«کافه بازی»، «کافه علم» و «کافه کارآفرینی» ویژه دختران مشهدی احداث می‌شود شهردار مشهد: بوستان‌های «بهشت» و «آفتاب» ویژه بانوان به زودی به بهره‌برداری می‌رسد مبدا تعیین مسافت شهر مشهد از سایر شهر‌ها کجاست؟ چهارمین کنفرانس بین‌المللی برنامه‌ریزی و مدیریت شهری در مشهد مقدس برگزار می‌شود نشان مشهدالرضا(ع) باعث رونق فعالیت‌های مردمی و جهادی می‌شود لزوم معرفی مشهد به عنوان دومین کلانشهر مذهبی دنیا روزشماری وقایع انقلاب اسلامی در مشهد، از اول تا چهارم دی‌ماه ۱۳۵۷ (بخش اول) | بیمارستان شاه‌رضا، پایگاه انقلاب مشهد آغاز هفته ملی مشهد با اجرای برنامه‌های ویژه فرهنگی، هنری و گردشگری جذب ۲۱ بانوی آتش‌نشان در مشهد ابلاغ برنامه‌های استقبال از بهار ۱۴۰۴ در مشهد از نیمه دی‌ماه هوای کلانشهر مشهد، همچنان آلوده است (۲ دی ۱۴۰۳) ناصحی: رویداد نشان مشهد الرضا(ع) باید در سطح ملی و بین المللی دیده شود نشان مشهد الرضا(ع)؛ فرصتی برای آشنایی نسل آینده با چهره‌های تاثیرگذار اقتصادی مشهد برگزاری اولین نشست کارگروه زیارت شورای عالی استان‌های کشور اختصاص ۱۳۰ تاکسی ون به تاکسیرانی مشهد (۲۸ اذر ۱۴۰۳) یادگارهای کوهسنگی مشهد در دل سازه‌های شهر حل اختلاف میان وزارت کشور و ایران‌خودرو بر سر ۹۰ تاکسی ون شهرداری مشهد بررسی مشکلات ساخت‌وساز‌های غیرمجاز در محلات حاشیه شهر مشهد | لنگرانداختن بسازوبفروش‌ها در بولوار توس آغاز اولین روز زمستان در مشهد با آلودگی هوا سرپرست شرکت بهره‌برداری قطارشهری مشهد منصوب شد (یکم دی ۱۴۰۳) امضای تفاهم‌نامه ٢ هزار میلیارد تومانی برای سامان‌دهی محور‌های ورودی مشهد مقدس
سرخط خبرها

سوگ آبادان در مشهد

  • کد خبر: ۱۱۰۴۳۴
  • ۰۸ خرداد ۱۴۰۱ - ۱۱:۲۶
سوگ آبادان در مشهد
روایتی از حال و روز شهرک عرب‌های مشهد در روز‌های پس از فروریختن برج متروپل آبادان.

به گزارش شهرآرانیوز؛ کاش برای هیچ کس پیش نیاید. داغ عزیز قلب را مچاله می‌کند. غصه اش از ما آدم‌هایی می‌سازد که هرگز نبوده ایم. بی حوصله‌ می‌شویم و زودرنج؛ آن قدر که به دل می‌گیریم همه حرف‌ها و رفتارها، حتی بی منظورهایش را.

گذشت آن زمانی که عزیز فقط به خانواده و دوست و آشنا خلاصه می‌شد. حالا به مدد رسانه‌های دیجیتال، کسانی که آن سوی دنیا هستند هم برایمان مهم‌تر از پیش شده اند، چه رسد به هم وطنان که جایشان همیشه در دل محفوظ بوده است. از لحظه‌ای که شنیده ایم در آبادان، برجی آوار شده و قلب‌هایی از تپیدن افتاده، انگار که چیزی در ما فروریخته است.

پیش از این مصیبت، بی آنکه بدانیم خوش بوده ایم به بودن هم وطن‌هایی که آن‌ها را هرگز ندیده بودیم. طبیعی است که غم این ماجرا برای کسانی که در خاک خوزستان ریشه دارند، عمیق‌تر باشد. حال وروز اهالی شهرک عرب‌های مشهد ازاین قرار است. جمله‌های کوتاهی که می‌گویند و نگاه‌هایی که به دور دست می‌دوزند به چنین حس و حالی گواهی می‌دهد.

فرصتی برای فرصت طلب‌ها

عبدالزهرا نام دارد. متولد ۱۳۳۸ در خرمشهر است. روی بلوکه‌های حاشیه بولوار اصلی شهرک به انتظار مشتری نشسته است. سال‌ها از مهاجرتش به مشهد می‌گذرد؛ بااین حال جدایی جسم را از خاکی که در آن بزرگ شده است به معنی جدایی دل نمی‌داند.

