صفحه نخست

سیاست

اقتصاد

جامعه

فرهنگ‌وهنر

ورزش

علم و فناوری

دین و فرهنگ رضوی

مشهد

چندرسانه‌ای

شهربانو

افغانستان

عکس

کودک

صفحات داخلی

فارست گامپ ایرانی

  • کد خبر: ۳۵۸۶۷۰
  • ۲۴ شهريور ۱۴۰۴ - ۱۵:۲۲
«فارست گامپ» آدمی بود که بعد از کار‌های عجیب‌وغریب در زندگی عجیبش یک روز وسط بازی راگبی، یک آن، یک لحظه، فقط حس کرده باید بدود و شروع کرد به دویدن.
حامد عسکری
نویسنده حامد عسکری

خبرنگار: «چرا داری این همه راه می‌دوی؟» فارست: «یه روز ناگهان تصمیم گرفتم دویدن رو شروع کنم و دیگر متوقف نشدم. فقط می‌خواستم ببینم چقدر می‌تونم ادامه بدم.»

خبرنگار: «کی بهت گفت که باید این کار رو بکنی؟» فارست: «هیچ‌کس. فقط حسش بود. وقتی حس کنم باید کاری رو انجام بدم، انجامش می‌دم.»

خبرنگار: «چه طولی رو می‌خوای بدوی؟» فارست: «تا وقتی که دیگه نخواهم.»

یکی از مردم (کنار جاده): «چرا می‌دوی؟» فارست: «نمی‌دونم. فقط شروع کردم.» (تعداد بیشتری مردم به او می‌پیوندند و می‌دوند)

 مرد: «می‌خوای به کجا برسی؟» فارست: «فکر نمی‌کنم بخوام به جایی برسم. فقط می‌دوم.» (گروهی مردم که به همراه فارست می‌دوند)

مرد: «ما هم می‌خوایم با تو بدویم!» فارست: «باشه. می‌تونید با من بدوید.» 

اگر فیلم شاهکار فارست گامپ را که ساخته رابرت زمکیس با نویسندگی اریک راث بوده و در سال ۱۹۹۴ ساخته شده است، دیده باشید، این دیالوگ‌های ساده با بازی تام‌هنکس بزرگ را شنیده‌اید و اینجا برای بار دوم میخکوبتان می‌کند. اگر هم ندیده‌اید حتماً بعد از خواندن این سیاهه دانلود کنید و با دوبله شاهکار هنرمندان کشورمان ببینید و لذت ببرید از این خلق و‌ کشف و گشایشی که در فیلم به آن دچار می‌شوید و تعجب خواهید کرد از خنده‌ای احمقانه و تلخ که می‌نشاند روی لبانتان و یک دینگی هر پلانش بیخ کله‌تان می‌کند که نمی‌فهمید نوتیف چیست.

فارست گامپ آدمی بود که بعد از کار‌های عجیب‌وغریب در زندگی عجیبش یک روز وسط بازی راگبی، یک آن، یک لحظه، فقط حس کرده باید بدود و شروع کرد به دویدن، آن‌قدر دوید که حتی خبرنگار‌ها و عکاس‌ها هم می‌دویدند تا سؤال‌هایشان را از او بپرسند. بعد از دیالوگ‌های بالا، در ادامه یک خبرنگار می‌گوید‌: «در حمایت از حقوق زنان؟» فارست می‌گوید: «نه». خبرنگاری دیگر می‌پرسد: «در اعتراض به حقوق سیاه‌پوست‌ها؟» و فارست می‌گوید: «نه» و همین‌جوری یکهو می‌بینی صد‌ها نفر پشت‌سر فارست دارند کیلومتر‌ها می‌دوند بی‌آنکه بدانند چرا و به چه دلیل. آشنا نبود؟

این روز‌های مجازستان را چیزی در ذهنتان تداعی نکرد، آن جوان موبلندی که سر و ریش انبوه دارد پیراهنی کرم‌رنگ و شلواری قهوه‌ای و نواری سیاه‌رنگ دور سر بسته، مجسمه‌ساز است و از مازندران راه افتاده پیاده به سمت مرودشت که بعد از طی‌کردن ۱۲۰۰ کیلومتر، روز هفت آبان به مزار کوروش برسد. پشت‌سرش هم شعاری نوشته است که‌: «می‌روم به دیدار انسانیت». کافی است هشتگ نامش را جست‌و‌جو کنید تا با فیلم‌هایی روبه‌رو شوید که ببینید چه پدیده‌ها و رفتار‌هایی از بعضی هم‌وطنانمان سرمی‌زند. 

