سید مصطفی بهشتی - معمولا همیشه یکی از بخشهای مهم در تهیه گزارش یا نویسندگی این است که نویسنده بخواهد مقدمهای برای متن خود بیاورد. وقتی برای این گزارش به نوشتن مقدمه فکر میکردم به ذهنم رسید در مدتی که در منطقه ۱۱ و در شهرآرامحله مشغول به کار هستم چه گزارشهای پرتعدادی از نویسندگان و شاعران در این منطقه تهیه کردهام و از خودم پرسیدم با این حال میتوان منطقه ۱۱ را یکی از غنیترین مناطق شهری در حوزه علم و ادب فارسی نامید؟ اگر از من این سؤال را بپرسند قطعا جوابم مثبت است چرا که آگاه هستم در این منطقه چه ظرفیت بالایی از هنر و نویسندگی نهفته است.
چند روز پیش و در حالی که در دفترکار خود نشسته و مشغول کار روزمره بودم صدای آوازی شنیدم که تمام وجودم را تحتتأثیر قرار داد. صدایی با سوز در گلو و محتوایی پرمغز که ملامت دنیا و عیبهای مردمانش را میکرد. از همان ابتدا مشخص بود که صدا از اتاقهای اطراف به گوش میرسد. صدا و متن چنان تأثیرگذار بود که از کارم غافل شدم. کمی که گذشت آوازخوانی سوزناک به پایان رسید. به سمت اتاق همکارم رفتم و با مرد مسنی روبهرو شدم که در حال معرفی خود و کتابهایش بود. بعد از اینکه معرفی او از خود و کتابهایش به پایان رسید، گلایههایش از بیتوجهی دیگران به هنرش را شنیدم. قطعا فردی که ۳ کتاب شعر دارد و ۲ کتاب هم در دست چاپ دارد لایق توجه بیشتری است؛ بنابراین در اولین برخورد با هوشنگ صفرپورراد که سه سالی است ساکن منطقه ما شده است و به قول خودش در محله ایرجمیرزا زندگی میکند قرار مصاحبه گذاشتم. در ادامه میتوانید متن این مصاحبه با یک شاعر پرکار و متواضع را بخوانید.
شب شعر روستا
هوشنگ صفرپورراد متولد سال ۱۳۲۵ در روستای خضربیگ کاشمر و بیش از ۷۰ بهار را دیده است. او خوششانس بوده که در خانواده و روستایی متولد شده است که هم پدرش به شعر و شاعری و ادبیات علاقه داشته است و هم بزرگان روستا اهل علم و ادب بودهاند و در عصری که کمتر شب شعر در روستاها جایگاه ویژهای داشته، در روستای خضربیگ به همت بزرگترها جمعی ادبی شکل گرفته است که هر هفته دور هم جمع میشدند و به شعرخوانی مینشستند. هوشنگ صفرپورراد به واسطه حضور پدرش در این جلسههای ادبی از شش سالگی حضور در جمعهای ادبی را تجربه کرده و از همان زمان به شعر و شاعری علاقهمند شده است.
این شاعر منطقه در ادامه درباره جلسههای شب شعر روستا در دوران کودکیاش میگوید: این جلسهها در واقع در زبان روستایی به عنوان شبچراغانی شناخته میشد. در شبچراغانی در زمستان دور کرسی گرم زغالی مینشستند و ادبیات و زبان شیرین فارسی را پاس میداشتند. این جمع به اندازهای کمیاب بود که از روستاهای اطراف هم برای بهره بردن از آن حضور مییافتند. در این جلسهها جایگاه ادبیات جایگاه ارزشمندی بود. از آنجا که در این جلسهها شعرهای خوب و غنی خوانده میشد من به ادبیات علاقه بسیاری پیدا کردم. این جلسهها هر هفته یک شعر ثابت هم با خود داشت، شعر «حمله حیدری» که در وصف حضرت علی (ع)
و روایت دلاوریهای آن حضرت در میدانهای جنگ بود. البته این موضوع بیانگر علاقه بسیار اهالی روستا به حضرت امیر (ع) هم بود.
