ایرانیهایی که ما باشیم خیلی عجیب و غریبیم، خیلی جزئیات برایمان مهم است، خیلی حواسمان به همهچیز هست، باهوشیم و سریع خودمان را با موقعیت و فضا همدما میکنیم، احتمالا توی خانه خودتان یا پدربزرگ مادربزرگتان یک انبر قدیمی برنجی یا برنزی یا آهنی وجود دارد، که دو سر تیغههایش شبیه اژدهاست.
آن استاد آهنگر با چه فرایند و آموزشی و در دامان کدام مادر فهیمی قصه خوانده و شنیده و بعد در درونش حلول کرده و بعد وسط طراحی انبر برای نوک تیغهها که باید پهنتر باشد و زغال را نگه دارد به جای اینکه یک سطح صاف باشد به ذهنش رسیده که اژدها درست کند. حالا چرا؟
چون اژدها از دهانش آتش بیرون میآید و این طراحی اژدها به نوعی ساختن یک قصه است روی یک تکه فلز. همین را تسری بدهید توی استکانهای کمرباریک که قوس میانهاش علاوه بر زیبایی و ظرافت یک گودی در پایین استکان ایجاد میکرده و مانع ورود تفاله چای به دهان مهمان میشده است.
کتابهای فقهی علمای ایرانی را که میخوانی گاهی میبینی مسائلی طرح کردهاند که مثلا روشنفکرها این روزها دست گرفتهاند و میخوانند و میخندند ولی اینقدر شعور ندارند که درک کنند ذهن جوال و خیالپرداز عالم ایرانی در خلوت و سلوک و سکوت بیگوگل و بیکتابخانه دیجیتال و بیهوش مصنوعی مسئله و فرضش را طرح کرده و پاسخش را هم از میان مستندات و احادیث و آیات استخراج کرده است. مثل همان مسئله معروفی که اگر کسی وارد بیابانی شد و یکهو دید سه فرسخ در سه فرسخ کف زمین را با ورق مس فرش کردهاند چهجوری تیمم کند یا به کدام سمت نماز بخواند را هم علمای ما جواب دادهاند و آستینشان خالی نبوده.
اینها را نوشتم که بگویم زیست ایرانی پر از این جزئیات است، جزئیات است که فرهنگ میسازد و فرهنگ مجموعهای است از داشتههای منقول و غیرمنقول محسوس و نامحسوس مثل معماری و موسیقی و ادبیات و راهسازی و غذا و لباس و افسانه و اسطوره که یک پهنه تمدنی را شکل میدهد. این جزئیات را خم یکشبه و دهشبه و یکساله و صدساله نمیشود ساخت، نسلهای متمادی باید بیایند و بروند و هر کدامشان به اقتضا چیزی را بیفزایند یا بپیرایند و طرحی نو دراندازند.
وقتی میگوییم رژیم غاصب صهیونیست به ایران حمله کرد، یعنی حمله به همان مهندس طراح انبر، همان شیشهگر طراح استکان، حمله به آواز و نستعلیق و فرش و بیستون و عالیقاپو.
باید مراقب این جزئیات باشیم. باید حواسمان باشد دل یک دله کنیم و مراقب این موزه زنده تاریخی باشیم.