تاریخ جزو جستارهایی است که در اذهان عمومی جایگاهی ندارد و حتی دیدگاههای همگانی درباره آن، بسیار کلی، گنگ و گاه دور از واقعیت است. شاید تصور این باشد که تاریخ بهعنوان یک رشته علمی و روشمند باید دراختیار پژوهشگران کارآزموده این رشته باشد، ولی نباید فراموش کرد که تاریخ سویههای عمومی و میانرشتهای گستردهای دارد که اتفاقا نیاز هر حوزه و فعالیتی است.
آشکار است که در برنامهریزی برای فعالیتهای تخصصی در هر زمینه، نیازمند هستیم که پیشینه آن کنش را بررسی کنیم و برپایه دانستن آنچه در گذشته رخ داده است و با یاری تحلیل آن برای شرایط معاصر به شکل روشمند، برنامهریزی کنیم. روشن است که بدون درنظر گرفتن تجربه گذشته و شناسایی تاریخی متغیرها، فرایندها و روابط پیچیدهای که در یک مسئله وجود دارد، نمیتوان برای امروز طرحی نو به ارمغان آورد، از اینروی و بر بنیاد منطق، بازخوانی تجربه گذشته، امری الزامی برای درک بهتر مسئله و رسیدن به راهکار درست و هماهنگ با شرایط معاصر است.
بهگونهای دیگر میتوان بنیاد تدوین سیاست (Policy) در عرصههای گوناگون را توجه به تاریخمندی موضوع و مسئله مرکزی آن پهنه دانست، پس یکی از نخستین بهرهبرداران تاریخ بهویژه در معنای تخصصی آن، سیاستگذاران هر کشور و نظام هستند. آشکار است سیاستهایی که بعدها مبنای فعالیت و برنامه قرار میگیرند، اگر در فضای خلأ و بدون توجه به آنچه در گذشته رخ داده است تدوین شوند، نهتنها نتیجه کارآمدی بههمراه نخواهند داشت، بلکه موجب آسیبهای پسینی نیز خواهند بود.
بهطور طبیعی سیاستگذاری فرهنگی و در دل آن سیاستگذاری هنری، یکی از پهنههای برجسته حوزه مقدماتی برنامهریزی در هر کشور است. فرهنگ، سرآغاز و مبنای پیشرفت و تعالی هر کشور فرض میشود و اتفاقا در کشورهایی که از دیرینگی فرهنگی ویژه برخوردار هستند، عنصر فرهنگ نقشی بنیادینتر ایفا میکند.
بهویژه در کشوری، چون ایران که رویکرد تمدنی، پررنگ و بنیادی است، توجه به هنر بهعنوان یکی از مؤلفههای برجسته تمدنی در سیاستگذاری، اصلی انکارناپذیر است، از اینروی نهادهایی که وظیفه سیاستگذاری هنر را برعهده دارند، نیازمند بازخوانی، تدوین و تحلیل تاریخ هنر برای دریافت تصویری روشن از داشتهها و مسائل کلان این حوزه بهعنوان مقدمه و پیشنیاز برنامهریزی هستند. درنتیجه سیاستگذاران هنری، نخستین گروهیاند که نیازمند پرداختن به تاریخ هنر هستند.
از تراز جایگاه هنر در سیاستگذاری هنری که عبور کنیم، نسبت مدیران فرهنگی با تاریخ هنر، چالش بعدی خواهد بود. آشکار است که مدیران هنری باید بتوانند در شرایط جاری، درباره بسیاری از پدیدههای هنری و کنشهای هنرمندان، تصمیمهای عملیاتی بگیرند. بهجز آشنایی با فنون مدیریت و رویکرد تخصصی در عرصه مورد مناقشه، داشتن درک درست از پیشینه موضوع و تجربههای پیشینی نوع مواجهه که در شرایط مشابه شکل گرفته است، مقدمه تصمیمهای اجرایی درست خواهد بود. مدیران، بسته به جایگاه خویش باید بتوانند باتوجهبه پدیدههای حوزه مأموریتی خویش، دریافت درستی از نمونههای همانند تاریخی داشته باشند.
اساسا هر پدیده و رویدادی که امروز با آن روبهرو هستیم، در یک سیر تاریخی شکل گرفته است. چنانچه کارگزارانی که دستاندرکار چنین پدیدههایی هستند سیر تاریخی را ملاحظه نکنند، به خطاهای بسیار دچار میشوند و با شکل دادن یک گسست تاریخی، زمینه کاهش اثربخشی یا ایجاد آسیبهای پسینی را فراهم میآورند. آشکار است که میزان مطالعه و آشنایی کارگزاران اجرایی با تاریخ عرصه مدیریتی ایشان، جنبهای نیمهتخصصی دارد و برای بهره برداری، به مطالعات پژوهشی تاریخی حوزههای برنامهریزی خویش نیاز دارند.
درواقع مطالعات تاریخی هنر، جزئی از فرایند برنامهریزی فعالیتهای هنری محسوب میشود.
هنرمندان، متولیانی هستند که بهطور مستقیم و غیرمستقیم برنامههای طراحیشده و برآمده از سیاستهای کلان هنری را اجرایی میکنند. اینجاست که مسئله آشنایی با تاریخ تخصصی هر حوزه مطرح میشود. هنرمند چه در زمینه آفرینش اثر هنری و چه در زمینه کنشهای مشترک صنفی، نیازمند آشنایی با تاریخ هنر است.
در آفرینش یک اثر هنری خاص، نمیتوان جنبههای متعدد تاریخی موضوعی، درونمایهای، فنی و هنری آن را نادیده گرفت و هنرمند برای پرداخت درست به این ابعاد، نیازمند داشتن درک تاریخی از دگرگونیهای این مؤلفهها خواهد بود. نوع مطالعه تاریخی هنرمندان در دو گستره تعریف میشود؛ نخستین گستره، تاریخ تخصصی عرصه فعالیتی ایشان است که بدان اشاره شد.
ولی پهنه دوم، آشنایی با تاریخ عمومی و فرهنگی جامعه خویش است؛ چون هنرمند برای آفرینش اثر خلاقه و دربرگیرنده پیام و هماهنگ با مخاطب، به شناخت هویت و زمینههای تاریخی جامعه خویش نیاز دارد.
چهارمین گروهی که به تاریخ هنر نیازمند است، مردم و مصرفکنندگان آثار هنری هستند. یک مخاطب اثر هنری، نمیتواند بدون داشتن پشتوانههای تاریخی، به شناخت درست و فراگیری از آثار هنری دست یابد. ذهنیت مخاطب در پیوند مستقیم با هویت اوست و اگر این رابطه آسیب ببیند، دریافتهای پسینی معنایی او و درنتیجه اقداماتش دچار آسیبهایی خواهد شد؛ بهعنوان مثال نظام زیباییشناسی عمومی مخاطبان آثار هنری، بدون توجه به بایستگی گسترش تاریخ هنر عمومی شکل نخواهد گرفت.
درواقع باید از سنین کودکی، بخشهایی از تاریخ هنر به گونهای عمومی و همه فهم -بهعنوان جزئی از نظام ارتقای سواد عمومی هنری جامعه- آموزش داده شود. بر این بنیاد، تدوین و تحلیل تاریخ هنر در چهار سطحی که اشاره شد، نیاز امروز جامعه محسوب میشود که البته با افسوس از آن غفلت شده است.