سرخط خبرها

سیر زندگی محمد قهرمان، از دوستی با اخوان ثالث تا سرودن شعرهای محلی

  • کد خبر: ۱۰۹۰۱۷
  • ۲۷ ارديبهشت ۱۴۰۱ - ۲۰:۰۵
سیر زندگی محمد قهرمان، از دوستی با اخوان ثالث تا سرودن شعرهای محلی
محمد قهرمان یک شازده قاجارى بود: پسر محمدصادق که پدرش محمدمیرزا فرزند قهرمان میرزا پسر حسنعلى میرزاى شجاع السلطنه فرزند فتحعلیشاه قاجار بود....

قاسم فتحی | شهرآرانیوز - محمد قهرمان یک شازده قاجارى بود: پسر محمدصادق که پدرش محمدمیرزا فرزند قهرمان میرزا پسر حسنعلى میرزاى شجاع السلطنه فرزند فتحعلیشاه قاجار بود. قهرمان در تمام عمر دلش مى‌خواست ساز بزند ولى این چپ‌دست دیرجوش و منزوى گمان مى‌کرد تا ابدالآباد نمى‌تواند با دست چپ سازى بزند، اما بالأخره آرزویش در پیرانه‌سرى و به طریق دیگرى محقق شد و توانست با ترانه‌گفتن وارد دنیاى موسیقى بشود. خودش مى‌گوید: «چون چپ‌دست بودم، خیال مى‌کردم که نخواهم توانست از عهده نواختن هیچ نوع ساز برآیم. هرچند مرحومه خواهرم [انورالملوک] تشویقم مى‌کرد به موسیقى بپردازم، طفره مى‌رفتم. پسر او ویلن مى‌زد. حالا افسوس مى‌خورم که چرا به طرف سنتور نرفتم که در آموختن آن هر دست به کار مى‌افتد.» این علاقه به موسیقى البته از مادرش مى‌آید. او از سمت مادرى هم نوه محسن میرزا ظلى است که مترجم زبان فرانسه بود و دستى هم به زدن تار داشت. مادرش، اما در سى‌وپنج سالگى جوان‌مرگ شد و پدرش هم بعد از امتحانات ششم ابتدایى محمد و بعد از ازدواج دومش که براى معالجه‌اى به تهران مى‌رود، در چهل‌وپنج سالگى از دنیا مى‌رود و در امامزاده عبدا... تهران به خاک سپرده مى‌شود. قهرمان مى‌گوید شعر سرودن در خاندان قاجار موروثى است، اما ذوق خود را بیشتر مدیون مادرش مى داند که «گرچه شعر نمى‌سرود، داستان بلند رمان‌مانندى از او به جاى مانده است».

در شرح احوالاتش، چه آن‌هایى که خودش نگاشته و چه آن‌هایى که دوستان و آشنایش نوشته‌اند، حرفى از کار سیاسى یا فعالیت‌هاى حزبى و نزدیکى‌اش به یک مشرب سیاسى دیده نمى‌شود جز اینکه سرکلاس دوم دبیرستان در تربت به تقلید از پسرعمویش، یزدانبخش قهرمان، «حرف‌هاى گنده‌گنده» زده بود و شعرى سرود با مضمون اینکه انگلیسى‌ها تمام وطن را گرفته‌اند و بانى این بدبختى آن‌ها هستند: «هنوز کشور بى‌سرپرست ایران پُر/ ز انگلیسى و روسى و از لهستانى است» و معلم ادبیاتش هم او را تشویق مى‌کرده: «بارک‌ا... شازده.» آن‌سال‌ها غزل شده بود همه زندگى‌اش. تا سال سوم دبیرستان را تربت مى‌ماند ولى از مقاطع بالاتر خبرى نبود و در نتیجه، براى ادامه تحصیل باید فکرى مى‌کرد. خواهر بزرگ‌ترش که حکم مادرى براى او دارد، از تهران مى‌آید دنبالش و او را به زور با خودش مى‌برد. قهرمان جوان حالا از شهر کوچکى در خراسان به کلان‌شهر بزرگى مثل تهران کوچ مى‌کند. همه این‌ها را بگذارید کنار تودارى و سکوتش که در آن سن‌وسال ارتباط با اطرافیانش را بسیار سخت مى‌کرد. اما در روزهایى که در تهران و در دبیرستان «شاپور» تجریش درس مى‌خواند، بهترین دوستش رکن‌الدین خسروى بود که بعد‌ها به یکى از بزرگ‌ترین کارگردانان تئاتر ایران تبدیل شد و یکى از مؤسسان اداره هنرهاى دراماتیک.

