هشدار خودمراقبتی برای شهروندان کلانشهر مشهد صادر شد | مشهدی‌ها ماسک تنفسی بزنند (۳ دی ۱۴۰۳) «کافه بازی»، «کافه علم» و «کافه کارآفرینی» ویژه دختران مشهدی احداث می‌شود شهردار مشهد: بوستان‌های «بهشت» و «آفتاب» ویژه بانوان به زودی به بهره‌برداری می‌رسد مبدا تعیین مسافت شهر مشهد از سایر شهر‌ها کجاست؟ چهارمین کنفرانس بین‌المللی برنامه‌ریزی و مدیریت شهری در مشهد مقدس برگزار می‌شود نشان مشهدالرضا(ع) باعث رونق فعالیت‌های مردمی و جهادی می‌شود لزوم معرفی مشهد به عنوان دومین کلانشهر مذهبی دنیا روزشماری وقایع انقلاب اسلامی در مشهد، از اول تا چهارم دی‌ماه ۱۳۵۷ (بخش اول) | بیمارستان شاه‌رضا، پایگاه انقلاب مشهد آغاز هفته ملی مشهد با اجرای برنامه‌های ویژه فرهنگی، هنری و گردشگری جذب ۲۱ بانوی آتش‌نشان در مشهد ابلاغ برنامه‌های استقبال از بهار ۱۴۰۴ در مشهد از نیمه دی‌ماه هوای کلانشهر مشهد، همچنان آلوده است (۲ دی ۱۴۰۳) ناصحی: رویداد نشان مشهد الرضا(ع) باید در سطح ملی و بین المللی دیده شود نشان مشهد الرضا(ع)؛ فرصتی برای آشنایی نسل آینده با چهره‌های تاثیرگذار اقتصادی مشهد برگزاری اولین نشست کارگروه زیارت شورای عالی استان‌های کشور اختصاص ۱۳۰ تاکسی ون به تاکسیرانی مشهد (۲۸ اذر ۱۴۰۳) یادگارهای کوهسنگی مشهد در دل سازه‌های شهر حل اختلاف میان وزارت کشور و ایران‌خودرو بر سر ۹۰ تاکسی ون شهرداری مشهد بررسی مشکلات ساخت‌وساز‌های غیرمجاز در محلات حاشیه شهر مشهد | لنگرانداختن بسازوبفروش‌ها در بولوار توس آغاز اولین روز زمستان در مشهد با آلودگی هوا سرپرست شرکت بهره‌برداری قطارشهری مشهد منصوب شد (یکم دی ۱۴۰۳)
سرخط خبرها

یادی از «حاج رجب» جانباز صبور مشهدی در ششمین سالگرد شهادت او

  • کد خبر: ۱۲۰۱۷۶
  • ۱۴ مرداد ۱۴۰۱ - ۱۰:۰۳
یادی از «حاج رجب» جانباز صبور مشهدی در ششمین سالگرد شهادت او
یک بار که از آرزوی حاج رجب پرسیدند، گفته بود آرزو دارد رهبر معظم انقلاب را ببیند؛ آرزویی که ۲۶ سال بعد بالاخره سال ۹۴ و در تالار آیینه حرم مطهر رضوی محقق شد.

به گزارش شهرآرانیوز؛ چند روزی بود که حاج رجب گرفتارتر از درد و آلام همیشگی اش، این بار باز هم به حکم پزشکان در بیمارستان بستری شده است. آرام و بی صدا روی تخت دراز کشیده است. این بار هم نه شکایتی دارد و نه حرفی می‌زند. همسر و بچه هایش برای عیادت آمده اند.

اما حکایت بستری شدن این بار متفاوت با روز‌ها و سال‌های قبل است. اصلا انگار درد، جزیی از زندگی هر روز «بابا رجب» است. صبوری هم انگار قسمتی از روزگار خانواده است، اما این بار حکایت رنج‌ها متفاوت است.

ظهر پنجشنبه ۱۴ مرداد ۱۳۹۵ بود. تیک تاک ساعت، ۱۲:۴۵ دقیقه را نشان می‌داد؛ و بالاخره حاج رجب محمدزاده بعد از ۲۹ سال درد و رنج جسمی، بر اثر ایست قلبی و تنفسی به مرگ لبخند زد و به هم رزمان شهیدش پیوست.

