فاطمه سیرجانی | شهرآرانیوز؛ ساعت ۱۰ صبح است و زمین از باران سحرگاهی، خیس و معطر به بوی نم باران. محوطه بیمارستان قائم آکنده است از عطر دلانگیز یاس رازقی و شببوهای وحشی. هوای بهاری و نسیم خنک صبحگاه حس خوشی دارد. ورود به بخش زایشگاه محدودیتهایی بیش از دیگر بخشها دارد. از همین رو، بعد از هماهنگی با بخش روابط عمومی بیمارستان، به همراه خانم ملاشاهی، یکی از کارشناسان روابط عمومی، راهی بخش زایشگاه میشویم. او در مسیر بهنسبت طولانی بخش اداری بیمارستان تا مقصد از حساسیت این بخش میگوید و زحمتی که کارکنان شاغل در زایشگاهها متحمل میشوند.
ماماهایی که برای گفتگو به نمایندگی از طرف دیگر همکاران خود معرفی شدهاند دو شاخصه مشترک دارند: باسابقه و پرتجربه هستند و در شغلشان عناوین استانی و کشوری دارد. پانزدهم اردیبهشت مصادف بود با روز جهانی ماما. به همین مناسبت، به سراغ چند نفر از ماماهای باسابقه و پرتجربه بخش زایشگاه بیمارستان قائم رفتیم تا برایمان از خاطرات خوش و ناخوش و سختیهای این حرفه بگویند.
زری فیروزی نخستین مامایی است که با بیش از ۲۰ سال سابقه در یکی از اتاقهای خلوت زایمان روبهرویم مینشیند تا از خودش و مسیری که برای رسیدن به آن طی کرده است بگوید. زری از همان کودکی بهشدت عاشق گل و گیاه بوده و دوست داشته است در یکی از رشتهها گیاهشناسی ادامه تحصیل دهد، اما به اصرار خانواده در رشتههای پزشکی شرکت میکند و در نهایت، مامایی سبزوار نصیبش میشود: روزی که قرار بود نتایج کنکور اعلام شود، مادرم از صبح زود در صف روزنامهفروشی ایستاده بود. وقتی مشخص شد در رشته مامایی قبول شدهام، خانوادهام بسیار خوشحال شدند.
هیچ میل و رقبتی در زری هجدهساله برای ادامه تحصیل در این رشته نبوده، اما همیشه باور داشته است در هر کاری باید بهترین خودش باشد. برای همین، دلش را به دریا میزند و وارد دانشکده مامایی میشود. هم در دوره کاردانی که در سبزوار درس خواند هم در دوره کارشناسی دانشگاه بندرعباس، شاگرد اول کلاس شناخته شد. اما علاقهمندی زری به رشته مامایی داستان زیبایی دارد.
او مدعی است اگر صدبار بمیرد و زنده شود، باز هم همین مسیر و همین حرفه را انتخاب میکند: ترم سوم بودیم که برای گذراندن واحدهای عملی وارد زایشگاه شدیم. مادری که پروندهاش دست من بود، بچه توی شکمش مرده بود. قرار بود من مامای به دنیا آوردن بچه مردهاش باشم. خانم شاهانه بهیار باسابقهای بود. وقتی برای گرفتن شرح حال سمت آن مادر رفتم، گفت بچه توی شکمش مرده است. کارش نداشته باش. آن زمان دستگاههای پیشرفته الان وجود نداشت. با گوشی چند بار ضربان قلب جنین را گوش کردم.
خیلی برایم عجیب بود، چون جنین توی شکم مادر ضربان قلب داشت: ۱۲۰ ضربه در دقیقه. گفتم جنین ضربان دارد. لحظاتی بعد، مادر زایمان کرد با نوزادی که جان داشت. درحالیکه روی پرونده او جنین مرده ثبت شده بود. آن روز من را مثل قهرمانهای المپیک در بخش میچرخاندند و میگفتند فیروزی مرده را زنده کرده است. این حس خوب که چقدر یک ماما و توصیههایش میتواند به نجات جان جنین و مادر کمک کند و تشویقهای آن روز چنان تأثیری بر من گذاشت که بعد آن ماجرا نگاهم و درجه علاقهمندیام به این حرفه ۱۸۰ درجه تغییر کرد.