این یک سال تحصیلى در تهران هم نتوانست درس و مشق قهرمان را متحول کند و او سال چهارم دبیرستان را هم با ۲ تجدید در درس جبر و هندسه تمام مى‌کند. او دوباره جل‌وپلاسش را جمع مى‌کند و به مشهد مى‌آید. مهر سال ۲۶ به دبیرستان «شاهرضا» مى‌رود و آنجا با بهترین دوست دوران زندگى‌اش یعنى مهدى اخوان ثالث آشنا مى‌شود، رفاقتى پرشور و تأثیرگذار که تا آخر عمر ادامه پیدا مى‌کند: «من و اخوان در دروس جبر و هندسه و مثلثات و شیمى و فیزیک از ضعیف هم ضعیف‌تر بودیم.» دلیل این ضعف هم خیلى روشن است: او و اخوان وقتشان را با خواندن شعر و مباحثات ادبى مى‌گذاردند تا اینکه سر از انجمن ادبى «فرخ» درآوردند. کار حتى به جایى مى‌رسد که طى نامه‌اى از مدیر مدرسه مى‌خواهند که به آن‌ها اجازه بدهد به جاى شرکت در امتحانات خرداد، شهریورماه امتحاناتشان را بدهند. این رفت‌وآمدهاى ادبى و این درس نخواندن‌ها دست آخر خانواده‌هایشان را کلافه مى‌کند و به اتفاق ناخوشایندى منجر مى‌‎شود: اخوان با پدرش به اختلاف مى‌خورد، محمد قهرمان با برادر بزرگ‌ترش بر سر شرکت‌نکردن در امتحانات خرداد بگومگو مى‌کند و نفر سوم این تیم یعنى غلامعلى نحوى هم با پدراندرش به مشکل مى‌خورد. سه نفرى تصمیم عجیبى مى‌گیرند و از خانه قهر مى‌کنند و منزل کوچکى در «پنجراه شاپور» نزدیک «چهارراه لشکر» اجاره مى‌کنند. دکتر شفیعى کدکنى که هم نشین سالیان اخوان و قهرمان بوده‌است از این روز‌ها خاطرات زیادى دارد. او از قول آن‌ها مى‌گوید: «اخوان در پایان ورقه امتحانى دروس فیزیک و ریاضى و شیمى این بیت را نوشته که: براى یکى نمره بى فروغ/ نشاید از این بیش گفتن دروغ. اما محمد قهرمان که بعد‌ها به دانشکده حقوق رفت فرمول‌هاى شیمى را به سبک نصاب‌الصبیان منظوم کرده بوده است، به زحمت ۲۵/۰ یا چیزى در این حدود که کمى از صفر بیشتر است مى‌گیرد. او دیپلمه مى‌شود و اخوان همچنان محروم از دیپلم مى‌ماند تا آخر عمر.»