حاج رجب محمدزاده را خیلی‌ها تا روزی که مستندش را ندیدند، نشناختند. مستندی که حمید یادروج با نام «پسر را ببین، پدر را تصویر کن» از زندگی او ساخت، خیلی‌ها را انگشت به دهان گذاشت. رزمنده بی ادعای دوران دفاع مقدس ۳۲ سال پیش در منطقه ماووت و بر اثر اصابت خمپاره، صورتش را به طور کامل از دست داد.

تصور حتی یک عمل جراحی ترمیمی روی صورت هریک از ما هم پر از رنج است؛ حاج رجب ۳۰ بار صورتش را به تیغ جراحی سپرد. چهاردهم مرداد ۳ سال قبل، وقتی به یاران شهیدش پیوست، خیلی‌ها از او نوشتند؛ از سیدحسن خمینی گرفته تا محمدباقر قالیباف، علی لاریجانی، مجید صالحی، عزت ا... ضرغامی و .... ساده‌تر بگوییم؛ حاج رجب دو بار متولد شد؛ یک بار بعد از آنکه پا به دنیا گذاشت و یک بار بعداز پخش این مستند بود که همه او را شناختند و خیلی‌ها برای قدردانی از او پیش قدم شدند؛ با این حال نانوای مشهدی تا آخرین روز زندگی اش، بی ادعا و بی تکبر بود.

تحقق یک آرزو، ۲۶ سال بعد

یک بار که از آرزوی حاج رجب پرسیدند گفته بود آرزو دارد رهبر معظم انقلاب را ببیند؛ آرزویی که ۲۶ سال بعد بالاخره سال ۹۴ و در تالار آیینه حرم مطهر رضوی محقق شد.

به فاصله کمتر از یک ماه از شهادت نیز خانواده او با رهبر معظم انقلاب دیدار کردند و در این دیدار «رهبری» فرمودند: «در طول این سال‌ها هر لحظه و ساعتی که این شهید عزیز درد و رنج ناشی از جانبازی را تحمل کرد، نزد خداوند متعال محفوظ و برخوردار از اجر و حسنه است و در نهایت نیز با فوز شهادت، تفضلات بی حدوحصر الهی شامل حال آن شهید بزرگوار شد. شما خانواده‌های شهدا مظهر انقلاب اسلامی هستید و ما با دیدن شما عزیزان، روحیه مضاعف می‌گیریم.»

خواب دیدم حاج آقا زیبا شده

خانم زرندی، همسر این شهید گران قدر که در بیست سالگی زندگی مشترکش را با حاج رجب آغاز کرد، می‌گوید: با هم نسبت فامیلی داشتیم. برادر شوهر خواهرم بودند. واسطه ازدواج ما هم خواهرم بود. مهریه ام ۷ هزارتومان تعیین شد. حاصل زندگی ما ۴ پسر و ۲ دختر است.

از او می‌خواهیم ما را به روز‌های دفاع ببرد، روز‌هایی که با قرآن او را بدرقه می‌کرد و با بی قراری چشم انتظار آمدنش می‌نشست. می‌گوید: از سال ۶۳ داوطلبانه راهی جبهه شد. ۵ بار به جبهه رفت و آخرین بار در ماووت عراق به شدت مجروح شد، به گونه‌ای که فک، بینی و چشمش متلاشی شد. همسرم نیروی تیپ ویژه شهدا و تیپ ۲۱ امام رضا (ع) بود و در نقش تک تیرانداز و خمپاره زن فعالیت می‌کرد.