غصه خوزستانی‌هایی را می‌خورد که امکاناتی درست و حسابی ندارند و همین نداشتن‌ها بهانه‌ای شده است برای اینکه هرازچندی، عده‌ای که در ظاهر دوست هستند و در باطن دشمن از مطالبات بحقشان سوءاستفاده کنند.

ته نگرانی هایش را همان اول می‌گوید؛ اینکه مبادا متروپل فرصتی را برای فرصت طلب‌های آن‌سوی آب فراهم کند و اتفاقاتی بیفتد که نباید. می‌گوید: به نظرم دولت باید حال مردمی را که داغ دیده اند درک کند. هم بگذارد آن‌ها عزاداری هایشان را بکنند و هم عده‌ای را که از مردم نیستند شناسایی کند.

اینکه مردم عزادار آبادان حواسشان جمع باشد و گزک به دست فرصت طلب‌ها ندهند خواسته دیگری است که بیان می‌کند و وقتی خاطرجمع می‌شود گفته‌ها را گفته است، با عذرخواهی می‌رود دنبال کارو کاسبی اش.

با تخلف بالا رفت

توجهشان به گفت وگوی ما جلب شده است. از مدل چادرت که شباهتی به پوشش بانوان عرب ندارد فهمیده اند غریبه ای. دلیل آمدنت را می‌پرسند و روی نیمکت فضای سبز شهرک، برایت جا باز می‌کنند. یکی از آن‌ها که جاافتاده‌تر به نظر می‌رسد باب صحبت را باز می‌کند. اسمش جلال عامری است و اهل آبادان. از خانواده پدری اش خیلی‌ها هنوز در آبادان زندگی می‌کنند و هرکدام برایش یک منبع خبری هستند.

مثلا برادرش که کارگر این پروژه نیمه تمام است و اگر در روز فروریختن متروپل، کاری پیش نمی‌آمد و از محل دور نمی‌شد، حالا او هم جزو مصدومان یا متوفیان بود. با اندوه از برجی می‌گوید که با تخلف بالا رفته بود و اسکلت درست و درمانی نداشت. پای سودجویی‌های مالی را در این دست تخلفات وسط می‌کشد؛ تخلفاتی که این بار، بهای آن با جان عده‌ای بی گناه پرداخت شد.

به جایی که معلوم نیست کجاست، چشم می‌دوزد و می‌گوید: خدا می‌داند هنوز چقدر آدم زیر آوار مانده اند و چند نفر تمام کرده اند. خبر مرگ عبدالباقی، صاحب پروژه، را شنیده و هنوز باور نکرده است که تقدیر این قدر زود، نتیجه اشتباه بزرگی را که او و دیگران مرتکب شده اند به این فرد نشان داده باشد.

با تمام تلخی‌های ماجرا تأکید می‌کند که نزدیک شدن مردم به محل حادثه تصمیم درستی نیست.

حال مردم درک شود

ته لهجه عربی اش جای تردید نمی‌گذارد که اهل خوزستان است. خودش را امیر عساکره معرفی می‌کند و به جای جواب، سؤال می‌پرسد: آبادان را دیده ای؟ سر می‌جنبانی که یعنی نه. از خاک این خطه می‌گوید که حکم طلا را دارد و فقری که آزاردهنده است و به گفته او نشانه هایش حتی در سر و لباسشان هم پیداست.

جزئیاتی می‌گوید برای اینکه حال این روز‌های مردم غم دیده آبادان را صرفا در ارتباط با فروریختن یک ساختمان، خلاصه نکنیم. «آنجا نه آب درستی دارد و نه حتی آسفالتی درست. بدترین‌های مشهد، بهترین‌های آنجاست.

آن‌هایی که توی پتروشیمی و این جور جا‌ها کار می‌کنند وضعشان بهتر است و بقیه کسب وکار درستی ندارند. من می‌گویم حالا که ماجرای متروپل پیش آمده است، مسئولان حال این مردم را بیشتر درک کنند و حامی شان باشند. این چیزی است که آن‌ها را آرام و خوش حال می‌کند.»

او اذعان می‌کند به عده‌ای که چشم می‌کشند برای گل آلود کردن آب و ماهی گرفتن از آن. دلیل رفتار برخی هم استانی هایش راکه باعث سوءاستفاده آدم‌های بدخواه می‌شود در ناآگاهی شان خلاصه می‌کند که به قاعده، پادزهر آن اطلاع رسانی درست و به موقع است. او می‌گوید: بندگان خدا همه که خوب و بد را نمی‌دانند. همین باعث می‌شود که یک عده از ناراحتی شان بهره برداری کنند.