این جوان استاد مجسمه‌ساز‌ی است. چیز‌هایی هم که نگارنده بر طبق عکس‌ها و ویدئو‌های صفحه خودش دیده، مجسمه‌ساز خوبی هم هست. اگر قالب و تراش سی‌ان‌سی نباشد، دمش هم گرم. خدا خیرش هم بدهد که تندیس یکی از بزرگ‌ترین پادشاهان ایران‌زمین را بی‌حمایتی از جایی ساخته است. اینکه این‌قدر کوروش و تاریخ ایران برایش عزیز بوده که بخشی از عمرش را گذاشته برای این کار هم دمش گرم. حتی اینکه تصمیم گرفته پیاده به دیدار مقبره کوروش برود هم دمش گرم.

آدم بزرگی بوده و این حجم از ارادت هم ستودنی است. عرضم چیز دیگری است و نقطه کانونی این وجیزه امری‌ست علی‌حده. حرفم با آدم‌هایی است که او را می‌بینند، تک‌وتن‌ها توی جاده می‌زنند کنار. یکی به او سجده می‌کند، یکی به او می‌گوید سرورم. یکی دست به شانه‌اش می‌مالد و بر چشم‌های دختری نابینا می‌مالد. یکی جلویش زانو می‌زند‌ و «ای ایران» می‌خواند و هزار ویدئوی دیگر که در این مقال نمی‌گنجد.

استاد هم تا یک جا‌هایی از مسیر، از دوربین گریزان بود و معلوم بود شرمگین است، اما انگار استقبال زیاد را که دیده، بدش نمی‌آید حلقه‌ای تشکیل دهد و وعظ و خطابه و نصیحتی کند و توی یکی‌دوتا از ویدئو‌ها خودش نه، اما صداهایی، لگدی هم به زیارت اربعین می‌زنند و استاد هم لبخند می‌زنند.

من عینک بدبینی به چشم ندارم. من اصل را بر این می‌گذارم که او عاشق ایران و کوروش است. من اصل را بر وطن‌پرستی‌اش می‌گذارم، من تک‌تک قدم‌هایش را بر خاک عزیز ایران احسنت می‌گویم. هرچند کسی نیستم، باز هم می‌گویم دمش گرم؛ اما انگار دوربین‌به‌دست‌ها در فقر شدید معنا به سر می‌برند و هرکس ملغمه‌ای از ایران، نیاکان و تاریخ را بکند سر چوب، خوب می‌تواند سر این بخش از مردم عزیز ولی ناآگاهمان را شیره بمالد و هر محتوایی می‌خواهد در ذهنشان بریزد.

یک خواهش از عزیزانی که در مسیر، این هم‌وطن عزیزمان را می‌بینند: اگر دیدیدش، بی‌فیلم‌گرفتن و انتشار در مجازی، میزبانی‌اش کنید، مهربان باشید با او. از اصرار به اشتباه بودن کارش و مقایسه با هر امر مناسکی دیگری پرهیز کنید. مراقبش باشید. همراهی‌اش کنید. شب را نگذارید تنها در جاده باشد. اجازه ندهید از مسیر‌های خلوت برود. نفوذ و تفرقه‌انداختن دشمن، ته و تمامی ندارد. زبانم لال خدای نکرده در این مسیر خون از دماغش بیاید.

باید همه، صداوسیما و رسانه و پلیس بسیج شوند، عرق بریزند، به همه جهان ثابت کنند، والا کسی با کار این پسر عزیز مخالف نبوده که همه دوستش داشته‌اند و مراقبش بوده‌اند.

ارسال نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تائید توسط شهرآرانیوز در سایت منتشر خواهد شد.
نظراتی که حاوی توهین و افترا باشد منتشر نخواهد شد.