کشاورزی، دام پروری و شاعری
شاعر منطقه درباره چگونگی تهیه کتاب و اشعار در آن زمان بیان میکند: داییهای من آدمهای باسوادی در روستا بودند که کتابهای ارزشمندی در اختیار داشتند و در اختیار بقیه اهالی روستا که اهل شعر بودند قرار میدادند و گاهی هم که کسی کتاب خاصی مدنظرش بود اگر فردی از جمع شب شعر به شهر میرفت، کتاب موردنظر را تهیه میکرد.
صفرپورراد در ادامه درباره گذران دوران کودکیاش در روستای خضربیگ میگوید: شغل پدر من کشاورزی و دام پروری بود و حجم کارها در این حوزه زیاد بود، به همین دلیل من هم در کنار پدرم به کار کشاورزی و دامپروری مشغول بودم و کمک پدر میکردم. در کنار این من راهی مکتب هم شدم، چرا که در آن زمان مدرسه هنوز در روستای ما وجود نداشت. وقتی راهی مکتب شدم، آخوندی که مدرس کلاس ما بود متوجه توانایی من در شعرخوانی شد و یک کتاب شعر به من هدیه داد. در همین حین که کتاب را میخواندم متوجه شدم که پسر خودش هم شعرها را با آهنگ و وزن زیبایی میخواند بنابراین از او وزن و آهنگ در شعر را یاد گرفتم که در توانمند کردن من در شعرخوانی و شاعری بسیار مهم بود.
شعر نامهها
صفرپورراد درباره اولین شعری که سروده است، بیان میکند: بچه که بودم روستای ما با مشکلات بسیاری درگیر بود، از جمله آن که آب نداشتیم و کمبودهای زیادی بود. پدر من به عنوان فردی باسواد در روستا همواره در حال نامه نوشتن به مسئولان رده بالاتر شهرستان برای دریافت کمک بود. من این نامه نوشتنهای پیاپی را به شعر درآوردم که اولین شعر من بود:
«در این روزگاری که هر نامهای ز کمبود آب عنوان شود
گر آن رودهای گرانمایه گریزان به دریای عمان شود»
کمبودهای روستا گویا جز آب و برق و نیازهای اولیه هم بود که هوشنگ صفرپورراد را درگیر خود کرده است که در اینباره میگوید: من از همان دوران مکتب و حتی زمانی که گوسفندان را برای چرا به صحرا میبردم مرتب در حال شعر گفتن بودم، اما یکی از مشکلاتی که داشتم این بود که قلم و کاغذی پیدا نمیشد که شعرهای خودم را روی آن پیاده کنم و برای خودم داشته باشم. به همین دلیل بسیاری از شعرهایی که سرودهام را در هیچ کجا ثبت نکردهام و الان از آن آثاری نمانده است.
گلستان و بوستان سعدی و شاهنامه فردوسی از کتب و آثار شعر محبوب صفرپورراد در دوران نوجوانی بوده که بسیار دوست داشته و اشعار آنها را مرتب میخوانده است. صفرپورراد در اینباره بیان میکند: به قدری این کتابها را میخواندم که بسیاری از شعرهای آن را حفظ بودم، البته این موضوع برای شاهنامه بیشتر اتفاق میافتاد، چرا که کافی بود از یکی از روایتهای شاهنامه یک بیت خوانده شود و من بقیه آن روایت حماسی را بخوانم.
از مکتب به مدرسه
مکتب برای صفرپورراد یک سال بیشتر ادامه نداشت، تا اینکه مدرسه در روستا راهاندازی میشود و هوشنگ نوجوان راهی مدرسه میشود. استعداد بالای او و علاقهاش به شعر و شاعری سبب میشود که مدیر مدرسه او را از همان سال اول به کلاس دوم بفرستد. هوشنگ صفرپورراد تا کلاس ششم را در روستا و مدرسه گذرانده است و یکی از تفریحات ثابت او در این دوران شعر گفتن بوده است. به شکلی همزمان با درس خواندن و کار کشاورزی شاعری را به صورت ویژه دنبال میکند و از آن دوران دفاتر شعری برای خود به یادگار برجا گذاشته است.