بعد از یک ماه قهر و دورى از خانه همه‌چیز به حالت عادى برمى‌گردد. سه نفرى دوباره مى‌نشینند به خواندن دروس مردودشده. قهرمان یک‌راست و دربست مى‌رود خانه اخوان و جز درس‌هایى که مى‌توانستند بخوانند باقى را که شامل شیمى و فیزیک و ریاضى بود به قضا و قدر واگذار مى‌کنند؛ هرچه بادا باد! مثلا قهرمان وسط درس خواندن فال مى‌گرفت و یک‌هو ۲ صفحه از کتاب فیزیک جلوش ظاهر مى‌شد. این یعنى شب امتحان فقط همان ۲ صفحه را مى‌خواند و از خوش‌اقبالى اش دقیقا از همان صفحات سؤالات را طرح کرده بودند. او در کمال ناباورى و بعد از اینکه چشم‌هایش را مدام مى‌مالد خودش را در فهرست قبولى‌ها مى‌بیند ولى اخوان و آن رفیق دیگرشان، نحوى، دوباره مردود مى‌شوند. همین موضوع باعث مى‌شود او دوباره به تهران برگردد و رشته ادبى را انتخاب مى کند. این‌بار یکى از مهم‌ترین دیدارهاى زندگى‌اش رقم مى‌خورد. قهرمان مى‌توانست چندبار پدرزن برادرش را ملاقات کند: ملک‌الشعرا بهار، و با مهرداد بهار هم‌کلاس شود، ولى بعد از مدتى رشته‌اش را از ادبیات به حقوق تغییر مى‌دهد. حضور سر کلاس رشته ادبیات الزامى است، اما براى شرکت در کلاس‌هاى رشته حقوق اجبارى وجود نداشت. خودش دلیل این کار را توضیح مى‌دهد. اینکه ترجیح مى‌دهد به تربت برود و در دهکده «امیرآباد» کنار مادربزرگش روزگار بگذراند. عجیب‌تر این است که او از رشته حقوق متنفر است و براى همین دوره سه‌ساله را «مشعشعانه» ۶ سال طول مى‌دهد و پایان‌نامه‌اش را هم ۴ سال بعد مى‌نویسد. قهرمان در مهم‌ترین سال‌هاى تاریخ معاصر ایران یعنى سال‌هاى ۳۳-۳۲ با اخوان و هادى مرزبان که او هم بعد‌ها به یکى از کارگردان بزرگ تئاتر ایران تبدیل شد همخانه مى‌شود، سال هایى که اخوان تازه همسرش را عقد کرده است.

گرایش قهرمان به غزل او را به سمت سبک هندى مى‌کشاند، سبکى که به قول اخوان «نه هندى به آن معنى که در حزین و دیگران دیدیم، بلکه یک نوع چاشنى و نمک از دید و برداشت سبک هندى دارد و کارش در آن مایه‌ها باارزش است». این تعریف رفیق دیرینه‌اش باعث نمى‌شود دست از وسوسه قهرمان براى کشاندنش به سمت شعر نو بردارد. او حتى در این باب هم مقدارى طبع‌آزمایى مى‌کند ولى خودش مى‌گفت کشش لازم را براى گفتن شعر نو در خود نمى‌بیند. براى همین اسم اشعارى را که مى‌سرود «نیمدار» گذاشته بود، نه کهنه و نه نو، بینابین. او بعد از تحصیلات به روستایشان بازمى‌گردد. آنجا با فرشته قهرمان، نوه عمویش، ازدواج مى‌کند و مثل هر جوان جویاى کارى ناچار مى‌شود براى مدتى شغل نامربوطى به علایق و سلایقش انتخاب کند: کار در بانک عمران. اما بخت با او یار بوده که مدیر مدرسه «شاهرضا» که زیر نظر آستان قدس رضوى فعالیت مى‌کرد به او پیشنهاد داد به کتابخانه دانشکده ادبیات برود. قهرمان جوان با تشویق و حمایت دکتر على اکبر فیاض، مؤسس دانشکده ادبیات دانشگاه فردوسى، از روز دهم آذر ۱۳۴۰ در کتابخانه دانشکده مشغول به کار مى‌شود. هم‌زمان با اشتغالش شروع به گردآورى اشعار شاعران محبوبش مى‌کند. او اشعار صائب تبریزى را در ۶ جلد به چاپ مى‌رساند. قبل‌تر از آن، دیوان صیدى تهرانى را منتشر مى‌کند و سال ۱۳۷۷ دیوان کلیم کاشانى و سپس دیوان میررضى دانش مشهدى را در سال ۷۹ منتشر مى‌کند. اما مهم‌ترین مشغولیت و دغدغه قهرمان سرودن شعر به لهجه تربتى است. این اشتیاق حاصل روزهایى است که در روستایشان کشاورزى مى‌کرد و از اواسط دهه ۲۰ غزل‌هایى به لهجه تربتى مى‌گفت. سال ۲۷ شعر چهارپاره خود به نام «تکیه» را براى ملک الشعرا بهار مى‌خواند و موردتشویق قرار مى‌گیرد. پس از آن، سرودن شعر با گویش تربتى برایش بسیار جدى مى‌شود. او حالا در کنار غزل، شروع مى‌کند به گفتن رباعى، ترکیب‌بند، ترجیع‌بند و مثنوى و حتى ۲ افسانه بلند روستایى با استفاده از اوزانى که در ترانه‌ها و متل‌ها به کار مى‌رود مى سازد. مثلا قهرمان شعر «شغال دُم‌لکه» را بر وزن «پریا» ى شاملو مى‌سراید. این علاقه هم ظاهرا برمى‌گردد به یکى از دیدارهایش با احمد شاملو. او همراه با اخوان یک‌بار به دفتر نشریه‌اى که شاملو براى سفارت مجارستان منتشر مى‌کرده رفته و آنجا شعر «پریا» ى خودش را براى آن‌ها خوانده است. محمد قهرمان هم ظاهرا آن‌قدر سر ذوق مى‌آید که روى حاشیه روزنامه‌اى آن را یادداشت مى‌کند. دلیلش به این برمى‌گردد که او کمتر شعرى را مى‌پسندید ولى اگر از شعرى واقعا خوشش مى‌آمد آن را یک گوشه‌اى یادداشت مى‌کرد.