نگرانی از برچسب‌ها

استقبالش گرم نیست. می‌گوید حرفی برای گفتن ندارد، اما نگاه‌های ممتدش چیز دیگری نشان می‌دهد. بی تعارف، روی سکوی سیمانی کنار قهوه خانه اش می‌نشینی و پاپی شنیدن جواب می‌شوی. سیه چرده است و باید پنجاه سال را پرکرده باشد. بعدتر می‌فهمی اسمش اسماعیل است، اهل روستای اروندکنار کارون. نام قهوه خانه اش را هم روی همین حساب گذاشته است کارون.

یک نخ سیگار خاموش را میان انگشت هایش جابه جا می‌کند. یخ گفت وگویمان باز می‌شود و آرام آرام شروع می‌کند به حرف زدن؛ «می ترسیم از حرف زدن. تا چیزی بگوییم برچسب می‌خوریم.

می‌گویند این‌ها طرف دار تجزیه‌طلب‌های ضدایرانی هستند یا مثلا طرف دار صدام!» اسماعیل درد ناامنی را چشیده است؛ سال ۹۸ و در ماجرای افزایش یکباره قیمت بنزین. از غریبه‌هایی می‌گوید که نه عرب بودند و نه اهل شهرک. در آن ناآرامی‌ها شیشه‌های دکه اجاره‌ای اش را پایین آوردند و او را از کاسبی انداختند. گریزی می‌زند به ماجرای متروپل و اندوه بحق مردم.

با دلسوزی می‌گوید: آن‌هایی که اهل سوءاستفاده از احساسات عزاداران هستند، دلشان برای مردم نسوخته است. کار که به ناامنی کشیده شود، دودش توی چشم مردم می‌رود. از صحبت‌های عربی اش با یکی دو مشتری چیزی جز آهنگی گوش نواز متوجه نمی‌شوی.

کارشان را راه می‌اندازد و ادامه می‌دهد: اینجا توی مسجد شهرک عرب‌ها دعا می‌کنیم برای جان باخته ها، آسیب دیده‌ها و خانواده هایشان. باز می‌رود داخل دکه و می‌پرسد قهوه عربی می‌خورید؟ تشکر می‌کنی و یک لیوان آب درخواست می‌کنی.

با مهمان نوازی که شهره این مردمان است، فنجان قهوه و بطری آب معدنی را می‌دهد دستت. اصرار برای گفتن از هزینه اش هم بی فایده است. اسماعیل بازگشت آرامش به قلب عزاداران را در دو چیز خلاصه می‌کند. اینکه دولتی‌ها به جمع مردم بیایند، مثل کاری که معاون اول رئیس جمهور کرد و تصاویر حضورش با رخت سیاه عزا در شبکه‌های اجتماعی پخش شد. دیگر اینکه بی تعارف، صدر تا ذیل کسانی که در بروز این فاجعه مقصر بودند مؤاخذه و تنبیه شوند.

آن‌هایی که خودشان را لابه لای مردم جا می‌زنند چه؟ صاف توی چشم هایت نگاه می‌کند و محکم می‌گوید: خب معلوم است که باید با آن‌ها چه کار کرد.

حرف‌هایی با طعم کاش

«فاطمه مقدم، متولد آبادان. چهار سال پیش با خانواده به مشهد مهاجرت کردم.» دختر جوان، خودش را این طور معرفی می‌کند. از رسانه‌هایی که به دنبال پاشیدن نمک روی زخم عزاداران متروپل هستند، شنیده است که عده‌ای در ورزشگاه آزادی جشن گرفته اند.

فرصتی نیست برای اینکه تصویر تلویزیون‌های ورزشگاه را نشانش بدهی که روی آن‌ها عبارت‌های تسلیت به آبادان درج شده بود. همین طور یک دور شعری که حکم توسل به امام عصر (عج) را دارد زمزمه کنی و از او بخواهی شاد بودن یا نبودن آن را قضاوت کند. نشان دادن تصاویر چشم‌های پر اشک حضار در ورزشگاه آزادی هنگام خواندن این سرود نیز مجال می‌خواهد.

فاطمه پر از اندوه است. از فیلم‌هایی می‌گوید که فامیل‌های آبادانی اش از وضعیت این روز‌های متروپل می‌فرستند. قبول دارد که نزدیک شدن به محدوده این برج، خطرناک است، اما حال آن‌هایی را که عزیزشان زیر آوار مانده است هم خوب می‌فهمد.

«متروپل مصیبتی است که رخ داده است.» حرف‌های فاطمه ناگزیر به کاش ختم می‌شود؛ اینکه کاش زودتر آواربرداری تمام شود. کاش اتفاق ثانویه‌ای رخ ندهد. کاش همه بدانند مصیبت دیده‌ها کشورشان را دوست دارند و حالشان بد است؛ چون مصیبت دیده اند.

گزارش خطا
ارسال نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تائید توسط شهرآرانیوز در سایت منتشر خواهد شد.
نظراتی که حاوی توهین و افترا باشد منتشر نخواهد شد.
پربازدید
{*Start Google Analytics Code*} <-- End Google Analytics Code -->