنند، چرا که او در سرما و گرما کارش را با عشق انجام می‌دهد و لبخند همیشه کنج لبانش است. ولی پور نه از کار زیاد و نه از برخورد‌های نادرست گله دارد، او فقط می‌خواهد دیده شود. می‌گوید: من نیروی فنی هستم و هرکاری از دستم برمی‌آید. به قول معروف دست به آچار هستم و کارم را خیلی خوب و حرفه‌ای انجام می‌دهم. وقتی تصمیم می‌گیری برای مردم و در راستای رفاه و آسایششان کار کنی، دوست داری از تمام تخصص‌هایت استفاده کنی. من هم دوست دارم رئیس‌هایم من را ببینند و از این تخصص ذاتی‌ام استفاده کنند.
 
بعد ۱۱ سال سفره عید خانه را دیدم
هر روز کار کردن در جوار امام مهربانی را غنیمت می‌داند و می‌گوید: روزی که از قاین به مشهد آمدم، برای یک زندگی بهتر در دلم به آقا توسل کردم. تا به امروز هم به لطف خدا درنمانده‌ام. این هم‌جواری غنیمت است و من قدرش را می‌دانم. البته او این را هم می‌گوید تا مردم بدانند یک پاکبان حتی در لحظاتی که آن‌ها دور هم شاد و خوش‌حال‌اند، سر کار است تا شهر در نگاه همه تمیز دیده شود:‌ای کاش برخی از افراد با نگاه تحقیرآمیز به ما ننگرند و بدانند اگر یک روز امثال ما نباشیم، شهر را بو برمی‌دارد. شاید باورتان نشود که برای همین تمیزی در خیلی از ساعت‌های خوش زندگی هم سر کار بودم. لحظه تحویل سال یکی از آن‌هاست که بعد از ۱۱ سال سرانجام موفق شدم سفره عید خانه را ببینم.
 
نگران سلامتی‌ام نیستم.
ولی پور هم مانند حسین‌زاده از پاکبان‌هایی است که به‌واسطه سواد و کاردانی‌اش به‌عنوان نیروی فعال در ضدعفونی انتخاب شده است و این روز‌ها به‌جای جارو با پمپ موادضدعفونی‌کننده به مقابله با ویروس‌ها و کثیفی‌ها می‌رود. می‌گوید: دوست دارم برای مردم کاری انجام دهم. خیلی از پاکبان‌هایی که برای این کار انتخاب شدند، اوایل گلایه داشتند، اما هیچ گلایه‌ای ندارم و از مبتلا شدن ترسی ندارم. تمام مکان‌های عمومی و کوچه و پیاده‌رو‌ها را ضدعفونی می‌کنم تا مردم با خیال راحت رفت‌وآمد کنند. مردم محله دیگر جزوی از خانواده من هستند.
امکانات و تجهیزاتی که شهرداری منطقه در اختیارش گذاشته است، کافی نیست و می‌گوید: امکانات و تجهیزات لازم داده شده است، اما کافی نیست. ماسکم را هرروز عوض می‌کنم، اما ماسک مخصوص ندارم. چه خوب می‌شد اگر شهرداری ماسک مخصوص هم در اختیارمان می‌گذاشت.

مشکلی با جمع‌کردن زباله مردم ندارم
غلامرضا مزاری، پاکبان معلول: دوساله بودم که به خاطر شیطنت و بازی از روی پشت بام افتادم. آن زمان امکانات پزشکی کم بود و به همین خاطر پدر و مادرم برای مداوا سخت‌گیری نکردند و به درمان‌های خانگی اکتفاکردند.

اما شکستگی پایم خیلی بدتر از آن چیزی بود که با درمان‌های خانگی درمان شود و همین موضوع باعث شد که معلولیت پیدا کنم. با همین معلولیت خداراشکر بعد از شکست در کشاورزی، کار پاکبانی را پیدا کردم.
در این کار هم هیچ‌چیز ناراحتم نمی‌کند، نه با کارم مشکلی دارم و نه با جمع کردن آشغال‌هایی که روی زمین ریخته شده و نگهبانی ماشین‌هایی که در پارکینگ هستند، فقط از برخورد برخی از مردم ناراحت می‌شوم که گاهی با معلولیت یا با پاکبانی‌ام رفتار نامناسبی دارند.