او هرچند به غزل‌سرایانى مانند حافظ و صائب علاقه زیادى داشت، شاعران معاصرى مثل سیمین بهبهانى و سایه را هم مى‌پسندید و از هم دوره‌اى‌هاى خودش اشعار اخوان و استاد صاحبکار را بسیار دوست مى‌داشت. حتى معتقد بود که «بعضى از غزل‌هاى اخوان شاهکار است و جاى هیچ‌گونه حرفى ندارد». از آن طرف اخوان هم معتقد بود: «قهرمان در شعر تربتى بى‌نظیر است به نظر من، و شعر محلى‌اش ردخور ندارد، به خاطر اینکه نمى‌گذارد حتى یک کلمه غیرلهجه‌اى در شعرش بیاید. شاید از تمام کسانى که در این زمینه کار کرده‌اند قوى‌تر و بهتر و استادتر باشد.» محمد عظیمى، شاعر سرشناس خراسانى، هم معتقد است قهرمان ناب‌ترین شکل شعر بومى است: «بهترین محلى‌سراى خراسان البته به لهجه تربتى، آقاى محمد قهرمان است و اگرچه کار اصلى ایشان غزل‌سرایى مى‌باشد، ناب‌ترین و بیشترین شعر محلى را از قصیده تا غزل و مثنوى نیز دارد [..]تا آنجا که بنده به یاد دارم، محلى‌سراهاى مشهد که صرفا شعرهاى محلى مى‌سرودند، مرحومان یوسف ازغدى و اصغر میرخدیوى بودند. محلى‌سراهاى دیگر مشهد عبارت‌اند از: راقم مشهدى، کفاش خراسانى، شیخ احمدى بهار، و در شهرستان‌هاى خراسان هم جسته و گریخته محلى‌سرایانى هستند، مثلا در سبزوار محمدرضا اخوان و تقى مجمع الصنایع، در بیرجند سعید عندلیب، در گناباد اسفندیار فیاضى، منوچهر نوربخش و خادم گنابادى، در کاشمر طایر کاشمرى و در تربت حیدریه سید على اکبر بهشتى، ذبیح ا... صاحبکار و گاهى خودم» و البته جلال قیامى در گفت‌وگویش با استاد عظیمى اشاره مى‌کند که جوانى اهل طرقبه به نام قاسم رفیعا شعر محلى را بد نمى‌سراید، اما اگر بخواهیم نمونه‌هایى از غزل سبک هندى را در بین معاصران بجوییم بدون شک باید از مرحوم امیرى فیروزکوهى، محمد قهرمان، ذبیح ا... صاحبکار (سهى) و مرحوم قدسى یاد کنیم که غزل‌هایشان بوى رنج و محرومیت مى‌دهد.