فیروزی در پرونده کاریاش عناوین مامای برتر استانی و کشوری دارد، آن هم چند بار. او از نصیحتهای مادرش وقت رفتن به سبزوار و دانشگاه میگوید: روزی که میخواستم برای ادامه تحصیل راهی سبزوار شوم، مادرم گفت: دخترم، وقت گرفتن نوزاد و معاینه مادر، سعی کن هیچوقت دستانت سرد و ناخنهایت بلند نباشد. تجربه شخصیای بود که مادرم در دوران بارداری داشت و اذیت شده بود. همیشه سعی کردهام به این توصیه مادرم عمل کنم.
چهره مهربان و تن صدای آرام از ویژگیهای شخصیتی این مامای چهلودوسال است. او اخلاق خوش و روی گشاده را بر کاستن از اضطراب مادران بارداری که زمان زایمانشان رسیده است مؤثر میداند.
زری فیروزی که ورودی سال ۷۱ دانشگاه است، تجربه مامایی بیش از سه هزار نوزاد را در کارنامه کاریاش دارد: دوره تحصیل و کارآموزی را در سبزوار و بعد در داورزن گذراندم. نوزادان زیادی در بیمارستان شهید مبینی آن شهر به دنیا آوردم. چون آنجا فامیل هم زیاد داشتیم، خیلی از بچههای فامیل را من به دنیا آوردم، بچههایی که الان هر کدام برای خودشان کسی شدهاند.
سختترین دوره کاری زری به دوره همهگیری کرونا برمیگردد، روزهایی که خودش، همکارانش و خانوادهاش درگیر کرونا شدند: در شیوع کرونا خانمی به بخش تریاژ بیمارستان منتقل شده بود. او بعد از انجام کارهای اولیه توسط من و دو نفر از همکاران به بخش آیسیو منتقل شد. متأسفانه آن خانم به کرونا مبتلا بود و عصر همان روز فوت کرد، اما ویروس کرونا از آن خانم به من و دو همکارم منتقل شد. بعد از آن هم چند نوبت دیگر کرونا گرفتم. اما سختترین دوره، ابتلای همزمان من و پسرم بود. پسرم در همین بیمارستان با درگیری بالا بستری بود و من با اینکه تستم مثبت بود، بالای سرش از او مراقبت میکردم.
در دوره پیک کرونا موضوعی که زری و همکارانش را آزار میداد مخفی کردن بیماری از سوی خانمهای باردار بود: مشکل وقتی حاد میشد که بعضی از مادران میدانستد کرونا دارند، اما از ترس پذیرفتهنشدن در بخش زایمان، بیماریشان را مخفی میکردند. تا آمدن جواب تست کرونا امکان ابتلای دیگر مادران و کادر درمان وجود داشت. این در حالی بود که اگر مادر همان ابتدا اعلام میکرد، در اتاق ایزوله با حضور مامایی اختصاصی تحت مراقبتهای ویژه قرار میگرفت.
شور و هیجان مریم سالاری بیش از دو همکار دیگرش است. او خاطرات و ماجراهای کاری را با هیجان بیشتری تعریف میکند. سالاری که مدیریت بخش مادران پرخطر را عهدهدار است، به جای پوشش سبزرنگ ماماها، روپوش سفید بر تن دارد. دلیلش هم ترددش به دیگر بخشها از جمله آیسیو و مراقبتهای ویژه است.
سالاری اولین فرزند خانوادهای نهنفره است. او پانزدهسالگیاش را به خاطر میآورد که اولینبار محیط زایشگاه را از نزدیک دیده است: ساعت حدود ۹ شب بود که درد زایمان به سراغ مادرم آمد و من بهعنوان تنها همراهش با او به بیمارستان و تا خود زایشگاه رفتم.
خانمهایی که تازه زایمان کرده بودند هرکدام چیزی از من میخواستند. یکی آب میخواست. دیگری میخواست در تعویض لباسهای نوزاد کمکش کنم. حس کمک کردن به مادرها برایم بسیار لذتبخش بود. از همان شب تصمیم گرفتم برای آینده تحصیلی مسیری را انتخاب کنم که بتوانم به زنها کمک کنم.
او که در سراسر دوره تحصیل جزو نخبگان مدرسه و در دانشکده مامایی جزو برترینهای کلاس بوده است، بلافاصله بعد از پایان دوره کاردانی در دانشگاه کاشمر، برای کارشناسی در دانشکده پرستاری و مامایی مشهد قبول میشود.