او ادامه می‌دهد: او که نبود سختی و رنج نبودنش از یک سو و هزینه‌های زیاد زندگی از دیگر سو، بدجور عرصه را بر ما تنگ کرد. وقتی مجروح شد ۲۰ روز در بیمارستان تبریز بود و بعد هم بدون اینکه هوش و حواس داشته باشد، او را به بیمارستان فاطمه زهرا (س) منتقل کردند. ما که او را دیدیم، هیچ چیز از سر و صورتش مشخص نبود و از روی دست و پایش او را شناختیم. برایم سخت بود ببینم رجب به این حال و روز درآمده است. خیلی غصه می‌خوردم، اما به خدا توکل کردم. برای بچه هایم هم سخت بود که همسرم را با آن وضعیت ببینند. قبل از اینکه خبر مجروحیت حاج آقا را به من بدهند، خواب دیدم که در حیاط نشسته ام. پدر و مادرم می‌خواستند بروند مکه که یک تابوت شهید مقابل من گذاشتند و گفتند پیکر حاج رجب است. یک بار هم خواب دیدم که در اتاق کنار سماور نشسته ام. حاج آقا آن قدر قشنگ و نورانی شده بود که چهره اش مشخص بود. گفتم «حاج آقا چقدر قشنگ شده اید.» ایشان گفتند «واقعا قشنگ شده ام.» صبح خواب را برای مادرم تعریف کردم. ایشان گفت «صدقه بدهید.» بعداز ۴ روز خبر مجروحیت حاج آقا را آوردند. در بیمارستان وقتی صورت حاج آقا را دیدم، گفتم این چهره زیبایی حاج آقا بود. حاج آقا هر لحظه در زندگی شهید می‌شد. بینی و حنجره نداشت. به سختی نفس می‌کشید. ۳۰ درصد سلامتی داشت و عمل قلب هم انجام داده بود. نمی‌توانست بیرون برود و غذا بخورد، حتی نمی‌توانست با بچه‌ها سر سفره بنشیند. واقعا سخت بود و خجالت می‌کشید.

حدس نمی‌زدند پدرم جانباز باشد

محمدرضا هم از روز‌های سخت جانبازی پدر، حرف‌هایی دارد: وقتی پدرم به درجه جانبازی نائل آمد وضعیتش طوری بود که حتی پرستا رها هم به سمتش نمی‌رفتند و احتمال شهادت ایشان را می‌دادند؛ تا اینکه به همت یکی از پزشکان به نام دکتر صفوی، اولین عمل روی پدرم انجام گرفت و پدرم زنده ماند. پدر در این ۲۷ سال، ۲۵ بار جراحی شد. از بازو و بدن پدرم گوشت جدا می‌کردند و در نقاط دیگر بدنشان پیوند می‌زدند. در نهایت یک پزشک فرانسوی پدرم را عمل کرد، اما استخوان‌هایی که برای صورت پدرم پیش بینی کرده بود پیوند نخورد و صورت پدرم ۸، ۷ ماه عفونت داشت. اوضاع نابسامانی داشت و ۱۸ ماه تهران بود. بعد از آن دیگر هیچ عملی روی صورتش انجام نشد. از او می‌خواهیم از اولین باری بگوید که چهره پدر را دید و او می‌گوید: اولین بار که چهره پدرم را دیدم، واهمه‌ای نداشتم. آدم که از پدر خودش ترس ندارد! حتی اگر تکه تکه هم می‌بود، باز هم پدرم بود. اولین بار در بیمارستان تهران، دست پدر را گرفتم و با او صحبت کردم. صورتش بسته بود و از طریق نوشتن با من صحبت می‌کرد. آن زمان، پدر قدرت تکلم هم نداشت. از رنج‌های پسر در زمان مواجهه مردم با پدر می‌پرسم. محمدرضا می‌گوید: واکنش‌ها متفاوت بود. برخی گمان می‌کردند ایشان جذامی هستند و بر خی دیگر فکر می‌کردند بر اثر سوختگی است؛ برخی هم گمان می‌کردند پدرم بر اثر تصادف به این وضعیت دچار شده
است.

*این مطلب در تاریخ ۱۴ مردادماه ۱۴۰۱ در صفحه پلاک سرخ روزنامه شهرآرا منتشر شده است

گزارش خطا
ارسال نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تائید توسط شهرآرانیوز در سایت منتشر خواهد شد.
نظراتی که حاوی توهین و افترا باشد منتشر نخواهد شد.
پربازدید
{*Start Google Analytics Code*} <-- End Google Analytics Code -->