صحبت از محمد قهرمان و شاعران خراسانى قطعا بدون اشاره به انجمن‌هاى ادبى آن روزگاران ناقص و ابتر است. مهم‌ترین این انجمن‌ها انجمن شعر «فرخ» است که بزرگان شعر خراسان از آن بیرون آمدند. احمد کمال‌پور (کمال) مى‌گوید: «همه ما برخاسته از این انجمن هستیم. از مرحوم مهدى اخوان ثالث گرفته که شاعرى‌اش از اینجا آغاز شد، در اینجا نشو و نما کرد و از استادان اینجا استفاده برد تا قدسى و میرزازاده و باقرزاده و صاحبکار و قهرمان و شفیعى و خویى. ما هرچه داریم از این انجمن داریم. اینجا خانه‌اى بود که درش به روى همه باز بود.» همان خانه مشهور نبش خیابان «جهانبانى» و کنار کوچه‌اى نزدیک به سه راه «جم» که منزل استاد سید محمود فرخ بود. على باقرزاده هم در گفتگو با جلال قیامى مى‌گوید: «خراسان در هزارساله گذشته همیشه مرکز شعر و ادب پارسى بوده است، به استثناى قرن‌هاى هفتم و هشتم که در فارس سعدى و حافظ پیدا شدند و پرچم شعر فارسى را براى مدت کوتاهى بلند نگه داشتند. الان هم همین‌طور است. اگر حمل بر تعصب نکنید، ملک الشعرا بهار، فرخ، نوید، گلشن آزادى، اخوان و شفیعى کدکدنى از بهترین شاعران ایران زمین هستند و همه خراسانى‌اند. سبب هم این است که شاعر خراسانى مطالعه مى‌کند و محیط ادبى خراسان در مقایسه با برخى نقاط، منزه‌تر و پاک‌تر است. در محافل ادبى خراسان همیشه صحبت از شعر و کتاب و تقوا بوده و همین امکان مى‌دهد که شاعر خراسانى مطالعه داشته باشد. یک نمونه‌اش تصحیح ۶ مجلد دیوان صائب است که شاعر خراسانى، محمد قهرمان، انجام داده است. آیا تابه‌حال کسى توانسته است دیوان صائب را به این پاکیزگى و دقت تصحیح کند؟» استاد محمدابراهیم باستانى پاریزى هم در یکى از جلسات شعرخوانى بعد از شنیدن یکى از اشعار قهرمان آن راِ از «هزار من تبریز جواهر غیرمنصوب موجود در خزانة خاقان مغفور» باارزش‌تر دانسته است.