ورود به سن ۲۰ سالگی آغاز دوران سربازی برای هوشنگ صفرپورراد است که به نوعی شروع فرصتهای بیشتر برای شعر گفتن بوده است. او درباره این دوران و شاعری در آن میگوید: وقتی وارد دوره سربازی شدم کسی به کار کسی کار نداشت و فضای خوبی بود که در زمان فراغت به علایق خودم که شاعری بود مشغول شوم؛ بنابراین تصمیم گرفتم که شعرهای پراکنده سابق را جمعآوری کنم و در قالب یک دفتر شعر جا دهم و از طرفی هم فرصت خوبی بود که شعرهای جدیدی بگویم، این امکان هم فراهم شد و دفتر شعری را که عنوان اولین دفتر شعرم هم بود و شامل شعرهای قبل از دوران سربازی میشد، تنظیم کردم.
علاقه به بهار
صفرپورراد در ادامه درباره علاقه بسیارش به فصل بهار و شعرهای بسیاری که درباره این فصل سروده است، بیان میکند: من بسیار زیاد برای این فصل شعر گفتهام به اندازهای که گمان نمیکنم کسی به اندازه من برای بهار شعر سروده باشد که این موضوع ناشی از زیباییهای بسیار این فصل است.
«بهار آمد و گل در بهار میرقصد
بنفشهگل به بر جویبار میرقصد...»
هوشنگ صفرپورراد در سال ۴۶ و چند سالی پس از اینکه سربازی را به اتمام رساند، راهی مشهد میشود تا در این شهر مشغول به کار شود. او در اینباره میگوید: در آن زمان برای زندگی در شرایطی بهتر به مشهد آمدم تا در اینجا شغلی بیابم، چند کار مختلف را آزمودم، اما در نهایت به این نتیجه رسیدم که باید شغلی را در پیش گرفت که هنری را در خود نهفته باشد، بنابراین خیاطی را که در آن زمان از وجهه اجتماعی خوبی برخوردار بود و کار هر کسی نبود انتخاب کردم و در خیاطی در نزدیکی حرم در سمت پایین خیابان مشغول به کار شدم. مشکلات تمامی نداشت و من باید جای خواب هم فراهم میکردم در آن زمان صاحبکارم به من اعتماد کرد و کلید مغازه را به من سپرد تا شب را در آنجا بخوابم.
این شاعر در ادامه میافزاید: بعد از مدتی که جای ثابتی در مغازه پیدا کردم، زندگیام روند ثابتی به خود گرفت به شکلی که فقط خیاطی میکردم و شعر میگفتم. خاطرم هست که تا یک سال مگر اینکه برای رفتن به حرم از بازار خارج نمیشدم. در خلوت خودم شعر میگفتم و مشغول کار بودم. بعد از مدتی که در بازار خیاطی کردم، به کار تا حدود زیادی مسلط شدم و به توصیه یکی از دوستانم به جایی رفتم که بتوانم درآمد بیشتری داشته باشم. در همین روزها بود که در مشهد ازدواج کردم و زندگی من شکل ثابتتری به خود گرفت.
سرودن بهترین شعر دنیا
از آنجا که صفرپورراد همواره به دنبال جمعهای ادبی بوده در مشهد هم به دنبال جایی بوده است که بتواند از ظرفیتهای خود در حوزه شعر و شاعری استفاده کند، بنابراین یک انجمن شعر در اطراف حرم پیدا میکند و در جلسههای آنجا حاضر میشود و همواره شعرهای خودش را میخوانده است که بسیار مورد توجه قرار گرفته و از سوی دیگران تشویق شده است.
