توی قطار نشستهام، به سمت تهران از مشهد. بلیت پرواز داشتم که لغو شد، شب را دیر خوابیده بودم و نمیدانم چرا تلفنم را ساکت نکرده بودم، کجای خواندن شبانه بودم که خوابم برد. هفت صبح گوشی موبایل که زیر بالش بود زنگ خورد. شماره بود، غریبه، جواب دادم، حمید بود پسرخاله پدرم، هفت صبح جمعه گفت: زنگ زدم حالتون رو بپرسم خوبین؟ و حرص خوردم ... سالی یکبار هم به من زنگ نمیزند و حالا هفت صبح جمعه، گفتم: خوبم چطور؟
گفت: اسرائیل تهران رو زده و مثل فنر توی تخت بلند شدم. اول گروهها و کانالهای خبری و بعدش هم تلویزیون. بله ننگ و نکبت و سرطان جهان زهرش را ریخته بود و اسمها که آمد هرکدام یک تکه از قلبمان را چاک داد. وقت برای گریه داریم، وقت برای عزا داریم. در شب غدیر در شب جانشینی حیدر کرار خیبرنشینها زخم زدند و عزیز از ما گرفتند، حالا به قول شاعر یاران عزیز آن طرف بیشترند.
ما اگر دلهره و دلشوره داریم، اگر نمیدانیم باید چهکار کنیم، یعنی اینکه سلامتروان داریم. طبیعی است که بترسیم، طبیعی است که دستو پایمان را گم کنیم، ولی حالت استیصال و حس بهدردنخور بودن نباید سراغمان بیاید. ما باید حواسمان باشد که جنگ دوپیوست دارد و حالا نوبت پیوست رسانهای است. حالا مگسها و لاشخورهای رسانهای مینشینند روی زخم و شروع میکنند به اذیت.
خبرها را از منابع داخلی بگیریم تا خارجی و به حرف شوهرعمهام توی سپاه است و داییام توی حراست است و عمویم رفیقش اطلاعاتی است توجهی نداشته باشیم. با چهللیتر بنزین هرجای ایران باشید نهایتا چهارصدکیلومتر میتوانید از جایی که هستید فاصله بگیرید پس خیلی خوراک پمپ بنزینی برای معاندها فراهم نکنید.
به سوپرمارکتها و فروشگاهها هجوم نبرید، طبق معمول خرید کنید. فرض کنید دوتا ۱۰کیلویی برنج و ۱۰ بسته ماکارونی و ۱۰ تا ربگوجه هم بیشتر خریدید و توی خانه گذاشتید. این هم سه ماه بیشتر، یعنی دلتان میآید شما توی خانهتان برنج داشته باشید بویش بپیچد توی راهرو و همسایهتان نخورد، اصلا قحطی بیاید، دلتان میآید؟ ارزشش را دارد شما زنده بمانید و مرگ تکتک همسایهها و اهل محلهتان را به چشم ببینید؟
این خاک و این سرزمین اینقدر از این خونها دیده و روزگارهایی سختتر از این گذرانده که این یک شوخی بیشتر نیست. صبور باشیم، مقاوم باشیم، وعده خدا حق است و انشاءا... شیرینی نابودی اسرائیل را با هم جشن میگیریم.