مرحوم محمد قهرمان هم صاحب یکى از قدیمى‌ترین انجمن‌هاى شعر خراسان است، جلسه اى که به «سه شنبه‌ها» شهرت پیدا مى‌کند و از اواخر دهه ۳۰ شروع به کار مى‌کند. جلسه شعر سه‌شنبه‌هاى منزل محمد قهرمان هم قوانین خودش را داشته و البته درباره شعرهایى که خوانده مى‌شد سخت‌گیرى مى‌کردند. به عنوان مثال، ذبیح ا... صاحبکار مى‌گوید: «شعر نقد و به خصوصیاتش توجه و تذکر داده مى‌شد.»، اما سخت‌گیرى دیگر ظاهرا خواندن شعر نو بود حتى از نوع شعر اخوان. شمس‌الدین حبیب اللهى مى‌گوید در یکى از جلسات سه‌شنبه‌ها احمدعلى رجایى مخالفت خود را با خواندن شعر نو اعلام کرده بود: «ایشان با شعر نو مخالف بودند و مثلا اشعار مرحوم اخوان را خیلى نمى‌پسندیدند. یک‌شب که به محفل آقاى قهرمان تشریف آورده بودند، صحبت از شعر نو شد. ایشان گفتند: آقا، این شعر نو بالاخره چیست؟ فرزند من مى‌گوید که تو نمى‌فهمى. خب، شما آقایان بگویید چیست. عده‌اى از شعر نو طرف‌دارى کردند. گفتند: شما بفرمایید شعرى از اشعار نو آقاى اخوان را بخوانید. به سبب اینکه ایشان نظر خوبى به این نوع شعر نداشتند، هیچ‌کس جرئت نکرد شعرى بخواند و بحث به همین‌جا ختم نشد و همه سکوت کردند.» قهرمان البته در گفت‌وگویى مى‌گوید: «بنده مخلص شعر نو خوب هستم و بهترین نمونه آن را سروده‌هاى دوست عزیز ازدست‌رفته‌ام مهدى اخوان ثالث مى‌دانم.»، اما جلال قیامى مى‌گوید قهرمان یک‌بار در جلسه‌اى وقتى خانمى به او اصرار مى‌کند که شعر بى‌وزن بخواند گفته بود: «وقتى شعر بى‌وزن برایم مى‌خوانند مثل این است که مرا کتک بزنند.» قهرمان ظاهرا خیلى به جلسات ادبى دیگر شعراى مشهدى نمى‌رفت. کمال مى‌گوید به طور مداوم به جلسات شعر «فرخ» نمى‌آمد و هر ۳ ماه آنجا حاضر مى‌شد، اما صاحبکار مى‌گوید قهرمان جلسه‌اش را به این خاطر که با جلسه استاد امیرى فیروزکوهى مداخله داشت تعطیل مى‌کرد تا مشتاقان جلسه امیرالشعرا از آنجا بهره ببرند. با همه این‌ها جلسات سه‌شنبه‌هاى قهرمان تا اواخر عمرش برپا بود و تأثیر زیادى بر شعردوستان گذاشت. به قول محمدرضا شفیعى کدکنى: «دانشکده ادبیات واقعى خراسان همان‌جاست.» و احمد گلچین معانى، از استادان شاخص دانشکده ادبیات دانشگاه فردوسى، هم در وصف او شعرى سروده بود که: «از هزار یکى قهرمان نخواهد شد».

منابع

«شناخت‌نامه محمد قهرمان»، رضا افضلى، انجمن آثار و مفاخر خراسان رضوى، چاپ اول، ۱۳۸۴
ده چهره، ده نگاه (کتاب اول)»، سید جلال قیامى میرحسینى، انتشارات خانه آبى، ۱۳۷۷
ده چهره، ده نگاه (کتاب دوم)، سید جلال قیامى میرحسینى، گفتگو درباره فرهنگ، ادب و تاریخ معاصر ایران، چاپ اول، ۱۳۸۵
حالات و مقامات م. امید، محمدرضا شفیعى کدکنى، انتشارات سخن، چاپ اول، ۱۳۹۱
صداى حیرت بیدار، گفت وگوهاى مهدى اخوان ثالث (به کوشش مرتضى کاخى)، انتشارات زمستان، چاپ سوم، ۱۳۹۳
محمد قهرمان، چراغ شعر، به کوشش یوسف بینا، انتشارات طنین قلم، چاپ اول، ۱۳۹۵
ده نامه از مهدى اخوان ثالث (م. امید) به محمد قهرمان، با یاد عزیز گذشته، با مقدمه و توضیحات محمد قهرمان، انتشارات زمستان، چاپ اول، ۱۳۸۴

گزارش خطا
ارسال نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تائید توسط شهرآرانیوز در سایت منتشر خواهد شد.
نظراتی که حاوی توهین و افترا باشد منتشر نخواهد شد.
پربازدید
{*Start Google Analytics Code*} <-- End Google Analytics Code -->