انجمن شعر جودی مرحله متفاوتی از حضور صفرپورراد در حوزه ادبیات بوده است. او که مدام در زندگی خود به دنبال جایی بوده که بتواند تواناییها و هنر خود را اثبات کند، بالاخره در جمعی وارد شده است که بزرگانی حاضر بودهاند که میتوانسته از طریق آنها ارتباطی بگیرد تا شاید اشعارش بیشتر دیده شود. صفرپورراد در این باره میگوید: در انجمن شعر جودی این فرصت فراهم شد تا هم شعرهای من بیشتر دیده شود و هم اینکه از سوی اهالی فن و افرادی که تخصص کار را دارند شنیده شود و درباره آنها نکتههایی مطرح شود که در نتیجه به افزایش سواد من در اینباره کمک میکرد. حضور در این جمع و تلاشی که من برای ارتقای خودم داشتم سبب شد که اعتماد به نفس من هم در حوزه شعر گفتن بیشتر شود، به حدی که برخی مواقع قبل از گفتن شعر، به خودم وعده میدادم که میخواهم الان بهترین شعر دنیا را بسرایم، البته همان طرز فکر من بود که امروز سبب شده من ۳ کتاب شعر را به چاپ برسانم.
هوشنگ صفرپورراد تاکنون ۳ کتاب شعر به چاپ رسانده است که انتشار آنها را مدیون حضور در جلسههای انجمن شعر بهویژه انجمن شعر فرخ، انجمن شعر پویا و انجمن شعر نادری میداند.
کتابهای شعر راد
اولین کتاب شعر هوشنگ صفرپورراد در سال ۹۲ با عنوان «گزیدهای از اشعار راد» در حالی منتشر شد که این شاعر توانمند ۵۰ سال قبل از آن شعرهای زیادی سروده بود، ولی به دلیل کمبودهایی از جمله مشکلات مالی فرصت انتشار کتب اشعارش فراهم نشده بود، این کتاب در ۱۷۰ صفحه تنظیم شده و انتشارات پاژ به انتشار آن اقدام کرده است.
دومین کتاب شعر هوشنگ صفرپورراد با عنوان «اشعار تفکر برانگیز راد» به چاپ رسیده است که این کتاب و محتوای آن زبانی نکوهشگر نسبت به بسیاری از رفتار انسانها دارد و در تلاش است تا مخاطب را به تفکر عمیق درباره هستی و رفتارهای خویشتن وادار کند. این کتاب در سال ۹۶ از سوی انتشارات نینگار و در بیش از ۵۰۰ صفحه به چاپ رسیده است.
سومین کتاب شهر هوشنگ صفرپورراد با عنوان «رؤیاهای تفکر برانگیز راد» در سال ۹۸ از سوی انتشارات نینگار به چاپ رسیده که اشعار این مجموعه نشئت گرفته از برخی اعتقادها، رؤیاها و خوابهای این شاعر است.
در حسرت حمایت
هوشنگ صفرپورراد در ادامه از هزینههای بالای چاپ و رغبت نداشتن مردم به کتاب خواندن انتقاد و بیان میکند: اکنون و با بالا رفتن قیمت برخی کالاها، کاغذ هم قیمتی فراتر از حد تصور به خود گرفته است، متأسفانه در اینباره کمتر حمایتی از نویسنده یا انتشارات برای تهیه کاغذ میشود و این موضوع موجب هزینههای بالای انتشارات میشود. از طرفی دیگر با وجود هزینههای بالای چاپ کتاب، رغبت چندانی به خرید کتاب از سوی مردم نیست که این خود سبب میشود انتشارات و نویسنده سود چندانی از انتشار کتاب نداشته باشد؛ بنابراین هم نویسنده و شاعر برای انتشار کتاب یا کتابهای بعدی دلسرد میشود و هم اینکه انتشارات رغبت چندانی برای کار دوباره ندارد و نقش حمایتی از نویسنده و شاعر را دیگر ایفا نمیکند.
صلح، سلامت و آبادی
این شاعر خراسانی درباره موضوعهای شعری که بیشتر به آن میپردازد، هم بیان میکند: اغلب اشعار را با محوریت صلح و سلامت و آبادی دنیا سرودهام، چرا که اگر این سه موضوع در دنیا برقرار باشد میتوان به جرئت گفت دنیا جای خوبی برای زندگی کردن است، البته من در کتب منتشر شده موضوعی را خاص یک کتاب قرار ندادهام و در هر سه کتاب سه موضوع موجود است، فقط یک کتاب شعر با موضوع خاص دارم که امیدوارم زودتر به مرحله چاپ برسد و آن هم کتاب اشعار اهل بیت (ع) است که در آن فقط اشعار مربوط به اهل بیت را با وزنهای مختلف سرودهام. یک کتاب شعر دیگر هم با موضوع خاص تنظیم کردهام که به موضوع شعرهای قدیمی با ریتم و شکل سنتی خود اختصاص دارد که آن هم درگیر مرحله چاپ و انتشار است.