برخی از افراد فرهنگ حضور در خیابان را ندارند
علی شیرویه، پاکبان معلول: توانایی حرف زدن ندارم و کرولال هستم. سال ۱۳۹۲ بود که به دنبال گشتن کار تصمیم گرفتم پاکبان باشم.
از همان سال تاکنون پاکبان کوچه‌های خیابان اندرزگو هستم و از طریق لب‌خوانی با مردم کوچه‌وبازار ارتباط برقرار می‌کنم.
برخورد کسبه محله به دلیل شناختی که از من دارند، خیلی خوب است، اما گاهی وقت‌ها که می‌خواهم به کسی از بی‌فرهنگی‌اش بگویم و اینکه زباله‌هایش را نباید روی زمین رها کند، اگر آن‌ها منظورم را متوجه نشوند، برخورد بدی می‌کنند که جز ناراحتی برایم چیزی ندارد.
حال آنکه آن لحظه شاید هدف من این بوده است که فرهنگ درست را یادشان بدهم و بگویم خیابان جای ریختن زباله نیست.

داستان کیسه پول رهاشده
محمدرضا برنا، پاکبان یابنده یک کیسه پول: سال ۹۱ و بعد از اینکه دیگر نتوانستم در روستایمان کاری پیدا کنم، به مشهد آمدم و لطف آقا امام رضا (ع) بود که توانستم در شهرداری منطقه ثامن کاری پیدا کنم و با پاکبانی به‌نوعی خادمی زائران حضرت را بکنم. در این مدت هم چندین‌بار پول یا انگشتری پیدا کردم. اولین‌بار انگشتر فیروزه و دومین‌بار مقدار اندکی پول که آن را هم تحویل دادم و سومین‌بار هم یک پلاستیک پول. حوالی ساعت ۶ صبح بود. مشغول جارو کردن بودم. چشمم به پلاستیک سیاهی افتاد که روی زمین کنار دیوار بود. خم شدم که آن را بردارم. در دستم سنگینی کرد. نمی‌دانستم باید گرهش را باز کنم یا نه. راستش را بخواهید می‌ترسیدم، اما هرطور بود، خود را قانع کردم و پلاستیک را باز کردم. درون پلاستیک پر از تراول تانخورده ۱۰۰ هزار تومانی و ۵۰ هزار تومانی بود و مقداری پول عراقی که، چون من نرخ خریدوفروش آن را نمی‌دانم، نمی‌توانم الان مبلغش را بگویم. پلاستیک را گره زدم و بدون تردید آن را به کلانتری تحویل دادم.

پول مردم مال مردم است
سبزه‌کار، یابنده پول‌های مچاله شده: ساعت ۷ صبح بود. مشغول جارو کردن خیابان بودم. خسته بودم و می‌خواستم کارم را زودتر تمام کنم. نزدیک بازارچه حاج‌آقاجان، کوچه حوض‌امیر، چشمم به کاغذ‌های مچاله‌ای افتاد که کنار دیوار ریخته شده بود. اول فکر کردم کاغذ باطله است و می‌خواستم با جارو جمعشان کنم، اما وقتی دقت کردم، دیدم پول است. پول‌ها را از روی زمین برداشتم و با تعجب دیدم چندین دلار است و مقداری پول عراقی. چون روی زمین ریخته شده بود، مجبور بودم بشمارم. ۲۰۰ دلار و ۵۰ دینار عراقی، که به پول ما تقریبا ۴ میلیون تومان می‌شد. این موضوع به زمانی مربوط می‌شود که دلار این‌قدر گران نشده بود. البته این اولین‌بار نبود که پول پیدا می‌کردم و مثل دفعه‌های قبل وسوسه نشدم، با وجود اینکه مبلغش چندین‌برابر حقوق یک ماه من بود؛ چراکه حرف پدرم آویزه گوشم است: «از پول زحمت‌کشید خودت برای خانواده‌ات خرج کن، هرچند کم باشد.»
گزارش خطا
ارسال نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تائید توسط شهرآرانیوز در سایت منتشر خواهد شد.
نظراتی که حاوی توهین و افترا باشد منتشر نخواهد شد.
پربازدید
{*Start Google Analytics Code*} <-- End Google Analytics Code -->