فردوسی پدری است، فردوسی رستمی است که فرزندان و اسفندیاران را نکشت. فردوسی پدری است که اسفندیاران و فرزندانش او را کشتند و او را فراموش کردند و بعد، چون گنجی پنهان به او حملهور شدند تا هرکسی تکهای از آن جواهر را برای خود بردارد، غافل از اینکه این جواهر، این در و این گنج نهان با حملهورشدن و تکهتکهشدن معنای سحرانگیز خود را از دست میدهد.
این جواهر، این سنگ قیمتی در رودخانهای که یک سویش فرهنگ، یک سویش دین، یک سویش نادانستههای مردم و یک سویش ظلم حکام است. یک سویش فراموشی است و سوی دیگر مردم، با همه سختی مردمبودن و با همه سختی مردمماندن. نمیتوان نقش مردم را در شکلگرفتن شاهنامه نادیده گرفت. فردوسی تنها در باغی نمیتواند شاهنامه بنویسد، فردوسی باید با مردم حرف بزند، اگرچه حکمت در خاموشی به دست میآید و به قول حضرتش:
همه بودنیها ببینم همی
وزان خامشی برگزینم همی
ج ۹/ ص ۲۷۷.
اما حکمت در گفتگو، رایزنی و شنیدن به دست میآید و فردوسی بدون فرهنگ ایرانی فردوسی نمیشد. او فرهنگ و آیین ایران و فارسی را آیینگی کرده است و این آیینه گاهی در دورهای غبارگرفته میشده و گاهی پر از زرقوبرق است و بالای طاقچه و بالابالاها قرار دارد. گاهی این بالانشینی جبروت و دورازدسترسشدن باعث شده است که ما (یعنی عامه مردم) با ترس و واهمه به سراغ این منظومه درخشان برویم. منظومهای که فهمش و درکش نیاز انسان ایرانی در هر دورهای است. باید فردوسی را به پای ثابت بحثها و گفتگوها کشید، باید رسانهها این گنج بالای طاقچه را برای مردم قابل فهم و درک کنند و صدها باید دیگر که به تعریف و هدفگذاری نیاز دارد. اما بهتر است که نهادهای رسمی و متولی فرهنگی وارد چنین تعاریفی نشوند.
ویژهنامه سرو هزارساله که شماره اول آن در سال ۱۳۹۸ به همت شهرآرا و به دبیری همکار فاضلمان دکتر یوسفبینا منتشر شد، با چنین رویکردی به شاهنامه پرداخته بود، امسال هم با هدف کشاندن پای فردوسی و شاهنامه به بحثهای ژورنالیستی و تا اندازهای سادهفهم و ایجاد محملی برای گپوگفت، شماره دوم سرو هزارساله تهیه شده است. ما در این شماره با چندین سؤال مهم به سراغ اهالی ادبیات رفتهایم و ناظر بر همین سؤالها، ویژهنامه را در سه فصل «گذشته»، «امروز» و «آینده» بخشبندی کردهایم.
سؤالهای کلیدی ما از این قرار بودند؛ شاهنامه و حماسه در آینده انسان ایرانی چه کارکردی خواهد داشت؟ ما در آینده بیشتر به حکمت نهفته در شاهنامه نیاز خواهیم داشت یا بخشهای حماسی آن؟ شاهنامه و بهطورکلی فرهنگ چه سودی به حال امروز ایرانیان خواهد داشت که دچار سیاستزدگی شدهاند؟ آیا در میان عامه مردم، این روزها بیشتر به شاهنامه و فردوسی توجه میشود یا زمانی که نقالی و شاهنامهخوانی قهوهخانهای پررنگ بود؟ متنی که از دل مردم و قصههای عامیانه بیرون آمده، چرا امروز از مردم دور شده است؟
باری در همه این چند صفحه پیشرو پاسخ همه این پرسشها کموبیش آمده است و البته از این پرسشها، پرسشهای دیگری زاده شده است که میتواند رشتهای باشد برای ادامهیافتن در آیندهای که بیگمان بیش از این به شاهنامه نیاز پیدا خواهیم کرد که به قول حضرتش:
«میاسای زآموختن یک زمان
ز دانش میفگن دل اندر گمان
چو گویی که فام خرد توختم
همه هرچ بایستم آموختم
یکی نغزبازی کند روزگار
که بنشاندت پیش آموزگار»
(ج ۸، ص ۱۴۶)