سالاری که با نیت کمک به مادرها وارد رشته مامایی میشود، صحنههایی را از نزدیک میبیند که باعث میشود به این باور برسد که بهترین انتخاب ممکن را کرده است: سالهای ۷۰ تا ۷۲ برای گذاران طرحم در یکی از روستاهای شیروان به نام قرهقازان مشغول به خدمت شدم. یک شب سرد پاییزی که اتفاقا پزشک هم در بهداری روستا نبود، مردی هراسان به دنبال پزشک و ماما آمده بود. او با مشت و لگد محکم به در درمانگاه میکوبید و کمک میخواست.
بلافاصله همه وسایل مورد نیاز زایمان در خانه را برداشتم و با وانتش راهی شدم. هوا بسیار سرد بود و راه پر از پستی و بلندی. آن زمان بیشتر خانههای روستا برق داشت، اما خانه مقصد تاریک تاریک بود. آن لحظه فقط به مادری فکر میکردم که درد زایمان به سراغش آمده بود. میدانستم به کمکم نیاز دارد. زائو در اتاقی خوابیده بود و از درد فریاد میزد. همه روشنایی اتاق از فانوسی بود که زن همسایه بالای سر من گرفته بود. خلاصه به هر سختی و جان کندنی بود بچه به دنیا آمد. قسمت جالب و البته وحشتناک ماجرا اینجاست.
همینکه صدای گریه نوزاد فضای اتاق را پر کرد، متوجه سایهای شدم که از زیر پتویی آن سوی اتاق بیرون آمد و به دنبالش صدای دورگه و ضعیف مردانهای گفت: زایید؟ آنجا بود که متوجه شدم کسی که به دنبالم آمده پدربزرگ بچه بوده است. پدر نوزاد مردی معتاد بود که آن سوی اتاق با وجود جیغ و داد همسرش زیر پتو در خواب بود. با دیدن پدر بچه در آن شرایط، تا چند ثانیه شوکه بودم. تصور وجود مردانی تا این حد بیتفاوت برای دختری بیستسالهای، چون من باورناپذیر بود. آنجا بود که بیشتر به بیپناه بودن برخی زنان جامعهام ایمان آوردم. این شد که تصمیم گرفتم پرقدرتتر از قبل به راهم ادامه دهم. آن نوزاد پسری بود که میگویند حالا جوان رشیدی شده و زندگی مادرش را تغییر داده است.
سالاری که سابقه ۲۰ سال خدمت و چند عنوان مامای نمونه استانی را در کارنامه حرفهایاش دارد، درباره بخش مادران پرخطر میگوید: این بخش برای مراقبت از مادرانی است که بارداری پرخطر دارند و نیازمند بستری شدن هستند تا مشکلات پزشکیشان کنترل شود و از مرگ و عوارض مادری و جنینی جلوگیری شود، مثل مادران دارای چندقلو، مادران دیابتی و مادران دارای فشارخون بالا.
ادامه گفتوگوی ما در مسیر بخش زایشگاه تا اتاق مراقبتهای ویژه بیمارستان رقم خورد. او در مسیر از مادری هجدهساله گفت که دچار مشکل مغزی شده و از یکی از شهرستانها به بخش زایشگاه این بیمارستان آورده شده بود: در چنین شرایطی، با توجه به شرایط حاد این مادر، بلافاصله کمیته اضطراری در اتاق مدیریت مرکز مادران پرخطر با حضور متخصصان و استادان شکل گرفت تا برای این مادر باردار که به کما رفته بود تصمیمگیری شود. در همان شرایط، زایمان مادر به کمک تیم پزشکی انجام شد. این مادر بعد از مدتی از کما خارج شد.
بعد از گذر از در بزرگ سالن مراقبتهای ویژه، بالای سر مادری جوان میرویم. پرستارها و بهیارها مشغول آمادهکردن مادر برای ترخیص هستند. سالاری در حالی که به بیمار اشاره میکند، میگوید: این همان مادری است که در کما زایمان کرد. برای ما چه لذتی بالاتر از اینکه مادری با شرایط وخیم به همت بچههای بخش زایشگاه و تیم مراقبتهای ویژه با یک زایمان خوب، در صحت و سلامت، امروز راهی خانهاش میشود؟ همین حال خوب مادر و نوزاد برای ما یک دنیا ارزش دارد و خستگی را از تنمان میگیرد.
