کاظم کلانتری| تفاوت بزرگ بیشتر فیلمهای «هنروتجربه» با تولیدات سینمای بدنه در ایران این است که فیلمهای دسته اول که معمولا متعلق به بوم و جغرافیایی متفاوت هستند، از لحاظ انسانی جرئت و شهامت مقابله و درگیر شدن با مسائل عمیقتر و دردناک تری را دارند. قاعدتا سینمای خارج از مرکز، به جای داشتن دغدغه سرمایه و مخاطب، بیشتر مشغولیت اجتماعی و فرهنگی دارد؛ به همین دلیل در بیشتر اوقات حس وحال غالب این گونه فیلمها توصیفاتی مثل «شریف» و «اصیل» را به ذهنمان میآورند و از همین راه به درونمان نفوذ میکنند.
«زغال»، اولین فیلم سینمایی اسماعیل منصف و محصول مشترک ایران و فرانسه، یکی از همین اندک نمونههایی است که با انتقال درست حس وحال جغرافیایی سرد ازطریق نماهای رئالیستی و غالبا دور (لانگ شات)، شخصیتهای داستان را در زمینه مناسبی قرار میدهد تا داستانی شریف از مردمان آذری زبان آستارا روایت کند. اگر با دیدن «زغال» یاد اثر اول آندری زویاگینتسف افتادید، این تداعی تاحدودی به حس وحال سرد داستان متکی به دگرگونی شخصیتهای اصلی فیلم مربوط میشود.
ساده زیستی و عزت نفس «غیرت» مقابل ویژگیهای شخصیتی افرادی که با آنها در تعامل است، قرار میگیرد. شغل پدر هم مسبب دزدی پسرش از طلافروشی است و هم دلیل تغییرات شخصیتی او. اما وضعیت جغرافیایی و آب وهوایی نه یک بستر کارکردی برای پیشروی داستان، بلکه زمینهای است برای شناساندن شخصیتها و در دیدی کلیتر برداشتن بار معنایی فیلم از روی دوش دیالوگ ها.
کلبه محقر، دورافتاده و در آستانه کوهستان «غیرت» در بیشتر مواقع اسیر باد و طوفان است و همین غلیان درونی، شخصیت او را بهتر بازنمایی میکند. آلونک زغال سازی روی تپهای میان جنگل قرار دارد که وضعیت آن، «غیرت» تحقیرشده را میان دودودم سوختن زغال قرار میدهد. این دو مکان همان لغزشگاهی است که «غیرت» قرار است تمام داشتههای درونی اش را آنجا از دست بدهد.
منصف که پیش از این تجربه ساخت چند فیلم کوتاه را در کارنامه اش دارد، دقیقا در همان جایگاهی ایستاده است که زویاگینتسف با ساخت «بازگشت (۲۰۰۳) ایستاده بود. اولین اثر بلند سینمایی کارگردانهایی که ویژگی اصلی این اثرشان، نگه داشتن مخاطب با کمک نماهای پراحساس درون داستانی آرام و پرجزئیات است تا با نمایش دگرگونی درونیات انسان ها، آهسته آهسته پایانی تأثیرگذار ساخته شود.
فیلم منصف درباره پدر باغیرتی (هادی افتخارزاده) است که در یکی از روستاهای مرزی آذربایجان به کار زغال سازی مشغول است. او برای بیرون آوردن پسرش از زندان، زیر بار قرض میرود و همین دین و بدهیها مهمترین ویژگیهای شخصیت او را به چالش میکشند؛ غیرت و عزت نفس.
شبکه ارتباطات و تقابلهایی که برای تأیید گزاره «تحقیر، میتواند درون انسانها را تغییر دهد» یا به قول خود کارگردان «انتقام، زاییده تحقیر است»، از همین جزئیات کوچک (مثل نام شخصیت، حرفه و جغرافیای زندگی او) آغاز میشود.
برای درک بهتر جزئیات استفاده از مکان بهتر است این دو وضعیت را کنار هم قرار دهیم: نماهایی که «غیرت» را هنگام فروختن و بازپس گرفتن گاوها نشان میدهد، کاملا نماینده سختی خروج شخصیت او از وضعیتی سخت، اما با شرافت و راحتی در افتادن در وضعیتی آسوده، اما آلوده است؛ البته نماهایی هم هستند که فقط برای غنای تصویری فیلم گرفته شده اند؛ مثلا گفت وگوی شخصیتها در ساحل دریایی مواج، چندان با بافت کلی فیلم هماهنگ نیست.
زیرا این نماها معمولا تکراری و بدون پیش زمینه فقط درمیان سکانسهای دیگر جا داده شده اند، اما مکانی که بیش از همه به کمک ایده فیلم میآید، رودخانهای است که پدر و پسر شبها همدیگر را ملاقات میکنند.
نماهای باز از تبادل دو شخصیت درحالی که تا نیمه در آب خروشان رودخانه قرار دارند، پشت ایده تغییر جایگاه و استحاله آنها درمی آید. رودخانه که در مرز آستارا و جمهوری آذربایجان قرار دارد، میانجی انتقال از یک وضعیت به وضعیت دیگر است؛ شبیه غلتیدن سنگی در رودخانه و پرشدن جای خالی اش با سنگی دیگر؛ زمانی که پسری با مشاهده تحقیر پدرش و پدری با دیدن گرفتاری پسرش، درظاهر روسیاه میشوند، اما همچنان با داشتن غیرتشان روسفیدند.