هوشنگ صفرپورراد که ۵ فرزند دارد درباره علاقه فرزندانش به شعر و شاعری میگوید: خیلی علاقه داشتم که فرزندانم در مسیر هنر و شعر و شاعری حرکت کنند، چرا که ورود به حوزه شعر و شاعری و صاحب سواد شدن در این حوزه سبب میشود دریچه نگاه آدمی به دنیا دریچه وسیعتر و با علمتری باشد، اما فرزندان من با توجه به علاقه و سواد خود پیش رفتند. آنها هم به نوعی حق دارند چرا که وضعیت پدر خود را میبینند که کسی برای شعر و هنر ارزشی قائل نیست، من خودم و زندگیام را وقف شعر کردهام در حالی که هیچ خروجی برای من عایدی نداشته است.
شعری برای فکر
این شاعر درباره کنار گذاشتن خیاطی نیز بیان میکند: من تا زمان انقلاب همواره به خیاطی مشغول بودم، اما زمانی که انقلاب در حال رقم خوردن بود، مغازهها به شکلهای مختلف تعطیل میشد، بنابراین مدتی را بیکار و تعطیل بودیم و بعد از آن هم جسته و گریخته در این کار فعالیت داشتم و چند سالی است که به واسطه اینکه بینایی من ضعیف شده است دیگر خیاطی را کنار گذاشتهام، البته در طول زندگی مدتی هم بعد از انقلاب و در زمان جنگ در جهاد سازندگی مشغول به خدمت شدم.
چرایی عنوان «اشعار تفکربرانگیز راد» سؤال بعدی من از هوشنگ صفرپورراد، شاعر منطقه، بود که درباره آن میگوید: روزی در انجمن شعر فرخ یکی از اشعارم را در حضور استاد کمال که شاعر توانمندی بود خواندم، اندکی سکوت کرد و بعد به من گفت «اگر این شعر را تو سرودهای پس شاعر خوبی هستی.» البته بگویم که در آن انجمن شعر افراد توانمند دیگری از جمله استادان آقای اخوان ثالث و قهرمان هم بودند و زمانی که اشعار را میخواندم میدیدم که به لحاظ محتوا افراد را در فکر فرو میبرد، بنابراین تصمیم من بر این شد که از ترکیب اشعار تفکربرانگیز استفاده کنم.
رؤیاهای تفکربرانگیز عنوان دیگر کتاب هوشنگ صفرپورراد است که درباره این نامگذاری هم بیان میکند: من بعضا خوابهایی دیدهام و رؤیاهایی از ذهن من گذشته است که تصمیم گرفتم آن رؤیاها را در قالب شعر تنظیم و منتشر کنم، به همین دلیل هم اسم کتاب را «رؤیاهای تفکربرانگیز» گذاشتم، چرا که ما باید بدانیم بسیاری از مواقع خوابها یا رؤیاها مفاهیمی بالاتر از یک خواب دارند و برای این هستند که انسان را به فکر فرو ببرند.
در پایان این گفتگو هوشنگ صفرپورراد یکی از اشعارش را با عنوان «شبی مرغی جهانسیر و سحرخیز» به مخاطبان شهرآرامحله تقدیم میکند:
شبی مرغی جهانسیر و سحرخیز
درون باغ و بستانی دلانگیز
زبانش بود و توصیف خداوند
نگاهش تیزبین و حکمتآمیز
چنان مجذوب خود بنمود ما را
که فکرم در تحیر ماند از او نیز
ورا گفتم من ای مرغ جهانسیر
که رفتارت بود فکرتبرانگیز
که فرمود این چنینت بال و پرواز
زبانت را چه شد، شد شکرآمیز
به تندی گفت ای راد هنرجوی
وز این پرسیدن و گفتن بپرهیز
کسی بر من چنین گنجی فرا خواند
که بر تو آنچنان شعری دلانگیز