معصومه حیدری چهلوششساله با ۲۳ سال تجربه کاری در رشته مامایی نفر سومی است که با ما گفتگو میکند. حیدری هم مانند همکار دیگرش با اینکه این رشته را دوست نداشته است، بنا به ملاحظاتی وارد این شغل میشود.
این بیعلاقگی تا پشت میزهای دانشکده مامایی و حتی بخش زایشگاه کشیده میشود، اما یک اتفاق ساده در اتاق زایشگاه آن نفرت را به علاقهای دلچسب و عجیب مبدل میکند. «سال اول شرکت در کنکور در رشته زمینشناسی دانشگاه فردوسی قبول شدم، رشتهای که به آن علاقه داشتم، اما خانواده موافق ادامه تحصیل من در این رشته نبودند.
بازهای، پدرم بهشدت درگیر بیماری سختی بود و برای کاهش تنشها و اضطرابها از ادامه تحصیل در رشته زمینشناسی انصراف دادم. بعد از یک سال، در کنکور رشتهای را انتخاب کردم که با زنان مرتبط باشد. مامایی اولویت اولم بود و مشهد قبول شدم.
حیدری که این بیعلاقگی و تنفر از مامایی را تا پشت میزهای دانشگاه و حتی بخش زایشگاه هم برده بود، با یک اتفاق ساده دچار تحولی میشود که نگاهش به دنیای مامایی و تولد نوزاد تغییر میکند: تا قبل از گرفتن نوزاد، باید چند نمونه تولد را که به دست استاد انجام میشد شاهد میبودیم.
در اولین تجربه، با همه اکراهی که از این بخش کار داشتم، بهواسطه قد کوتاهترم در مقایسه با همکلاسیها، کنار دست استاد ایستادم. مادر بسیار درد داشت. عرق سر و صورتش را خیس کرده و اشک از گوشه چشمانش روان بود، اما با تولد نوزاد و پیچیدن گریهاش در فضای زایشگاه، ناگهان گریه مادر به لبخند و آه و ناله به قربانصدقه بدل تبدیل شد. وقتی بچه در آغوش مادر قرار گرفت، صحنه بسیار زیبایی مقابل چشمانم نقش بست. این تصور که هدیه الهی با دستان من ماما در آغوش مادر قرار میگیرد، نگاهم را به دنیای مامایی تغییر داد. از این گذشته، یقین پیدا کردم چقدر حضور ماما در زمان زایمان میتواند برای مادر اثربخش باشد و به تسکین درد کمک کند.
حیدری که سابقه خدمت در شهرستانهایی، چون بشرویه، قاین، زیرکوه و دشت بیاض را دارد، از ۲۳ سال خدمت، حدود ۱۵ سال تجربه کار در زایشگاه را دارد. او از گریههای یواشکیای میگوید که دور از چشم بقیه برای از دست رفتن جنین ریخته و به حال مادر غصه خورده است. او از لحظات سختی میگوید که باید به مادر بگویی بچهاش در شکمش از بین رفته است و سختتر از آن دادن خبر به آنهایی است که پشت در با گل و شیرینی در انتظار ایستادهاند.
با آنکه به سبب شرایط کرونایی، ماسک نیمی از چهره حیدری را پوشانده است، لبخند و مهربانی را از قاب چشمانش میتوان شاهد بود. او معتقد است یک ماما در هر شرایطی که باشد، باید با روحیه بالا، پر از اعتمادبهنفس و روی گشاده با بیماری مواجه شود، زیرا در چنین فضایی مادر بهتر میتواند از بحران طبیعی که پیش رو دارد به سلامت بگذرد و به آغوش خانواده بازگردد.
گفتوگوی سه ساعته ما با سه مامای نمونه بیمارستان قائم به پایان رسیده است. ملاشاهی که در تکاپوی هماهنگی با تعدادی دیگر از ماماهای برتر استانی و کشوری برای مصاحبه خبرنگار صداوسیماست تأکید میکند: دوستانی که انتخاب میشوند تنها به نمایندگی از دیگر ماماهای زحمتکش این بیمارستان است و نباید از زحمات و ازخودگذشتگیهای دیگر ماماهایی که در بخشهایی غیر زایشگاه خدمت میکنند غافل بود.