یوسف بینا | شهرآرانیوز - میدانیم که بخشی از اوراق ادبیات معاصر به اظهارنظر شاعران درباره شاعران همدوره خود و شعر معاصر اختصاص دارد. برای نمونه، شاید برای اهالی ادبیات مهم باشد که احمد شاملو درباره شعر سهراب سپهری چه گفته است یا فروغ فرخ زاد کدام یک از شاعران همروزگارش را بیشتر میپسندیده است. در لابهلای کتابهای قطور تاریخ ادبیات و تذکرهها نیز بخشی از شرح احوال هر شاعر به مراودات شعری و غیرشعری او با معاصرانش اختصاص دارد و باز برای نمونه شاید برای ما جالب باشدکه بدانیم خاقانی شروانی با نظامی گنجوی رفاقتی صمیمی داشته است، در حدی که با یکدیگر قرار میگذارند هرکدام زودتر از دنیا رفت آن دیگری برایش مرثیهای بسراید، چنانکه نظامی در سوگ خاقانی سرود: «همی گفتم که خاقانی دریغاگوی من باشد/ دریغا من شدم آخر دریغاگوی خاقانی». با این حال، این رفاقتها مقولهای در حاشیه ادبیات است و دانستنش چندان ارتباطی به اصل ادبیات ندارد، مگر آنجاکه مثلا بر اظهارنظرهای شاعران درباره یکدیگر تأثیرگذار باشد؛ اینجاست که همین حاشیهها تأثیر مهمی بر متن میگذارند.
میدانیم که اخوان ثالث در گفتوگوها و نقدونظرهایش بارها محمد قهرمان را یکی از شاعران بزرگ معاصر برشمرده و غزل او را نمونه ای از «شعر به اسلوب و خوب معاصر» دانسته است. همچنین، وقتی نظر محمد قهرمان را درباره شاعران نوپرداز و به طورکلی شعر نو میپرسیدند، او سخنی قریب به این مضمون میگفت که به جز مهدی اخوان ثالث که شعر نو را به قاعده و خوب میسراید با شعر دیگر شاعران اینشیوه میانهای ندارد. شاید اگر رفاقتی دیرینه میان مهدی اخوان ثالث و محمدقهرمان وجود نداشت و این دو شاعر بزرگ از سنین نوجوانی تا پایان عمر رفقای صمیمی هم نبودند، هیچکدام از حرفهایی را که درباره شعر یکدیگر زدهاند نیز نمیزدند و ارزیابی آنها از شعر معاصرشان به گونه دیگری بود.
میدانیم که اخوان ثالث بارها و بارها در نوشتهها و گفتوگوهایش غزل سنتگرای معاصر را نقد کرده و به استثنای محمد قهرمان شاعران سراینده این نوع شعر را اصطلاحا کوبیده است و شاید، اگر پای رفاقتی دیرینه بین این دو شاعر درمیان نبود، اخوان ثالث نیز مانند شاملو تیغ زبانش را درمواجهه با شاعران سنتگرا تیزتر میکرد و یکسره همه را از دم آن تیغ میگذراند. محمد قهرمان نیز، اگرچه اندک شعرهای نیمایی بسیار زیبایی سروده که در کتاب «حاصل عمر» میتوانیم نمونههایی از آنها را بخوانیم، شاید اگر رفاقتی با اخوان ثالث نداشت، میتوانست مانند استادان سلف خود، یکسره زبان به انکار شعر نو و شاعران نیماییسرا بگشاید و موردی مثل اخوان ثالث را نیز استثنا نکند.
در چنین ارزیابیهایی است که آنگونه رفاقتها در عرصه ادبیات اهمیت پیدا میکند و مثلا، اگر کسی دهها سال بعد بخواهد درباره مراودات ادبی و شعری و قلمی بین شاعران بزرگ دوره ما مطالعه کند و در این میان اظهارنظر شاعران درباره شعر یکدیگر برایش مهم باشد، نمیتواند رفاقت های شاعران را نادیده بگیرد و، اگر نادیده بگیرد، درک و دریافتش قطعا ناقص خواهد بود. پس به نظر میرسد در میان اوراق پرشمار ادبیات معاصر ایران میتوان فصلی را هم به «مطالعات رفاقتهای شاعران» اختصاص داد، با این هدف که شاید اینگونه مطالعات درراستای مطالعه دقیقتر ادبیات معاصر به کار آید.